بازگشت

عاشورا، صداي قداست زدايي و حريم شكني


آنـچـه در كـربـلا واقـع شـد صداي طبلي بود كه توسط رهزنان فكري مردم، آنگاه كه قـفـل را از قـداسـت ولايت و احكام الله برداشتند، نواخته شد. آن روز جز قليلي خداترس و مـورد رحـمـت خـدا، كـسي نمي دانست كه قداست شكني چه صدايي دارد. عاشورا همان صداي قداست زدايي و حريم شكني است.

مـنـافـقـان كـوردل و حـسـودان و خـنـّاسـان ديـده بـودنـد كـه وقـتـي رسـول خـدا(ص) وضـو مي گرفت، آب وضوي حضرت به زمين نمي رسيد و مؤمنان به تبرّك، قطرات آب بر مي گرفتند و به سر و صورت خود مي زدند يا مي آشاميدند.

ديده بودند كه (اهل بيت) در ديدگان مردم چه مقام و منزلت و قداستي دارند. بوسه هاي رسول خدا را بر دستانِ دخترش زهرا(س) ديده بودند و خطاب (ام ابيها) به او را شنيده بـودنـد. حـسـن و حـسين عليهم السّلام را بر دوش پيامبر ديده بودند و مي دانستند كه آنان سـرور جـوانـان بـهـشـتـنـد. شـنـيـده بـودنـد كـه امـيـن وحـي، (اهـل بـيـت) را مـي سـتـايـد و آيـات تـطـهـيـر و اطـعـام صـدقـه در ركـوع را در مـدح آنان نازل مي فرمايد.

ديده بودند كه هرجا كه اسلام در سختي مي افتاد و كفر را شادي پيروزي نزديك مي شد، رسـول خـدا، عـلي (ع) را بـه ميدان روانه مي كرد و مسأله برمي گشت، كفر به عزا مي نشست و اسلام و مسلمين شادمان مي گشتند.

حال چه بايد مي كردند؟ نفاق و حسادت و كينه اشان را چگونه بايد فرو بنشانند؟

از آنـجـا آغـاز كردند كه در هنگام رحلت رسول خدا(ص) گفتند: اين مرد هذيان مي گويد!! رسول خدا(ص) قلم مي خواست تا وصيت خود را در وصي بعد از خود بنگارد. اتّهام هذيان اوّليـن تـيـري بـود كـه رسـمـاً و عـلنـاً بـه حـريـم قـداسـت نـبـوي رها شد. قبلاً بارها در نـافـرمـانـي و وسـوسـه مـؤمنان به اعتراض كوشيده بودند امّا جسارت توهين را نيافته بودند. اينك اولين خاكريز را مي شكستند و كسي به دهان متجاوز نكوفت. فدك را از دختر پـيـامـبـر غـصـب كـردنـد كـسـي اعـتـراضـي نـكـرد. حـديـث پـيـامـبـر و نقل آن را ممنوع كردند، احكام خدا را تغيير دادند، هزاران حديث جعلي ساخته و پراكنده شد، كـسـي بـرنياشوبيد. علي (ع) را براي بيعت اجباري كشان كشان به سوي مسجد بردند، شـمـشـيـرهـا از غـلاف بـيـرون نـيـامـد. دربِ خـانـه دخـتـر رسـول خـدا(ص) را كـه رضـايـت او رضـايـت خـدا و خشم او خشم خداست به آتش كشيدند و صورتش را نامردانه به سيلي نيلي كردند، غيرت ها به جوش نيامد. و عجيب آنكه همه اين طـرح هـا و نـقـشـه هـا، حـريـم ولايـت را هـدف داشـتـنـد. سـبّ امـيرالمؤمنين علي (ع) در منابر وابـسـتگان معاويه آغاز شد و سبّ كنندگان به زير كشيده نشدند. به امام حسن مجتبي (ع) اهـانـت شـد و اهـانـت كنندگان پاداش گرفتند و ارتقاء مقام يافتند. خاكريزها يكي پس از ديـگـري شـكـست تا امروز، مركز ولايت، حسين (ع) در سرزمين كربلا به محاصره دشمنان درآمده است.

آنـان بـا مـقـدس بـودن اين اسوه ها و الگوهاي هدايت الهي از آن جهت مخالف بودند كه راه بر خوشگذراني و چپاول هاي بادآورده و حرام آنان مي بست و لذا بهانه ها آراستند تا به شكستن آن موفق شوند. آنان با (قداست) مخالف نبودند كه با (قداست اينان) مخالف بـودند و در قداست شكني، بزرگي خود را طالب بودند. آن كه قداست دين و دين مداران را مـي شـكند، خود و راه و فكر خويش را در جايگاهي برتر از آنچه شكسته است قرار مي دهد و قداستي به مراتب برتر از آنچه شكسته، پيرامون خود مي كشد. چنانچه معاويه و يزيد چنين كردند و آن غاصبان اول نيز همان كردند. امروز وقتي زنِ دينداري در اروپا، اين مـهـدِ بـه ظـاهـر آزادي، با حجاب ظاهر مي شود چگونه فرياد آنان بلند مي شود كه به حـريـم بـي ديـنـي تـجـاوز شـد!! بي بندوباري در نظر آنان مقدّس است و هر تقيّد ديني تجاوز به مقدّسات آنان شمرده مي شود!! آنان بر يافته هاي خود چنين غيرتمندانه و با تـعـصـّب مـي ايـسـتـنـد و مـا خـام و غـافـل، بـه دسـت خـويـش مـقـدّسـات الهـي خـود را پـايمال اميال آنان مي نماييم تا لبخند دروغين آنها را بر صورت هاي كريه شان مشاهده كنيم!! چه حماقتي.

در طـرحِ (قـداسـت زدايـي) جـابـجـايـي ارزش هـا مـطـرح اسـت نـه طرد ارزش ها. حسين را (خـارجـي) مي خوانند تا يزيد را (امام عادل) نمايند. احكام الهي را (منزوي) مي كنند تـا مـقـررات و كـيـسه هاي زرِ كاخِ سبزِ شام را جايگزين كنند. (بندگي) خدا را طرد مي كنند تا طوق (بردگي) طواغيت را بر گردن ها اندازند. و اينست جابجايي ارزش ها.

قـدّاره بـنـدان قـلم و زبـان، سـرگردنه عقيده را مي گيرند تا منافع خود و اربابان را تـأمين كنند. اجيرند و مأمور. فريب خورده اند و اسير هواي نفس. جاهلند و شاگرد معلّمان گـمـراه. و كـم نـيستند كساني كه حاضرند قلم و زبان خود را به بهاي اندك بفروشند. چنانچه كم نبودند آنها كه دينشان را با يزيد معامله كردند.

مي گويند: حق مطلق در عالم نيست و باطل مطلق هم وجود ندارد!! تا هيچ حميّت و غيرت مقدّس و خشم انقلابي باقي نماند.

مـي گـويـنـد: تـقـدّس خلاف عقل و علم است!! و عقل و علم را آن مي دانند كه خود و امثالشان دارند تا وحي را يكسره خانه نشين كنند.

مـي گويند: دين ارتباط شخصي با خدا و براي كسب آخرت است با دنيا چه كار دارد؟ دنيا بـه دسـت عـقـلاي قـوم بـاشد و آخرت به دست روحانيان!! نظر دارند كه قدرت در اختيار آنـان قـرار گـيـرد و آنـگـاه يـكـسـره آخـرت و روحـانـيـون را هـم مثل دنياي مردم پايمال هوس هاي خود كنند كه در زمان پهلوي كردند.

مـي گـويـنـد: ولايـت، وكـالت اسـت، پـس هـم مـدّت دار اسـت و هـم موكّل هرگاه خواست مي تواند وكيل را عزل كند!! تا ولايت يك منصب زميني شود و جنبه هاي الهـي آن نـفـي گـردد تـا بـا هـوي و هـوس خـويـش آن را جـابـجـا كـنـنـد، تـا يـزيـد و امثال او هم در مسند اميرالمؤمنين توجيه شوند!!

و دهها از اين قبيل گفته ها كه هم در خود تناقض خود را همراه دارند و هم در عالم واقع و در حـكـومـت هـايـي كه اين نوع تفكّرات از آنها سرچشمه مي گيرد، غير از اين مشاهده مي شود. آنـهـا خـدا را نـفـي كـردنـد ولي انسان را به جاي او نشاندند و مقدّس نمودند، آنها وحي را انكار كردند ولي علم را به جاي آن پرستيدند. آنان عقلِ الهي و مهذّب را طرد نمودند ولي شـكـم و شـهـوت و ظـلم و حـرص و نـاامني و فساد و بي عدالتي را به نام عقلاء، در عمق جامعه و خانواده ها به مرحله نگران كننده اي رساندند. احكام و مقرّرات خود ساخته را مقدّس نمودند و هركه را بر آنها شوريد وحشيانه نابود ساختند!

حـريـم شـكـنـان را حـوصـله بـسـيـار اسـت. امـروز مـي كـارنـد كـه پـنـجـاه سـال ديـگـر درو كـنـنـد. از چـيـزهـاي بـه ظـاهـر كـوچـك آغـاز مـي كـنـنـد و عـكـس العـمـل هـا را مـحـك مي زنند و آنگاه قدم بعدي را بر مي دارند. اگر با مقاومت و حميت جدي و دندان شكن مواجه نشوند جلو مي آيند تا به مقصد برسند.

عـاشـورا، مـنـظـري اسـت از حـاصـل شكستن قداست ها و تجاوز به حريم اعتقادات و زير پا نـهادن مرزها. روزگاري آب وضوي پيامبر را حرمتي بود و امروز عمّامه و عباي آن حضرت در تـن امـام حـسـيـن (ع) جـاذبـه اي نـدارد! آن روز، حـسـيـن (ع) از (اهـل بـيـت) بـود و بـر دوش پـيـامـبـر و مـورد احـتـرام امـّت و امـروز تـنها ايستاده و نداي (هـل مـن نـاصـر) او را پـاسخ دهنده اي نيست! يك روز، حبيب، عبّاس، قاسم، زهير، اكبر و ديـگـر ياران حسين (ع) تاج سر مؤمنان بودند و امروز زير سم اسبان آنها! يك روز نور ديدگان امت بودند و حاجات آنان را برآورده مي ساختند و امروز آماج سنگ ها، تيرها و نيزه ها و شمشيرهاي مردمند در كربلا!

يـزيـد و پـيـوستگان به سفره او، حاصل حريم شكني پيشينيان خود را درو مي كنند. اگر خـرمـن هـستي حسين (ع) و ياران باوفايش در كربلا به آتش يزيد مي سوزد، جرقّه آن را (قداست زدايان) زده اند. اللّهم العنهم جميعاً

حسين (ع) در پاسخ به ابوهرم در منزل رهيمه فرمود:

ابن اميّه با فحّاشي و ناسزاگويي احترام مرا درهم شكستند من صبر كردم، ثروتم را از دسـتـم ربـودنـد بـاز هم شكيبايي كردم ولي چون خواستند خونِ مرا بريزند از شهر خود خارج شدم.

اوليـن قـدم، قـداسـت شـكـنـي اسـت بـا تهمت زدن و ناسزا گفتن و توهين و بعد تنهايي و ريـخـتـن خون. اگر حسين (ع) در برابر ناسزاگويي صبر كرد تا دفاع از شخص خود تلقي نگردد، مؤمنان را چه شده بود كه برنياشفتند تا آن مصيبت بزرگ رخ ندهد؟

اگـر حـضـرت امـام (ره) در بـرابـر اهـانـت مـرتـدّي چون سلمان رشدي غيرت الهي را به نـمـايـش ‍ نـمـي گذاشت و حكم اعدام او را صادر نمي كرد، سياستگران مستكبر چه چيزي از عـقـايـد اسـلامـي را از تـاراج مـصون گذارده بودند؟ و چرا اينقدر اصرار در لغو اين حكم دارند؟

قـلم هـا و قـدم هاي فاسد، امروز دست اندركار تكرار همان رُخداد عظيمند تا نور خدا را كه در ولايت فقيه تجلّي يافته است به گمان باطل خود خاموش كنند.

كانون نويسندگان در سي امين سالگرد تأسيس خود در آلمان كه با حضور روشنفكران مـعـانـد مـقيم داخل و خارج كشور تشكيل شده است بيانيه اي صادر مي كند و در قسمتي از آن چنين مي گويد:

... در دنـيـاي انـديـشـه، هـيـچ چـيـز مقدّس نيست! قدوسيتي اگر هست نقد است و شك و همين. فضاي اين سخن از جمله آن است كه كلام و فكر و قلم حاجت به قيم ندارد. انديشه و سخن، ولايـت فـقـيه را برنمي تابد. مردم عقل دارند و احتياجي به فرمانده و رهبر و ولي فقيه ندارند!!

در اين چند سطر، چه نتيجه شومي جز تكرار عاشورا را مي توان ديد؟ كاشتن تخم نفاق و شـك و عـدم پـاي بـندي به اعتقادات در دل مردم، بخصوص جوانان، چه محصولي را بار خـواهـد آورد؟ قـيـم، در مـنطق اينان، يعني حدود الهي و مرزهاي واجب و حرام و مصالح جامعه اسـلامـي و خـطّ قرمز نظام اسلامي، اگر فكر و قلم و كلام اين قيود را نداشت، غير از آن مـي شـود كـه بـنـي اميّه با فحّاشي و ناسزاگويي با حسين بن علي (ع) كردند؟ كلام و فـكر و قلم بني اميّه و يارانشان مگر قيم داشت؟ اگر انديشه و سخن از ملاك صحت و سقم يـعـنـي ولايت فقيه بگريزد در كجا متوقّف مي شود و چه تضميني براي برقراري حق و ازاله بـاطـل در جـامـعـه مـي مـانـد؟ اگـر هـركه هرچه خواست به عنوان (انديشه و سخن) بگويد و نشر بدهد ـ گرچه وابسته به نفس و آلوده به گناه و مرتبط با دشمن باشد ـ از بناي استوار عزّت اسلامي چه مي ماند؟ اگر مردم به فرمانده و رهبر و ولي فقيه نياز ندارند شما روشنفكران معاند براي چه تلاش مي كنيد؟ مگر شما قيم مردم هستيد؟ مگر شما در زمـان شـاه وابـسـتـه و مـزدور (چه فرمان يزدان چه فرمان شاه) سر نمي داديد؟ كج انـديـشـان و كـوتـه فـكـران بـريـده از مـردم و جـدا شده از محور حق يعني خوارجي كه در نـهـروان گرد آمده بودند شعار شما را مي دادند. آنان با سرابِ كلمه حق، لا حكم الا للّه، رهـبـري را شـكـسـتند و مردم را در آغوش معاويه رها ساختند. سخن شما با آنان چه تفاوتي دارد؟ انـسـان بـين دو قطب خداست ـ خدا و طاغوت ـ تا به كدام سو رود و جذب كدامين گردد. آنـكـه الله و حـكومت او را در زمين نفي كند جز دامن طاغوت جايي ندارد، اگر داشت، شما در دامنِ آمريكا و انگليس چه مي كنيد؟

قـداسـت ولايـت و ارزش هـاي الهـي اسـلام، هـمـان خـاري اسـت كـه در چـشـمان حراميان است و اسـتـخـوانـي اسـت در گـلوي شـيـطـان بـزرگ و اذنـاب او، در داخل و خارج. در مشروطه كه ولايت مستقر نبود و تنها بارقه اي از قدرت ولايت و قداست آن را در حكم تحريم تنباكوي ميرزاي بزرگ شيرازي ديده بودند، صدها روزنامه و شبنامه چنان كردند كه مدافع مشروعيّت، شيخ فضل الله نوري، جلوي چشمان مردم بر دار شد و انـگـليـس از درب مشروطه، آزادي غربي را كه همان قداست شكني و حرمت ريختن بود وارد صـحـنـه كرد. پاس حريم و قداست ها داشتن، اگر چه قيمت سنگيني برايش پرداخت شود، جـلوگـيـري از تـكـرار عـاشـوراسـت. كـه تـمـام عـالم وجـود، دل و عـشـق و مـحـبـت و جـوانـمـردي و عـدالت و وفـا و صـفـا و فضايل و زيبايي ها و هر آنچه جميل است و جمال، قيمت آن روز شد.

كربلا عبرت است براي هميشه، كه راه بستن بر قلم به مزدها و بدانديشان و بدكرداران و زبـان هـاي هـتـّاك، بـر بيداران و خواصّ طرفدار حق و مؤمنان و بسيجيان امت اسلام واجب اسـت و پـاسـداري از ارزش ها و جلوگيري از جابجايي آنها مانع تكرار عاشوراست و هيچ بـهـانـه اي در ايـن راه پـذيـرفـته نيست، اگر چه هياهوي دشمنان گوش فلك را كر كند. چنانچه امام لحظه اي درنگ نكرد و بهانه اي نگرفت، حتّي با پيش بيني آينده اي كه اين حكم زير سؤال مغزهاي ناتوان و بيمار برود درنگ را جايز ندانست. دير كردن در اقدام، خـسـارت بار است و موجب خشم خدا، كه يك دل اگر از (مقدّسات) دور شود، دنيايي عذر و بـهـانـه كـفـايـت آن يـك دل را نـكـنـد (مـن قـتـل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكانما قـتـل النـاس ‍جـمـيـعـا) و يـك دل اگر با تدبير و اقدام به موقع خواص به (مقدسات و حـريـم كبريايي) رو كند و هدايت يابد با دنيايي برابري كند (و من احياها فكانما احيا الناس جميعا) [1] .

(در آن جامعه، كسي هم كه براي مردم معارف مي گويد (كعب الاحبار) است؛ يهودي تازه مـسـلماني كه پيامبر را هم نديده است! او در زمان پيامبر مسلمان نشده است؛ زمان ابي بكر هم مسلمان نشده است، زمان عمر مسلمان شد و زمان عثمان هم از دنيا رفت.

... احبار جمع حبر است. حبر يعني عالم يهود. اين كعب، يعني قطب علماي يهود بود، كه آمد مـسـلمـان شـد، بـعـد بـنا كرد راجع به مسائل اسلامي حرف زدن! او در مجالس جناب عثمان نـشـسـتـه بـود كه جناب ابوذر وارد شد؛ چيزي گفت كه ابوذر عصباني شد و گفت: (تو حـالا داري بـراي مـا از اسـلام و احـكـام اسـلامـي سخن مي گويي؟ ما اين احكام را خودمان از پيامبر(ص) شنيده ايم!)

وقـتـي مـعـيـارهـا از دسـت رفـت، وقـتـي ارزش هـا ضـعيف شد، وقتي ظواهر پوك شد، وقتي دنـياطلبي و مال دوستي بر انسان هايي حاكم شد كه يك عمر با عظمت گذرانده بودند و سـال هـايـي بـا بي اعتنايي به زخارف دنيا سپري كردند و توانستند آن پرچم عظيم را بـلند كنند، آن وقت در عالم فرهنگ و معارف هم چنين كسي سررشته دار امور معارف الهي و اسلامي مي شود؛ كسي كه تازه مسلمان است و هرچه خودش بفهمد، مي گويد ـ نه آنچه كه اسـلام گفته است ـ آن وقت بعضي مي خواهند حرف او را بر حرف مسلمانان سابقه دار مقدم كنند!) [2] .


پاورقي

[1] مائده، آيه 32.

[2] مقام معظم رهبري، خطبه اول نماز جمعه 18 / 2 / 77.