بازگشت

وجود مصلح آگاه


ركن ديگر اصلاحات، وجود مصلح يا متصديان اصلاحات است.

آيا هر كس مي تواند مدعي اصلاح جامعه و رفع مفاسد باشد؟ و بدون اين كه خود صالح بـاشـد يـا مـوارد صـلاح و فساد را بشناسد، در پي سامان دادن امور باشد؟ اگر صرف ادعـا كـافـي بـود، قـرآن كـريـم منافقان را تكذيب نمي كرد و آنها را مفسد نمي خواند. در مـرحـله سـخـن، فـرعـون هـم خـود را مـصـلح مـي دانـد: (و مـا اهـديـكـم الّا سـبـيـل الرشـاد) (مـؤمن / 29) و موسي را مفسد مي خواند كه در پي گمراهي است! (انّي اخـاف ان يـبـدّل ديـنـكـم او ان يـظـهـر فـي الارض الفساد) (مؤمن / 26)، با اين كه قرآن تـصـريـح مـي كـنـد فـرعـون مفسد است: (انّه كان من المفسدين) (قصص / 4)؛ (الآن و قد عصيتَ قبل و كنت من المفسدين) (يونس / 91)

مـصـلح كـسـي است كه طبيب گونه مواضع درد، خرابي و فساد را تشخيص دهد و راه درمان عـمـلي را ارائه نـمـايـد. ايـن اقدام عملي در عرف قرآن امر به معروف و نهي از منكر ناميده شده كه پيامبر اكرم (ص) آن را برعهده دارد. پس اصلاح كاري پيامبرانه است:

(اصـلاح طلبي، هم به عنوان يك شأن پيامبري در قرآن مطرح است و هم مصداق امر به مـعـروف و نـهـي از منكر است كه از اركان تعليمات اجتماعي اسلام است. البتّه هر امر به معروف و نهي از منكر لزوما مصداق اصلاح اجتماعي نيست، ولي هر اصلاح اجتماعي مصداق امر به معروف و نهي از منكر هست.)

منكر، گناه و فساد است كه در وضع جامعه و از طريق آن در وضع افراد اثر مي گذارد و موجب نوعي اخلال و نابساماني در سازمان اجتماعي مي شود و مانند غذاي مسموم خواه ناخواه تأثير نامطلوب مي گذارد. مصلح بايد گناه را از صواب و صلاح را از فساد تشخيص دهـد، آن گـاه بـه (مـعـروف) امر كند. امّا اين تشخيص و مبارزه با گناه به قصد اصلاح اخـتـصاص به گروه خاصي ندارد. از ديد قرآن، علاوه بر پيامبران و اولياي الهي (كه در رأس مـصـلحـان هـسـتند) همه كساني كه واجد شرايط باشند (مصلح)اند. اين شرايط تـمـسـّك بـه قـوانـيـن الهي و كتاب آسماني و اقامه نماز و عبادت است: (والّذين يمسّكون بالكتاب و اقاموا الصلوة انّا لا نُضيع اجر المصلحين) (اعراف / 170).

مـعـلوم مـي شـود اصـلاح واقـعـي در روي زمـين بدون تمسك به كتاب آسماني و فرمانهاي الهـي امكان پذير نيست. علاوه بر اين، به فرموده علّامه طباطبائي آيه شريفه اين حقيقت را تـأكـيـد مـي كـنـد كـه ديـن تـنـهـا مـربوط به جهان آخرت نيست، بلكه در متن زندگي انسانها و اجراي اصول عدالت و صلح و اصلاح جريان دارد.

مـؤلف الميزان معتقد است براساس اين آيه تنها با تمسّك به كتاب خدا و قوانين فطري اسـلام مـي تـوان در زمـيـن بـه اصـلاح رسـيـد و از فـسـاد جـلوگـيـري نـمـود. بـا ايـن اسـتـدلال كـه قـوانـيـن اسـلام مـنـطـبـق بـا فـطـرت و نـيـازهـاي اصـيـل فطري انسان مي باشد و اصلاح بشر هم بايد منطبق با فطرت باشد پس انسان تـنـهـا بـا اين قوانين الهي به اصلاح رسيده و راه رستگاري را مي يابد و از اين مسأله نتيجه مي گيرند كه قوانين اسلام نه تنها (دست و پاگير و مانع پيشرفت) نيست، كه يگانه راه سعادت مادي و معنوي است.

سـخـن عـلّامـه طـباطبايي پاسخ صريح به كساني است كه دين و قوانين آن را براي اداره جـامـعـه و اصـلاح امـور نـاكـافـي تـلقـي مـي كـنند و حتّي آن را (افيون حكومتها) نيز مي شـمـارنـد و ديـن را از سـيـاسـت جـدا پـنـداشـتـه، مـخـالف تشكيل نظام حكومتي مبتني بر قوانين اسلامند، و بلكه اصلاحات را در حذف دين از صحنه اجتماع و كنار نهادن ارزشهاي ديني مي دانند؛ يعني همان اصلاحات آمريكايي.

خـطـاي ايـن بـه اصـطـلاح روشـنـفـكران در اين است كه به افراط گراييده، هر خدمتي را اصـلاح مـي دانـنـد و گمان مي كنند پيشرفتهاي صنعتي جهان غرب همان اصلاحي است كه جامعه ديني در پيِ آن است؛ امّا اين طرز تفكر ناصواب است:

(هـر چـند اصلاح اجتماعي جامعه خدمت است، امّا هر خدمتي لزوما اصلاح اجتماع نيست. اختراع داروي سـل يـا سـرطـان خدمت است، امّا اصلاح نيست. پيش بردن علوم خدمت است، امّا اصلاح نـيـسـت. هـر پزشك كه از بامداد تا شامگاه بيمار مي بيند و معالجه مي كند، خدمت اجتماعي مـي كـند، امّا اصلاح اجتماعي نمي كند؛ زيرا اصلاح اجتماعي يعني دگرگون ساختن جامعه در جـهـت مـطـلوب و كـار پـزشك اين چنين نيست... البتّه خدمتگزاران بزرگ... ارزشمندند و خدمت كرده اند، گو اين كه مصلح شمرده نشوند.)

دانش و صنعت امروز تنها به بشر توانسته خدمت كند، امّا اصلاح گري از آن برنمي آيد و مخترعان، مصلح نيستند:

(دوتـا اصـطـلاح هـسـت كه غالبا اينها مترادف استعمال مي شود، در صورتي كه مترادف نـيـسـتـند: يكي (خدمت) به انسان است و يكي (اصلاحِ) انسان. اين دوتا، دو معني است، دوتا مقوله است. گاهي ما به يك فرد يا يك اجتماع خدمت مي كنيم؛ مثلا اين كه يك شهر را آسـفـالت مـي كـنـيـم، بـه يـك انـسـانـي هـزار تـومـان پـول مـي دهيم، يك خانه برايش مي خريم و در اختيارش مي گذاريم. اين كار، خدمت كردن به جامعه و فرد است، امّا اين اصلاح نيست. گاه خدمت بدون اصلاح ممكن است منجر به يك خـيـانت بشود. اگر من قبل از اين كه يك انسان را اصلاحش بكنم، به او خدمت بكنم، در اين خـدمـت، بـه انـحـراف بـيـشـتـري كـمـك كـرده ام. بـنـابـرايـن قـبـل از خدمت به انسان بايد درصدد اصلاح انسان باشيم، و علم تنها به انسان خدمت مي كند و هيچ گونه رسالتي را براي رهبري و خوبتر شدن و اصلاح انسان تعهد نمي كند.

كدام علم، امروز در دنيا هست كه اصلاح اخلاقي انسان را تعهد بكند؟ كدام رشته علمي است كه تعقيب آن رشته علمي انسان متعالي بسازد؟ هيچ رشته اي. همه رشته ها انسان خودآگاه و آگـاه بـر طـبـيعت مي سازد براي مقتدرتر شدن، بنابراين علم تنها خدمت به انسان مي كند، در صورتي كه رسالت مقدستر و فوريتر و مقدمتر علم، اصلاح انسان است.)

از عـلم مـحـض ايـن كـار بـرنـمـي آيـد. ايـن كـار تـنـهـا از عـهـده ديـن سـاخـتـه اسـت كـه در اصل به همين منظور آمده است: (ان هذا القرآن يهدي للّتي هي اقوم) (اسراء / 9)