بازگشت

ارزش عامل دعوت مردم كوفه


اين سه عامل از نظر ارزش در يك درجه نيستند. هر كدام در حد معيني به نهضت امام ارزش مي دهـنـد. امـا مـسـأله دعـوت اهـل كـوفـه. ارزشـي كـه ايـن عـامـل مـي دهـد، بـسـيـار بـسـيـار سـاده و عـادي اسـت (البـتـه سـاده و عـادي در سـطـح عـمـل امـام حـسـيـن عـليـه السـلام نـه در سـطـح كـارهـاي مـا) بـراي ايـنـكـه بـه مـوجـب ايـن عـامـل، يـك استان و يك منطقه اي كه از نيرويي بهره مند است آمادگي خود را اعلام مي كند. طـبـق قـاعـده، حـداكـثـر صـدي پـنـجـاه احـتـمـال پـيـروزي وجـود داشـت. احـدي بـيـش از اين احـتـمـال پـيروزي نمي داد. پس از آنكه اهل كوفه امام را دعوت كردند و فرض كنيم اتفاق آراء هـم داشـتـنـد و در عـهـد خـود بـاقـي مي ماندند و خيانت نمي كردند، كسي نمي توانست احـتـمـال بـدهـد كه موفقيت امام صددرصد است چون تمام مردم كه مردم كوفه نبودند. اگر مـردم شـام را كه قطعاً به آل ابوسفيان وفادار بودند به تنهايي در نظر مي گرفتند، كـافـي بـود كـه احـتـمـال پـيـروزي را صـدي پـنـجـاه تـنـزل دهـد بـه ايـن جهت كه همين مردم شام بودند كه در دوران خلافت اميرالمؤمنين با مردم كـوفه در صفين روبرو شدند و توانستند هجده ماه با مردم كوفه بجنگند، كشته بدهند و مـقـاومـت كـنـنـد. ولي بـه هـر حـال، صـدي چـهـل يـا صـدي سـي احـتـمـال مـوفقيت هست. مردمي اعلام آمادگي مي كنند و امام به دعوت آنها پاسخ مثبت مي دهد. ايـن، يك حد معيني از ارزش را داراست كه همان حد عادي است؛ يعني بسياري از افراد عادي در چنين شرايطي پاسخ مثبت مي دهند.

ارزش عامل تقاضاي بيعت و امتناع امام

ولي عـامـل تـقـاضـاي بـيـعـت و امـتـنـاع امـام ـ كـه از هـمـان روزهـاي اول ظـاهـر شد ـ ارزش ‍ بيشتري نسبت به مسأله دعوت، به نهضت حسيني مي دهد. به جهت ايـنـكـه روزهـاي اول اسـت، هـنـوز مـردمـي اعـلام يـاري و نـصـرت نـكرده اند، دعوت و اعلام وفـاداري نـكـرده انـد. يـك حـكـومـت جـابـر و مـسـلط، حـكـومـتـي كـه در بـيـسـت سال گذشته در دوران معاويه خشونت خودش را به حد اعلي نشان داده است [تقاضاي بيعت مي كند]. معاويه مخصوصاً در ده سال دوم حكومت و سلطنت خود به قدري خشونت نشان داد كه به اصطلاح تسمه از گرده همه كشيد؛ كاري كرد كه در تمام قلمرو او حتي مدينه طيبه و مـكـه مـعـظـمـه در نـمـازهـاي جـمـعـه عـلي بن ابيطالب را علي رئوس الاشهاد به عنوان يك عـمـل عـبـادي لعـنـت مي كردند، و اگر صداي كسي در مي آمد ديگر اختيار سرش را نداشت، سـرش از خـودش نبود. آنچنان تسمه از گرده ها كشيده بود كه در اواخر عهد او نام علي را بـر زبـان آوردن جـرم بـود. (ايـن، مـتـن تاريخ است.) اگر مي خواستند بگويند علي بن ابـيـطالب، با اشاره و بيخ گوشي مي گفتند. كار به آنجا كشيده بود كه اگر حديثي مـربـوط بـه عـلي بـود و در آن فـضـيـلتي ولو كوچكترين فضيلت از علي گنجانده شده بود، محدثين و راويها ـ كه احاديث را براي يكديگر روايت مي كردند ـ در صندوقخانه هاي خلوت، پرده ها را مي آويختند، درها را مي بستند، يكديگر را قسم مي دادند كه اين را فاش نـكـنـي، از قـول مـن همه جا نقل نكني، اگر مي خواهي روايت كني براي آدمي روايت كن كه صددرصد راوي باشد و جذب كند و افشا نكند.