بازگشت

دين، قانون كمال حقيقي انسان


ايـن قـسـمـت بـرگـرفـتـه اسـت از كـتاب: دين و دولت در انديشه اسلامي، محمد سروش.

ديـن الهـي، هـمـان قـوانـين تأمين كننده كمال حقيقي انسان است؛ زيرا انسان موجودي ابدي اسـت، و تـأثـير رفتارش، در شعاع زندگي اجتماعي و دنيوي محدود نمي گردد. از اين رو، بـه قـوانـيـنـي نـيـاز دارد كـه او را در ابعاد گوناگون حيات فردي و اجتماعي، به بالاترين و عالي ترين مراحل كمال برساند.

استدلال هايي را كه فلاسفه اسلامي، در ضرورت شريعت ارائه كرده اند، ناظر به اين ديدگاه است.

ابـن سـيـنـا پـس از آن كه در (نمط نهم) از (الاشارات و التنبيهات)، مقام معنوي انسان (مـقـامـات العـارفـين) را بيان مي كند، به ذكر اين برهان مي پردازد، و آن را مرحله اي از بـحث در مراحل كمال اخروي انسان قرار مي دهد. ترتيب بحث بوعلي نشان مي دهد كه محور استدلال او تأمين زندگي سعادت بخش انسان است. و نياز به شريعت و قانون را از اين زاويه مطرح مي كند. روح استدلال ابن سينا آن است كه:

انـسـان مـوجـودي دايـمـي اسـت كـه بـه سـوي هـدف نـهـايـي خـود، مـعـاد در حـال حـركـت و تـكـاپـو اسـت. و چون دست يابي به هدف، بدون حركت در راه امكان پذير نيست، از اين رو شناخت مسيري كه انسان را به هدف نهايي اش مي رساند، ضروري است؛ چه اين كه شناخت مسير، به شناخت راهنمايي الهي، نيازمند است. [1] .

با توجه به اين تحليل است كه وقتي خواجه نصيرالدين طوسي، به توضيح كلام ابن سينا مي پردازد، اضافه مي كند كه:

ثـم اعـلم ان جـمـيـع مـا ذكـره الشـيـخ مـن امـور النبوة و الشريعة ليست مما لا يمكن ان يعيش الانـسـان الا بـه، انـمـا هـي امـور لايـكـمـل النـظـام المـؤدي الي صـلاح حال العموم من المعاش و المعاد الا بها) [2] .

آن چـه را شـيـخ درباره شريعت ذكر نموده، نه از جهت ضرورت زندگي اجتماعي است كه بـدون آن نـتـوان به زندگي ادامه داد، بلكه از آن رو است كه بدون شريعت به يك نظام مطلوب و ايده آل كه سعادت زندگي را در دو جهان تأمين كند، نمي توان رسيد.

چـنـيـن بـرداشـتـي از جـايـگـاه ديـن و شـريـعـت در زنـدگـي انـسـان، علاوه بر آن كه بر استدلال عقلي تكيه دارد و مورد قبول عموم فيلسوفان و متكلمان اسلامي قرار گرفته است، با تلقّي قرآن از دين انطباق كامل دارد.

از نـظـر قـرآن، اخـتلاف انسان ها با يكديگر، جامعه انساني را در معرض تباهي و سقوط قرار داده، و حقوق افراد را ضايع مي سازد، لذا داشتن نظام اجتماعي، نيازمند قانون است، و قـانـونـي كـه بـتـواند الگوي كاملي از روابط اجتماعي ارائه دهد، از سوي پيامبران اعلام مي شود:

كـان النـاس امـة واحـده فـبـعـث الله النـبـيـيـّن مـبـشـريـن و مـنـذريـن و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس في ما اختلفوا فيه. (بقره / 213)

علامه طباطبايي، در تفسير اين آيه، و با توجه به آيات ديگر مي گويد:

فلسفه دين، در جهت تحقق يك نظام اجتماعي عادلانه است. تاريخ سياسي و اجتماعي جوامع بشري نشان مي دهد كه براي استقرار نظم و حاكميت عدالت، از دو روش استفاده شده است.

الف) اسـتـفـاده از زور و اجـبـار بـراي واداشـتـن انـسان ها به رعايت حقوق يكديگر، بدون توجه به معارف و عقايد ديني و بدون اعتقاد به بكارگيري روش هاي اخلاقي و تربيتي. در ايـن روش، هـمـه ارزش هـاي اخلاقي، تابع مصالح متغير اجتماعي شمرده مي شود. از اين رو، امانت، يك روز فضيلت است، و روز ديگر، خيانت.

ب) اسـتفاده از تربيت هاي اجتماعي براي واداشتن انسان ها به رعايت حقوق يكديگر، ولي تربيت و اخلاقي كه پيوندي با مسائل اعتقادي و ديني ندارد.

امـروزه نـيـز، از اين دو روش، براي ساختن نظام اجتماعي و به وجود آوردن ارزش و اعتبار قـانـون در جـامـعـه اسـتـفـاده مـي شـود؛ ولي بر اساس جهان بيني الهي، اين شيوه ها بر جـهـل نـسـبـت بـه جـايـگـاه انـسـان مـبـتـنـي اسـت. و نـتـيـجـه اي جـز نـابـودي حـقـيـقـت و كـمـال انـساني ندارد؛ زيرا هستي انسان، از خدا است و به سوي او باز مي گردد، پس از زنـدگـي در ايـن جـهـان، داراي حـيـات جـاودانـه و هميشگي است، و آن زندگي ابدي، بر اسـاس رفتار و اخلاق انسان در اين جهان، شكل مي گيرد و اگر آدمي در اين نشأة از آغاز و انجام حيات خود غفلت كند، همه سرمايه هاي خود را تباه كرده است.

كـسـانـي كه اين روش ها را به كار مي گيرند و از اين راه ها مي روند، هم چون كاروان در سـفـري هـسـتـنـد كـه بـه سـوي وطـن حـركـت مـي كـنـنـد. در آغـاز راه، بـه درگـيـري و قتل و غارت يكديگر مي پردازند. در اين درگيري، عده اي مي گويند:

هـركـس بـايـد بـه انـدازه خـود ـ حـتـي بـا قـهـر و اجـبـار ـ از ايـن امـوال اسـتـفـاده كـنـد، و پـس از ايـن مـنـزل، مـنـزل ديگري در كار نيست. و عده اي ديگر مي گويند: بياييد با صلح و صفا، كالاهاي موجود را بين خودمان تقسيم كنيم كه اين جا آخرين منزل است. اين دو گروه، از اين كه مسافرند و كاروان به حركت خود ادامه مي دهد، و بايد بـه آيـنـده خـود بـنـگـرند و خود را براي ادامه زندگي در وطن، آماده كنند، غافلند. و اين فراموشي، ثمره اي جز گمراهي و هلاكت ندارد. [3] .

ديـن روشـي بـراي زنـدگـي اسـت، بـه گونه اي كه مصلحت اين زندگي را هماهنگي با كـمـال اخـروي و حـيـات ابـدي در نـزد حـق تـعالي، تأمين مي كند. از اين رو، در شريعت، قـوانين زندگي، به قدر احتياج بايد وجود داشته باشد، و چون دين بايد پاسخ گوي نـيـازهـاي جـديـد بـاشـد، از ايـن رو تـا رسـيـدن بـه عـالي تـريـن مـرحـله كمال، تكامل مي يابد و هنگامي كه به مرحله (خاتميت) رسيد، پاسخ گوي همه نيازهاي بـشـر، بـراي هـمـيـشـه مـي بـاشـد: (و نـزلنـا عـليـك الكـتـاب تـبـيـانـاً لكل شيء) [4] .

از ايـن رو، ديـن را از ابـعـاد سـيـاسـي، اجـتـماعي و اقتصادي بشر، نمي توان جدا كرد، و بـلكـه ديـن در اصـطـلاح قـرآن هـمان قانون اجتماعي است كه گاه بر اساس حق و فطرت (اسلام) استوار است و گاه از آن، انحراف مي يابد:

ان الديـن في عرف القرآن، هو السنة الاجتماعية الدائرة في المجتمع، و السنن الاجتماعية امـا ديـن حـق فـطـري، و هـو الاسـلام او ديـن مـنـحـرف عـن الديـن الحـق و سبيل الله عوجاً. [5] .

دين در عرف قرآن، همان سنت اجتماعي مطرح در جوامع انساني است؛ و سنن اجتماعي نيز يا ديـن حـق فـطـري اسـت كـه آن، هـمـان اسـلام اسـت و يـا ديـن (باطل و) منحرف از دين حق و راه خدا و دچار گشته به اعوجاج و كجي است.

ايـنـك بـبـيـنـم چـگـونـه اسـلام ديـن جـامع و كامل بوده و نگاهش به انسان از اين رويكرد، سرچشمه مي گيرد؟


پاورقي

[1] مقاله (موقف ابن سينا تجاه النبوه)، آيت الله عبداله جوادي آملي.

[2] خواجه نصيرالدين طوسي، شرح اشارات، ج 3، ص 374.

[3] محمد حسين طباطبايي، الميزان، ج 2، ص 118 ـ 120.

[4] همان، ص 130.

[5] همان، ج 10، ص 130.