بازگشت

واقعه عاشورا در مثنوي






روز عاشورا همه اهل حلب

باب انطاكيه اندر تا به شب



گرد آيد مرد و زن جمعي عظيم

ماتم آن خاندان دارد مقيم



تا به شب نوحه كنند اندر بكا

شيعه عاشورا براي كربلا



بشمرند آن ظلم ها و امتحان

كز يزيد و شمر ديد آن خاندان



از غريو نعره ها در سرگذشت

پُر همي گردد همه صحرا و دشت



يك غريبي شاعري از ره رسيد

روز عاشورا و آن افغان شنيد



شهر را بگذاشت و آن سو راي كرد

قصد جست وجوي آن هيهاي كرد



پرس پرسان مي شد اندر افتقاد

چيست اين غم بر كه اين ماتم فتاد؟



اين رئيسي زفت باشد كه بمرد

اين چنين جمعي نباشد كار خرد



نام او و القاب او شرحم دهيد

كه غريبم من شما اهل دهيد



چيست نام و پيشه و اوصاف او

تا بگويم مرثيه الطاف او



مرثيه سازم كه مرد شاعرم

تا از اين جا برگ و لالنگي برم



آن يكي گفتش كه تو ديوانه اي

تو نه اي شيعه عدوّ خانه اي



روز عاشورا نمي داني كه هست

ماتم جاني كه از قرني به است



پيش مؤمن كي بود اين قصه خوار

قدر عشق گوش عشق گوشوار



پيش مؤمن ماتم آن پاك روح

شهره تر باشد زصد طوفان نوح



گفت آري ليك كو دور يزيد

كي بُد است آن غم چه دير اين جا رسيد!



چشم كوران آن خسارت را بديد

گوش كرّان اين حكايت را شنيد



خفته بودَستيد تا اكنون شما

كه كنون جامه دريديد از عزا!



پس عزا برخود كنيد اي خفتگان

زان كه بدمرگي است اين خواب گران



روح سلطاني ز زنداني بجست

جامه چون در يمّ وچون خاييم دست



چون كه ايشان خسرو دين بوده اند

وقت شادي شد چو بگسستند بند



سوي شادروان دولت تاختند

كنده و زنجير را انداختند



دور ملك است و گهِ شاهنشهي

گر تو يك ذره از ايشان آگهي



ورنه اي آگه برو برخود گري

زان كه در انكار نقل و محشري



بر دل و دين خرابت نوحه كن

چون نمي بيند جز اين خاك كهن



ور همي بيند چرا نَبْوَد دلير

پشت دار و جان سپار و چشم سير



در رُخَت كو از پي دين فرخي؟

گر بديدي بحر كو كف سخي؟!



آن كه جو ديد آب را نكند دريغ

خاصه آن كاو ديد دريا را و ميغ [1] .




پاورقي

[1] تفسير و نقد و تحليل مثنوي جلال‏الدّين محمّد مولوي، علاّمه جعفري، ج 13، ص290 و 292.