بازگشت

نسبتي به امام صادق


هشتم: خبري از آن سوزناكتر كه جز استاد فن كسي نتواند آن را به اين نحو ترتيب دهد و سند آن را به هشام بن الحكم مظلوم رسانند. خلاصه آن آن كه گفت:

ايامي كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در بغداد بود، هر روز حسب الامر بايست در محضر عالي حاضر باشم. روزي بعضي از شيعيان او را دعوت به مجلس عزاي جد بزرگوارش كردند، عذر خواست كه بايد در آن محضر حاضر باشم گفت: رخصت بگير. گفت: نشود كه اسم اين مطلب را در حضورش برد كه طاقت ندارد. گفت: بي اذن بيا گفت: روز بعد كه مشرف شدم، جويا مي شود، نتوانم راست گفت. بالاخره او را برد بعد از آن مشرف شد. حضرت جويا شد بعد از تكرار عرض كرد، فرمود: گمان داري من در آنجا نبودم (يا در چنين مجالس حاضر نمي شوم) عرض كرد جنابت را در آنجا نديدم. فرمود: وقتي كه از حجره بيرون آمدي در محل كفشها چيزي نديدي؟ عرض كرد: جامه در آنجا افتاده بود. فرمود: من بودم كه عبا بر سر كشيدم و روي زمين افتادم. [1] .

و چون درست حفظ نكردم، شايد تحريفي در آن كرده باشم. خبر مفصل و بسيار گريه آور، كاش پايه داشت و احتمال صدق در آن مي رفت. به همين مقدار بهتر آن كه اكتفا كنيم و اين تنبيه را ختم نماييم به ذكر خواب عجيبي كه براي جماعت روضه خوانان موعظه اي است بليغ و پندي است نافع:



پاورقي

[1] استاد مطهري در ج 3، ص 270 حماسه حسيني پس از نقل اين جريان از مؤلف آورده‏اند: «نظير اين افسانه است، افسانه‏اي که درباره امام سجاد عليه‏السلام، که در يک مجلس عزاداري شرکت کرده بود و چراغها را خاموش کردند و بعد که مجلس ختم شد و چراغها روشن شد، ديدند امام کفشهاي عزاداران را جفت کرده است».