بازگشت

دروغي نسبت به ام كلثوم


اول: نقل كنند كه از حبيب بن عمرو كه رفت خدمت اميرالمومنين عليه السلام، بعد از رسيدن ضربت به فرق مباركش، و اشراف و رؤساء قبايل و شرطة الخميس در محضر انورش بودند. مي گويد:

و ما منهم احد الا و دمع عينيه يترقرق علي سوادها حزنا علي امير المؤمنين عليه السلام. و به فرزندان آن جناب نظر كردم كه سرها را به زير انداخته و ما تنفس منهم متنفس الا و ظننت ان شطا ياقلبه تخرج من انفاسه. مي گويد: اطبارا جمع كردند و اثير بن عمر، ريه گوسفند را باد كرد و داخل آن جراحت كرد و بيرون آورد. ديد به مغز سر آلوده است. حاضرين پرسيدند: فخرس و تلجلج لسانه. مردم فهميدند و مأيوس شدند. پس سرها به زير


انداخته، آهسته مي گريستند از ترس آن كه زنان بشنوند جزاصيغ بن نباته كه طاقت نياورد و نتوانست خودداري كند دون ان شرق بعبرته. پس حضرت چشم باز كرد و بعد از كلماتي، حبيب مي گويد: گفتم: يا ابا الحسن لايهولنك ما تري و ان جرحك غير ضائر، فان البرد لايزيل الجبل الاصم و نفحة الهجير لايجفف البحر الخضم و الصل يقوي اذا ارتعش و الليث يضري اذا خدش. بعد حضرت جوابي داد و ام كلثوم شنيد و گريست حضرت او را خواست، داخل شد خدمت پدر بزرگوارش. و ظاهر اين نقل چنين است كه در حضور همه آن جماعت آمد و عرض كرد: انت شمس الطالبين و قمرالها شميين، دساس كثبها المترصد، و ارقم اجمتها المتفقد، عزنا اذا شاهت الوجوه ذلا، جمعنا اذا الموكب الكثير قلا. تا آخر اين خبر مسجع مقفي كه از شنيدنش نفس محظوظ مي شود ولكن صد حيف كه اصل ندارد. و در اصل شريق ثقه جليل عاصم بن حميد، خبر عمرو و آمدن جراح را دارد [1] ، ابدا از اين كلمات در آن چيزي يافت نمي شود. و همچنين ابوالفرج [2] در «مقاتل الطالبين» معالجه اثير بن عمر را ذكر


كرده بدون اين شرح و حواشي.


پاورقي

[1] الاصول الستة العشر، اصل عاصم بن حميد، ص 38.

[2] در کتب قدماء، مفصلترين عبارت در جريان آمدن طبيب، از أبي الفرح اصفهاني در «مقاتل الطالبين» است و البته سخني از حبيب بن عمر نيست. در «روضةالواعظين» فتال نيشابوري (متوفاي 508) آمده است: که حبيب بن عمر گفت بر اميرالمومنين عليه‏السلام وارد شدم در همان بيماري که از دنيا رفت به حضرت عرض کردم: جراحت شما چندان مهم نيست و بهبودي مي‏يابيد. و حضرت از شهادت خود خبر داد. من گريستم و ام‏کلثوم نيز گريست که در کنار بستر حضرت نشسته بود. (روضةالواعظين، ص 138 - 137) در اين نقل سخني از آمدن جراح نيست و دنباله مطلب درباره ام‏کلثوم در هيچ کتاب معتبر و حتي اجمالا قابل اعتنائي نيامده است. ظاهرا جاعلين مضمون چند خبر را در هم آميخته و مطالبي را که لازم دانسته‏اند بر آن افزوده‏اند و مجموع اين داستان را به حبيب نسبت داده‏اند. براي وارسي اين مطلب کتابهائي چون «اخبارالطوال»، «الامامه و السياسة»، «تاريخ يعقوبي»، «الفتوح»، «ارشاد» مفيد، «اعلام الوري» طبرسي، «المنتظم»، «کامل» ابن اثير، «تذکرةالخواص»، «مطالب السؤول»، «کامل» بهائي مراجعه شد و در اين کتابه نه سخن از جراح است و نه صحبتهاي حبيب بن عمر. کاشفي در «روضةالشهداء» (ص 169) مي‏گويد: عمر بن نعمان جراح را از حجره درآوردند چون ديده جراح بر جراحت امير افتاد عمامه از سر بگرفت و جامه بر تن چاک زد و گفت: واويلا اين شمشير را به زهر آب داده‏اند و اين جراحت مرهم‏پذير نيست. عين عبارت در «روضةالواعظين» آمده، در «امالي صدوق» ص 192 موجود است و به نظر مي‏رسد «روضةالواعظين» همان نقل را با حذف سند صدوق نقل کرده باشد. (رک: مقاتل‏الطالبين، أبي الفرج اصفهاني، تحقيق سيد احمد صقر، ص 51، قم، منشورات شريف رضي، طبع اول، 1414؛ بحارالانوار، ج 42، ص 234) حال اگر بر آنچه محدث نوري آورده، اضافه کنيم حوادث و جرياناتي که برخي از مداحان و روضه‏خوانان با آب و تاب در اين جريان بر هم مي‏بافند، مثنوي هفتاد من کاغذ شود. چون شير آوردن يتيمان کوفه براي آن حضرت، گذاشتن دست امام حسين عليه‏السلام ميان دست حضرت عباس عليه‏السلام و گفتن اين کلمه که پسرم حسين را به تو مي‏سپارم مبادا دست از او برداري!! و... چون وقتي بنا بر تسامح و تساهل و جواز استفاده از ذوقيات شود، چندان نياز به داشتن مدرک نخواهد بود. امروز شرط موفقيت در منبر، داشتن سواد و فضل و توغل دقيق در تارخ و سيره نيست، ذوق و صداي گرم و بي‏پروائي شرط لازم است. و اگر اين روند ادامه يابد، چندين (مسنا) و بلکه هر سال يک «مسنا» به دست توانا و ذهن جوال گويندگان ايجاد خواهد شد. لطف خدا آن بوده، که هنوز تجري و جسارت کتابت اين ذوقيات فراهم نشده و سينه به سينه و مجلس به مجلس در السنه مداحان و گويندگان مي‏چرخد و الا سندي جديد از تاريخ و سيره معصومين و مقاتل اهل بيت فراهم مي‏آمد که هيچ مورخي توان تدوين آن را نداشت.