بازگشت

قضيه هاشم مرقال


مثلا به اخبار جزمي بدون آن كه نسبت دهد به عالمي يا كتابي، نوشته در قضاياي روز عاشورا كه:

چون بعضي از ياران به جنگ رفته شهيد شدند، ناگاه از ميان بيابان سوار مكمل و مسلح پيدا شد. مركبي كوه پيكر سوار بود، خود عادي فولاد بر سر نهاده و سپر مدور بسر كتف درآورده و تيغ يماني جوهردار چون برق لامع حمايل كرده و نيزه هيجده ذرعي! در دست گرفته و ساير اسباب حربه را بر خود آراسته كالبرق اللامع و البدر الساطع به ميان ميدان رسيد. و بعد از طريد و جولان روي به سپاه مخالف كرد و گفت هر كه مرا نشناسد، بشناسد منم هاشم بن عتبة بن


ابي وقاص پسر عم عمر سعد. پس روي به امام حسين عليه السلام كرد و گفت السلام عليك يا ابا عبدالله: اگر پسر عم عمر سعد به جنگ شما آمده. من آمده ام جان خود را نثار كنم تا آخر قصه مبارزت و كشته شدن او. [1] .

كه تمام آن دروغ است جزما؛ زيرا كه هاشم از شجاعان معروف بود و از اين جهت او را «مرقال» مي گفتند و از خاصه ملازمان ركاب ظفر انتساب حضرت اميرالمومنين عليه السلام بود و علم بزرگ اردوي جلالت و رايت عظماي عساكر منصوره در جنگ صفين در دست او بود. و در همان روز كه از جندالله، عمار و ياسر و جماعتي به درجه شهادت رسيدند و از لشكر معاويه ذوالكلاع معروف و عبيدالله پسر عمر هلاك شدند، هاشم نيز شهيد شد، به اتفاق علماء رجال و مؤلفين غزوه صفين. و در كتاب «صفين» [2] نصر بن مزاحم به روايت عديده، كيفيت شهادت و شجاعت و قوت ايمان و جلادت او را ذكر كرده حتي بعضي مراثي كه براي او گفتند. [3] و شبهه اي در كذب آنچه در «محرق» و قبل از او در «روضه» كاشفي است، نيست. [4] .

واز اين عجيبتر آن كه نوشته: چون پسر سعد هزار سوار براي مقاتله با هاشم فرستاد. [5] .

الي آخر قصه مجعوله كه بايست از كتاب محو كرد. سبحان الله اين همه رنج و تعب، علماء انساب و مؤلفين حالات ائمه عليهم السلام كشيدند و فرزندان حضرت اميرالمومنين عليه السلام را از ذكور و اناث ضبط نمودند و اگر نادري فرزندي ديگر از آن جناب نام برده به آن اشاره كردند،


فضل نامي تا كنون در آن شماره ديده نشده! [6] .


پاورقي

[1] محرق‏القلوب، ملا مهدي نراقي، ص 102 - 101.

[2] پيکار صفين، نصر بن مزاحم، ترجمه پرويز اتابکي، ص 488 - 483.

[3] همان، ص 488.

[4] روضةالشهداء، کاشفي، ص 300.

[5] محرق‏القلوب، نراقي، ص 102.

[6] و کم له من نظير.