بازگشت

جستجو در نقل از ثقه


چون دانستي كه تكليف ناقل در نقل امور دين و دنياي خود و ديگران، نقل از ثقه است به آن معني كه ذكر شد؛ چه از زبانش، يا از كتاب، و مؤلفاتش كه در اين اعصار، نقل روضه خوان و امثال او غالبا منحصر است در آن. و دانستني اين كه در نقل كردن از شخص ثقه محذوري نيست و اگر خبر و نقل او خلاف واقع شد بر اين ناقل حرجي و ملامتي نيست،

پس بايد دانست كه شخص ثقه بسيار شود خبري را نقل كند و ليكن ثقت ديگر خلاف آن را نقل كنند. و گاه شود كه آنچه نقل كرده، منافي است با بعضي از قواعد و اصول مذهب. و نقل ثقه بلكه مومن عادل چنين خبري را، منافات با وثاقت و عدالت او ندارد؛ زيرا كه از براي اختلاف احاديث و اخبار و قصص و حكايات اسباب بسياري بود در قديم زمان كه علماي اعلام آن را ضبط كردند و ائمه طاهرين عليهم السلام براي معالجه آن اختلافات و تكليف فعلي مكلف مكرر دستورالعمل دادند. و در آنها نيز اختلاف پيدا شده و علماي عظام رضي الله تعالي عنهم رنجها كشيده تا هر طايفه به حسب مشرب و مذاقي كه در مباني فقه داشتند، طريقي معين در پيش گرفتند كه آن مناسب اين جا نيست.


آنچه مناسب غرض است تنبيه روضه خوان بصير متقي است بر آن كه اگر چيزي يا حكايتي در كتاب عالمي ديد، اگر چه در نقل آن از آن جا بر او محذوري نيست ولكن بايست تامل كند و ملتفت شود بلكه تجسس نمايد، كه علماي ديگر مبادا خلاف آن را ذكر كرده باشند به نحوي كه خلاف واقع بودن خبر اول ظاهر و مبين شود؛ به نحوي كه بايد ظاهرا آن كلام را تأويل نمود. پس در چنين مقام: اولا: مستند نقل خود را بگويد و به نحو جزم خودش خبر ندهد كه مثلا امام چنين بود يا گفت يا كرد. و ثانيا: مخالف آن را با سايرين اشاره كند كه مبادا گوش كنندگان مغرور شوند. خصوص اگر صاحب آن كتاب از بزرگان علماء باشد. و ما براي توضيح اين مطلب دو مثال ذكر كنيم: مثال اول: عالم جليل بي نظير و عديل شيخ مفيد رحمةالله در كتاب «ارشاد» در سياق ذكر معجزات قاهرات و آيات باهرات حضرت اميرالمومنين عليه السلام گفته: و من آيات الله عزوجل الخارقة للعادة في اميرالمومنين عليه السلام انه لم يعهد لاحد من مبارزة الاقران و منازلة الابطال مثل ما عرق له عليه السلام من كثره ذلك علي مر الزمان؛ ثم انه لم يوجد في ممارسي الحروب الا من عرته بشر و نيل منه بجراح او شين الا اميرالمومنين عليه السلام فانه لم ينله مع طول مدة زمان حربه جراح من عدو و لا شين و لا وصل اليه احد منهم بسوء حتي كان من امره مع ابن ملجم علي اغتياله ما كان. و هذه اعجوبة افرده الله بالاية فيها و خصه بالعلم الباهر في معناها، و دل بذلك علي مكانه منه، و تخصصه بكرامته التي بان بفضلها من كافة الانام. [1] .


حاصل ترجمه آن كه: مدت زمان محاربه و مجادله آن حضرت در ميدان معركه با دشمنان از ايام محاربه از همه شجاعان و هزبران روزگار بيشتر بود. و پيدا نشود از دليران كه پيوسته ايام مشغول كارزار بودند كسي مگر آن كه صدمه از عدوي خود خورده و جراحتي به او رسيده، يا عيب و نقصي در اعضايش پيدا شده كه به آن بد شكل و سيما شده، جز اميرالمومنين عليه السلام، كه به اين طول ايام مقاتله، از عدو جراحتي و عيب و نقصي در بدن مباركش نرسيد و از دشمن بدي و مكروهي نديد جز ضربتي كه از ابن ملجم به مكر و حيله به آن حضرت رسيد. و اين آيه باهره اي است كه خداي تعالي آن جنابرا به آن امر عجيب در ميان تمام دليران روزگار ممتاز فرموده. و آنچه فرموده مويد است به خبري كه شيخ شاذان بن جبرئيل در كتاب «فضايل» نقل كرده در قصه ولادت آن جناب كه: حوا و مريم عليهم السلام و دو زن ديگر حاضر شدند و آن جناب را معطر نمودند و در جامه پيچيدند. پس جناب ابوطالب خواست در آن حال ختنه كند به عادت عرب كه طفل را در كودكي ختنه كنند، پس يكي از آن زنان گفت: اين مولود متولد شده پاك و پاكيزه كرده شده، حرارت آهن نخواهد چشيد مگر بر دست مردي كه خداي تعالي و رسولش و ملائكه و آسمانها و زمينها و كوهها و درياها او را دشمن دارند و آتش جهنم مشتاق اوست. پرسيد كيست: گفت ابن ملجم مرادي [2] الخ. با اين حال كلام آن شيخ معظم و مضمون اين خبر را نتوان باور كرد و به ظاهرش واگذاشت؛ چه آن منافات دارد با اخبار بسيار كه بعضي از آن را خود آن شيخ معظم روايت كرده و به اختصار به جمله اي از آنها اشاره مي شود.اول: شيخ جليل مذكور در كتاب «اختصاص» روايت كرده كه: چون آن حضرت از جنگ احد برگشت، هشتاد جراحن در بدن مباركش بود و


فتيله ها را چون در زخمي داخل مي كردند از زخم ديگر بيرون مي آمد به نحوي كه آن دو زن كه جراح بودند و معالجه مي كردند - چنان كه خواهد آمد - عرض كردند: اين قسم فتيلها از زخمي به زخمي مي رود و بر جان او مي ترسيم و آن جناب درد را كتمان مي كرد و مانند گوشت جويده شده بود. و بر روي پوستي جنابش را گذاشته بودند چون چشم حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بر او افتاد گريست. [3] .

دويم: شيخ معظم مذكور ايضا در آن جا روايت كرده كه: بعد از وفات آن جناب، شمردند اثر جراحاتي كه در بدن مباركش بود از فرق تا قدم. پس عدد آن به هزار رسيد. [4] .

سيم: ايضا آن عالم كامل در آن كتاب و شيخ صدوق در كتاب «خصال» حديثي طولاني از حضرت امام محمد باقر عليه السلام و از محمد بن الحنيفه روايت كردند كه: يكي از علماي يهود شرفياب خدمت آن حضرت شد بعد از جنگ نهروان و آن جناب ذكر كردند براي او هفت موضع كه خداي تعالي آن جناب را امتحان نمود در حيات پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم. و هفت موضع ديگر بعد از وفات آن حضرت، و در همه مواضع صبر نمود. در چهارم از هفت اول، اجمالي از غزوه احد را بيان فرمود و در آخر آن فرمودند: مجروح شدم در پيش روي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به هفتاد و چند جراحت كه از آنهاست اين و اين، و ردا را از خود انداختند و دست مبارك را بر اثر يك يك از آن جراحات كشيدند. [5] .


چهارم: ايضا در اين كتاب در همان خبر شريف طولاني مذكور است كه در موضع پنجم از قسم اول، اجمالي از غزوه خندق و چگونگي مبارزات خود را عمر و بن عبدود بيان نمود پس فرمود: به من اين ضربت را زد و اشاره كرد به فرق مباركش [6] الخ. پنجم: شيخ طبرسي در تفسير «مجمع البيان» روايت كرده كه: در روز احد علي عليه السلام را آوردند خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حالتي كه در بدن شريفش بود زياده از شصت جراحت كه از طعن نيزه و ضربت شمشير و پيكان تير رسيده بود. پس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دست مبارك به آن جراحات مي ماليد و آنها ملتئم مي شد به اذن خداي تعالي، تا آن كه چنان شد كه گويا جراحتي نبود. [7] .

ششم: شيخ جليل مقدم علي بن ابراهيم قمي در تفسير خود به سند معتبر روايت كرده در ضمن ذكر قصه جنگ احد كه: اصحاب آن حضرت همه فرار كردند و اميرالمومنين صلي الله عليه و آله و سلم پيوسته با مشركين مقاتله مي نمود، تا آن كه در روي مبارك و سر و سينه و شكم و دو دست و دو پاي آن جناب نود جراحت رسيد. پس آن جماعت ترسيدند و از او كناره كردند و شنيدند منادي از آسمان كه مي گفت: لافتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار. [8] .



نديده و نه بيند دگر روزگار

جوان چون علي، تيغ چون ذوالفقار



هفتم: عالم نبيل قطب راوندي در كتاب «خرايج» روايت كرده كه: در جنگ احد چهل جراحت به بدن اميرالمومنين عليه السلام رسيد. پس رسول خدا


صلي الله عليه و آله و سلم آبي در دهان مبارك كرد و بر آن جراحات ريخت. پس گويا هيچ جراحتي در آن حال نبود. [9] .

هشتم: رشيدالدين محمد بن شهر آشوب در كتاب «مناقب» روايت كرده كه: در روز احد، شانزده ضربت به علي عليه السلام رسيده در آن حال كه در پيش روي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، مشركين را از آن حضرت دفع مي كرد و در هر ضربت بر زمين افتاد پس جبرئيل را بلند مي كرد. [10] .

نهم: در آن جا از آن جناب روايت كرده كه فرمود: در روز احد شانزده ضربت به من رسيد كه در چهار از آن بر زمين افتادم. پس مردي خوش روي نيكو موي خوشبوئي به نزد من آمد و بازوي مرا گرفت و بر پا داشت و گفت: حمله كن بر ايشان كه تو در اطاعت خداوند و رسول اوئي و هر دو از تو راضي اند. پس به نزد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آمدم و آنچه ديدم گفتم. فرمود: خداوند چشمان تو را روشن كند، آن مرد جبرئيل بود. [11] .

دهم: امين الاسلام شيخ طبرسي در «مجمع البيان» به سند معتبر روايت كرده از حذيفه كه: در روز خندق عمرو بن عبدود از اسب فرود آمد و شمشير از نيام كشيد كه گويا شعله بود از آتش. پس خشمناك رو كرد به جانب علي عليه السلام پس آن حضرت رو به او آورد با سپر كه بر سر كشيده بود پس عمرو ضربتي بر آن حضرت زد كه سپر را دو نيم كرد و شمشير از آن گذشت و بر فرق مباركش رسيد و آن را مجروح كرد. [12] .


يازدهم: علي بن ابراهيم در تفسير خود قريب به همين را روايت كرده و بعد از آن ذكر نمود كه: بعد از كشته شدن عمرو، علي عليه السلام سرش را بريد پس روانه شد به سوي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و خون از سر مباركش مي ريخت از ضربت عمرو، و از شمشير آن حضرت خون مي چكيد. [13] .

دوازدهم: ايضا ابن شهر آشوب در كتاب «مناقب» روايت كرده كه: سر مبارك اميرالمومنين عليه السلام در جنگ خندق از ضربت عمرو بن عبدود مجروح شد. پس آمد به نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، پس آن زخم را بست و در آن دميد، پس ملتئم شد. فرمود كجايم من در آنوقت كه خضاب شود اين، از اين. (يعني محاسن يا رخسارش از خون.) سيزدهم: ابو علي پسر شيخ طوسي رحمةالله در «امالي» خود روايت كرد از حضرت رضا عليه السلام از آباء گرامش از حضرت سجاد عليه السلام كه فرمود در ضمن حديثي در كيفيت شهادت جد بزرگوارش: و اما ابن ملجم، پس واقع شد ضربت او در حالتي كه آن حضرت در سجده بود بر سر مباركش، بر همان ضربتي كه در آن جا بود. [14] .

چهاردهم: ابن شهر آشوب در «مناقب» نقل كرده از كتاب ابان بن عثمان و او روايت نمود كه: در جنگ احد زياده از شصت جراحت به بدن اميرالمومنين عليه السلام رسيد. پس پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم امر كرد ام سليم و ام عطيه را كه آن جراحتها را مداوا نمايند. پس هر دو عرض كردند: كه ما بر او ترسيده ايم (يعني: اين زخمها جنابش را هلاك خواهد نمود) پس پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و مسلمين داخل شدند بر آن جناب در حالتي كه يك قرحه داشت (يعني به جهت اتصال زخمها به يكديگر، گويا يك زخم محسوب


مي شد) پس آن حضرت دست مبارك بر آنها مي ماليد و مي فرمود مردي كه چنين بلاها به بيند در راه خداوند، پس ميان خود و خداوند نيكي و احسان را به غايت رسانده و عذر را تمام كرده. پس آن جراحتها به هم ملتئم شد. [15] .

مؤلف گويد: كه اين اختلاف در عدد جراحات آن حضرت در روز جنگ احد قابل جمع است، به نحوي كه مخالفتي در اخبار نباشد و بايد در محل خود ذكر شود. پانزدهم: روايت معروفه مشهوره كه در قديم الايام محل گفتگو بود و حاصل آن - چون مأخذ اصل آن فعلا در نظر نيست - آن كه در يكي از غزوات - و ظاهرا جنگ صفين باشد - پيكاني در پاي مباركش فرو رفت كه در بيرون آوردنش رنج بسيار بر وجود مباركش مي رسيد. پس در حال نماز كه نفس مقدسه اش اصلا به بدن التفاتي نداشت، آن را بيرون آوردند. و به جهت باور نكردن ظاهر كلام شيخ اجل در «ارشاد» و آن خبر، اين مقدار از اخبار صريحه كه اعيان علماي فن نقل كردند كافي است. پس ناچار بايست آن را تأويل كرد به اين كه مراد، جراحتي باشد كه منافي با قوت قلب و شجاعت باشد؛ مثل جراحاتي كه در طرف پشت باشد كه علامت فرار كردن صاحب جراحت است از صف هيجا و ميدان معركه. يا جراحاتي كه به آن عيبي و نقصي در بدن پيدا شود و غالبا براي صاحب آن اسمي مخصوص باشد مثل «اعلم» آن كه لب بالايش شكافته شود و «اثرم» آن كه دندانش شكسته شود و «اقصم» آن كه دندان پيش رويش شكسته و «اشتر» آن كه پلك زيرين چشمش منقلب شود و «اخرم» آن كه ديوار بينيش بريده شده باشد


و «اعور» آن كه يك چشمش كور شود و «اعلمي» هر دو چشم كور. و امثال آن بسيار است و شايد براي متأمل، محامل ديگر به نظر برسد. و اما خبر كتاب «فضايل» پس پوشيده نماند كه مؤلف آن اگر چه از اجله علماء است ولكن ظاهرا اين كتاب را در اوائل سن نوشته و لهذا مبني بر اتقان و احكام نيست و در آن اخبار غريبه منفرده بسيار يافت مي شود. لهذا اساتيد فن چندان اعتنائي به آن ندارند؛ علاوه بر اين، در متن اين خبر عيب بزرگي است كه بالمره خبر را از اعتبار انداخته و آن آن است كه تمام قصه ولادت آن حضرت و آمدن آن خواتين معظمه به جهت اعانت فاطمه بنت اسد و جمله اس از كرامات و گفتگوي جناب ابوطالب با آنها، همه را در خانه ابوطالب نقل كرده و اين مخالف است با اخبار بي شمار و نص علماي اخيار و مضامين خطب و اشعار در تمام اعصار كه ولادت با سعادت آن حضرت در داخل كعبه معظمه بود. و اين از خصايص آن جناب است كه احدي از انبياء و اوصياء در آن شركت ندارند و بعيد نيست كه از ضروريات و مذهب اماميه باشد كه پيوسته به آن افتخار مي كنند پس اصل كه خراب شد، براي فرع محلي نخواهد ماند چه رسد به معارضه با آن همه اخبار معتمده.


پاورقي

[1] الارشاد، شيخ مفيد، تحقيق مؤسسه آل‏البيت، ج 1، ص 307.

[2] الفضائل، ص 58.

[3] الاختصاص، شيخ مفيد، تحقيق علي اکبر غفاري، ص 158.

[4] همان، ص 158.

[5] خصال، شيخ صدوق، تحقيق علي اکبر غفاري، ج 2، ص 376، حديث 58؛ الاختصاص، شيخ مفيد، تحقيق علي اکبر غفاري، ص 168.

[6] خصال، ج 2، ص 368؛ الاختصاص، ص 167.

[7] مجمع‏البيان، طبرسي، ج 1، ص 509.

[8] تفسير قمي، علي بن ابراهيم قمي، تصحيح و تعليق سيد طيب موسوي جزائري، ج 1، ص 119، قم، موسسه دارالکتاب، طبع سوم، 14.4 ه- ق.

[9] الخرائج و الجرائج، قطب‏الدين راوندي، تحقيق مؤسسه الامام المهدي، جزء اول، ص 148.

[10] مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، تصحيح دانش آشتياني - رسولي محلاتي، ج 2، ص 240.

[11] همان، ج 2، ص 240.

[12] مجمع‏البيان، طبرسي، ج 8، ص 343.

[13] تفسير قمي، علي بن ابراهيم قمي، تصحيح و تعليق سيد طيب موسوي جزائري، ج 2، ص 184.

[14] امالي، شيخ طوسي، ج 1، ص 375.

[15] مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 119.