بازگشت

هاني بن عروه و قيس بن مسهر


و رابعا: حال هاني تا كنون درست مكشوف نشده و نزد علما هنوز به حد وثاقت نرسيده. سيد اجل بحرالعلوم در «رجال» [1] خود زحمتها كشيده تا مدحي براي او پيدا كرده اما نه به آن جا كه در قطار شهداء كربلا درآيد. و عجب از اين كذاب وضاع كه هاني [2] را ذكر كرده و قيس بن مسهر


صيداوي، [3] رسول حضرت به سوي اهل كوفه با آن قوت ايمان و عبدالله بن


يقطر رضيع و رسول ديگر آن حضرت با آن علو مقام و شهادت، و ابورزين [4] سليمان غلام يا آزاد كرده و رسول آن جناب به سوي اهل بصره و


شهادت او به دست همان رجس غدار ابن زياد، احدي را ذكر نكرده؛ با آن كه به مراتب عديده از هاني، مقدم و ذكر ايشان اولي واهم بود. و به جهت اين چند كلمه از وضع رساله بيرون رفتيم و لكن فقره معهوده، عقده بود در دل و هست و خواهد بود. به حسب وضع ظاهر سير عوام و عدم اعتناء آقايان عظام، محض اظهار تأسف به اخوان مؤمنين عرض شد. [5] .

دوازدهم: آن كه دروغ گفتن گاهي در كلام متعارف است به نحو مرسوم در سخن گفتن يا در نوشتن؛ و گاهي در شعر است به همه اقسام آن. و در كلمات منثوره كه قريب و مشابهت به نظم از جهاتي دارد؛ مثل مقامات حريري و غير او و امثال آن. در حكم، اين دو قسم في الجمله فرقي دارند؛ كه خواهد آمد ان شاءالله تعالي.



پاورقي

[1] رجال السيد بحرالعلوم المعروف به الفوائد الرجاليه، سيد محمد مهدي بحرالعلوم، حققه و علق عليه: محمد صادق بحرالعلوم و حسين بحرالعلوم، ج 4،ص 18 تا 49، نجف، مکتبة العلمين الطوسي و بحرالعلوم، افست ايران، مکتبة الصادق، طبع اول 1363.

[2] نام کامل او هاني بن عروة مرداي مذحجي است. او از اشراف و اعيان کوفه بوده و گفته شده که پيامبر را درک کرده و خدمت آن حضرت رسيده (حبيب السير، ج 2، ص 47 - 42) و در هنگام شهادت 89 ساله بوده است. وضعيت هاني تا قبل از جريان مسلم چندان روشن نيست، ولي گفته شده فرماندهي چهارهزار سواره و هشت هزار پياده را بر عهده داشته که افراد قبيله مذحج بوده‏اند (حبيب‏السير، ميرخواند، ج 2، ص 42). تحليل وضعيت هاني اندک مشکل است و آنچه درباره او اندکي ترديد آورده، جريان ورود بدون اطلاع مسلم بن عقيل به خانه اوست. کلماتي بين او و مسلم رد و بدل شده است که حکايت از کراهت او دارد. اين کلمات در اخبار الطوال آمده است و ابن اثير و ابن اعثم نيز نقل کرده‏اند ولکن نقل الامامه و السياسه دينوري (متوفي 276) و تاريخ يعقوبي ابن واضح (متوفي 292) تفاوت دارد. دو کتاب اخير نه تنها سخني از کراهت هاني را نياورده‏اند، بلکه معتقدند که نقشه قتل عبيدالله در منزل هاني، توسط خود او طراحي و پيشنهاد شد. چون از قبل با ابن‏زياد رابطه داشت خود را به تمارض زد و از مسلم خواست هنگام عيادت او را به قتل رساند. ولي بيشتر مورخان، شريک بن اعور را طراح اين قضيه دانسته‏اند و گفته‏اند که هاني نيز با اين سخن شريک موافق نبود. و يکي از دلائلي که مسلم مبادرت به قتل ابن زياد نکرد، نارضايتي هاني بن عروة بود. البته ابراز ناراحتي و کراهت هاني که در تاريخ طبري و برخي از کتب تاريخي آمده است در ارشاد شيخ مفيد نيز نقل نشده است. بنابراين اگر بتوان آن را مسلم گرفت، اين مقدار از مطلب، روشن و اتفاقي است که از تسليم کردن مسلم بن عقيل سرباز زد و جان خود را نيز به همين جهت از دست داد (تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 243). سخن او در هنگام مجادله با ابن زياد شنيدني است. ابن اعثم مي‏گويد: پس از آنکه سخن او با ابن زياد به نتيجه نرسيد مسلم بن عمرو گفت بگذار تا من با او لحظه‏اي سخن گويم، مسلم بن عمرو دست هاني را بگرفت و به گوشه‏اي برد و از او خواست که مسلم بن عقيل را به ابن زياد تسليم کند پاسخ هاني به مسلم بن عمرو اين بود: «من هرگز بدين رسوايي تن در ندهم و مهمان و زينهاري و رسول پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را پيش خصم نياورم، تا زنده باشم و دست بتوان جنبانيد و ياران و اخوان داشته باشم. به خدا که اگر حتي تنها باشم و هيچ يار و معيني و دوست و مددکار نداشته باشم، هرگز بدين عيب و نقص راضي نشوم» (الفتوح، ابن اعثم کوفي، مترجم محمد بن احمد مستوفي هروي، مصحح غلامرضا طباطبائي مجد، ص 855 - 854، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ اول، 1372) اين سخن که انگيزه هاني را از مقاومت در برابر ابن زياد نشان مي‏دهد، اگر با اين سخن امام حسين عليه‏السلام که در هنگام رسيدن خبر شهادت هاني و مسلم بن عقيل فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون رحمة الله عليهما فردد ذلک مرارا» (تاريخ طبري، ج 4، ص 299) ضميمه شود، تأييد و رضايتي از حرکت و مقاومت اوست. و برخي نيز همين سخن امام را دليل بر شايستگي او دانسته‏اند (رک: مستدرک علم‏الرجال، شيخ علي نمازي، ج 8، ص 138) و همچنين زيارتي را که سيد ابن طاوس نقل کرده و برخي از عبارات اين زيارت اين است: «سلام الله العظيم و صلواته عليک يا هاني بن عروة. و الحسن و الحسين، اشهد انک قتلت مظلوما....» (بحارالانوار، مجلسي، ج 100، ص 429). ضمنا اين نکته را نيز نبايد از نظر دور داشت: انتخاب خانه هاني از طرف مسلم بن عقيل براي مخفي شدن، مطلبي است قابل توجه؛ زيرا با ورود ابن زياد به کوفه، و تغيير شرائط، مسلم تصميم به نقل مکان مي‏گيرد و محل امن را خانه هاني انتخاب مي‏کند. اين انتخاب نشان مي‏دهد، که هاني مورد اعتماد مسلم بن عقيل بوده و احساس کرده که در هنگام خطر و فشار مي‏تواند به او اعتماد کند.

[3] قيس بن مسهر الصيداوي از شيعيان برجسته اميرالمومنين عليه‏السلام و از ياران با مقاومت آن حضرت بود. نامه مردم کوفه را به همراهي تعدادي از شيعيان در مکه به امام حسين عليه‏السلام رسانيد مسلم بن عقيل را در راه بازگشت به کوفه همراهي کرد. نامه ميانه راه مسلم بن عقيل رل امام حسين عليه‏السلام رسانيد. و حامل نامه امام حسين عليه‏السلام به مردم کوفه - که در ميانه راه مکه و کربلا نوشته شد - بود که به وسيله حصين بن نمير دستگير شد و پيش از دستگيري نامه حضرت را پاره کرد تا دشمن از مضمون آن با خبر نشود. ابن زياد از او خواست که اسامي کساني را که نامه خطاب به آنها بوده، فاش کند، قيس اظهار بي‏اطلاعي کرد. او را ميان فاش کردن اسامي و يا سخن گفتن در برابر مردم مخير ساخت به شرط آن که اميرالمومنين و امام حسن و امام حسين عليه‏السلام را لعن کند؛ دومي را پذيرفت و در هنگام سخن با مردم کوفه پس از تمجيد و ستايش از اميرالمومنين و لعن بر معاويه و يزيد، مضمون نامه حضرت را به اطلاع مردم کوفه رسانيد. او را گرفتند و از بالاي بام بر زمين انداختند و استخوانهاي او را شکستند و با اين وضعيت به شهادت رسيد، عليه رحمةالله و الملائکه و الناس اجمعين. و در زيارت منتسب به ناحيه مقدسه نيز نام مبارکش آمده است. رک بحارالانوار. ج 101، ص 273. آنچه در جريان زندگي و شهادت قيس بن مسهر اندکي مبهم است اين که: برخي از مورخان حامل نامه‏اي که از «بطن الرمه» به کوفه ارسال شد، عبدالله بن يقطر برادر رضاعي امام حسين عليه‏السلام دانسته‏اند و تقريبا عين جريان شهادت قيس را درباره عبدالله نير نقل کرده‏اند. البته در شهادت هر دو در کوفه ترديدي نيست. در سخناني که امام عليه‏السلام پس از رسيدن خبر قتل مسلم براي ياران خود ايراد فرمودند، نام عبدالله بن يقطر آمده است و در برخي از نقلها فقط نام قيس و در برخي هر دو. به هر صورت چنين به نظر مي‏رسد که به احتمال زياد حامل نامه حضرت، قيس بود. و عبدالله حامل نامه مسلم از کوفه به امام عليه‏السلام بوده است که توسط سربازان ابن زياد دستگير شد و ابن زياد نيز دستور داد تا او را کشتند. اين آخرين نامه مسلم به حضرت بود که به دست آن حضرت نرسيد. لازم به ذکر است در اکثر نقلهاي معتبر که سخنان امام حسين عليه‏السلام با اصحاب را ذکر نموده‏اند در کنار نام مسلم و هاني، نام عبدالله را آورده‏اند و اگر اين احتمال ما صحيح باشد که شهادت عبدالله قبل از شهادت مسلم و هاني اتفاق افتاده است، طبيعي است که خبر شهادت هر سه نفر با هم به حضرت رسيده باشد. در حالي که از زمان ارسال آخرين نامه حضرت و رسيدن خبر شهادت مسلم فاصله چنداني نبوده است. آخرين نامه از بطن‏الرمه ارسال شد و خبر شهادت مسلم در ثعلبيه به حضرت رسيد؛ بنابراين هنوز خبر شهادت قيس به حضرت نرسيده بود و لذا نامي از قيس برده نمي‏شود. تنها کتابي که هر دو را آورده «انتساب الاشراف» بلاذري است که در ص 167 حامل نامه را قيس نقل مي‏کند و در ص 168 به نقل از ديگري، عبدالله و در ص 169 از قول امام مي‏نويسد که فرمود: «قتل مسلم و هاني و قيس بن مسهر و عبدالله يقطر»؛ ولي «طبري» ج 4 ص 300، «روضه‏الواعظين» ج 1 ص 179، «ارشاد شيخ مفيد ج 2، ص 75، «اعلام الوري» ص 230 و بسياري ديگر که همين عبارات را از امام ثبت کرده‏اند، نامي از قيس نبرده‏اند و فقط نام عبدالله را ثبت نموده‏اند و اکثر قريب به اتفاق مورخان عامه و خاصه، حامل نامه را قيس بن مسهر مي‏دانند. بنابراين شايد بتوان نقل «الفتوح» و «مناقب» را در مورد شهادت عبدالله پذيرفت که او حامل نامه مسلم به امام بود که از حضرت در آن نامه خواسته بود که تعجيل کند ولي دستگير و کشته شد. متن نامه اين بود: «للحسين ابن علي. اما بعد: فاني اخبرک انه قد بايعک من اهل الکوفه کذا فاذا اتاک کتابي هذا فالعجل العجل فان الناس معک و ليس لهم في يزيد راي و لاهوي». اين نامه را پس از آن که ابن زياد از عيادت شريک بن اعور در منزل هاني برگشت، به وسيله فردي به نام مالک بن يربوع به دست او داده شد که آن را از عبدالله بن يقطر گرفته بود. («مناقب» ابن شهر آشوب، ج 4، ص 92). عبيدالله گفت آن مرد را پيش من آريد و از او پرسيد تو کيستي؟ گفت: من يکي از موالي بني هاشم هستم. پرسيد: نام تو چيست؟ گفت: عبدالله يقطر. گفت: اين نامه کدام کس به تو داده که نزد حسين بن علي عليه‏السلام بري؟ گفت: پيرزني اين نامه بياورد و به من داد. گفت آن پيره زن چه نام دارد؟ گفت: نمي‏دانم و اگر مي‏دانستم با تو نمي‏گفتم. عبيدالله گفت: يکي از دو کار اختيار کن، يا مرا بگوي که کدام کس اين نامه را به تو داده تا از دست من نجات يابي و الا فرمايم تو را بکشند. گفت: هرگز نگويم که کدام کس اين نامه به من داده. اگر جان من در اين کار شود، سهل باشد. عبيدالله فرمان داد تا گردن او بزنند. رحمةالله عليه (الفتوح. ابن اعثم کوفي، ترجمه محمد بن احمد مستوفي هروي، تصحيح طباطبائي مجد، ص 852).

[4] نام او سليمان بن ابي رزين مسعود بن مالک اسدي کوفي است که غلام آن حضرت بوده است. «اخبار الطوال» ص 231 نام او را سلمان ثبت کرده است. او حامل نامه حضرت به سران پنج طائفه بزرگ بصره بود که عبارت بودند از مالک بن مسمع بکري، احنف بن قيس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو و قيس بن هيثم و.... (طبري، ج 4، ص 265). متن نامه بر اساس نقل «طبري»اين بود: «اما بعد فان الله اصطفي محمدا صلي الله عليه و آله و سلم علي خلقه و اکرمه بنبوته و اختاره لرسالته ثم قبضته الله اليه و قد نصح لعباده و بلغ ما ارسل به صلي الله عليه و آله و سلم و کنا اهله و اوليائه و اوصيائه و ورثته. و احق الناس بمقامه في الناس فاستاثر علينا قومنا بذلک فرضينا و کرهنا الغرفة و احبينا العافيه و نحن نعلم انا احق بذلک الحق المستحق علينا ممن تولاه و قد احسنوا و اصلحوا و تحروا الحق فرحمهم الله و غفرلنا و لهم. و قد بعثت رسولي اليکم بهذا الکتاب و انا ادعوکم الي کتاب الله و سنة نبيه صلي الله عليه و آله و سلم فان السنة قد اميتت و ان البدعة قد احييت و ان تسمعوا قولي و تطيعوا امري اهدکم سبيل الرشاد و السلام عليکم و رحمةالله.» نامه به وسيله سليمان به بصره رسيد که يک نامه بود خطاب به اين افراد. هر کدام از سران بصره که نامه را خواندند، کتمان کردند به جز منذر بن جارود. منذر بن جارود از قبيله عبدالقيس بود که علي عليه‏السلام او را به حکمراني فارس گمارد. ولي او خيانت کرد از آن جمله اين که چهار هزار درهم از خراج را ربود و حضرت در نامه 71 نهج‏البلاغه او را نکوهش کرد و نزد خود طلبيد. او دختري داشت به نام هند (برخي گفته‏اند به نام «بحريه») که در نکاح عبيدالله بن زياد بود (اخبارالطوال، ص 256). حال يا از روي سست عنصري و يا از روي آن که گمان مي‏کرد دسيسه‏اي از طرف عبيدالله باشد، مساله را با ابن زياد در ميان گذاشت. عبيدالله به خشم آمد و از او خواست تا رسول امام حسين عليه‏السلام را به نزد او ببرد. منذر، سليمان را که در خانه يکي از شيعيان در بصره مخفي بود، به عبيدالله تسليم کرد و عبيدالله فرمان قتل او را صادر کرد و فرداي همان روز عبيدالله باتفاق تعدادي از اشراف بصره از آنجمله همين منذر بن جارود به طرف کوفه حرکت کرد. رک‏ الفتوح، ابن اعثم، ترجمه محمد بن احمد مستوفي، تصحيح غلامرضا طباطبائي مجد، ص 8.

[5] مخفي نماند که رشته اين سخن از اول تا به آخر، مبني است بر آنچه ظاهر اين عبارات مجعوله است. براي هر ناظر که اين اشخاص مخصوصه نام ايشان را برده امتيازي دارند از ساير شهدايي که در حاير نيستند. و اگر ناداني! احتمال دهد که غرض امتياز ايشان از تمام شهداء - چه آنان که در حايرند و چه آنان که خارجند - اگر چه بعضي از آن ايرادها وارد نشود. اما محذور ديگري دارد، چه تقديم مانند هاني بلکه حر را بر بزرگان شهداء مثل مسلم بن عوسجه و برير و زهير و سعيد و ابو ثماله و امثال ايشان، نتوان به هيچ ذي شعوري نسبت داد. منه رحمه‏الله.