بازگشت

ريا در عبادات


اول: آن كه مسموع شد كه بعضي از اين طايفه به جهت رواج بازار خود، شرط اخلاص

را در اين عبادت برداشته و ريا را در آن جايز دانسته بلكه آن را از فضايل مخصوصه حضرت سيدالشهداء عليه السلام شمرده اند؛ چه ريا در هر طاعت و عبادتي، مورث خرابي اوست جز در اين طاعت كه محض قرب آن حضرت در درگاه احديت، از اين شرط گذشتند و اين طاعت مخصوصه را با ريا قبول نمودند. و مستند اين توهم بيجا و خيال خام، اذن در تباكي است كه در جمله از اخبار مأثوره رسيده. چنان كه در مقدمه گذشت كه هر كه بگريد يا بگرياند يا تباكي كند (يعني خود را در هيئت گريه كنندگان و مصيبت زدگان در آورد و چنان بنماياند به ديگران كه من هم مصيبت زده و مشغول گريستنم و بر ناظرين هم مشتبه شود) فلان ثواب را دارد. احمق بي ادراك مفتري بر خدا و رسول صلي الله عليه و آله و سلم ندانسته، كه اگر اخبار صحيحه صريحه مستفيضه وارد شود در جواز ريا در طاعت و عبادتي، چون مخالف است با صريح كتاب و سنت و عقل قطعي و اجماع كافه علما، بايست آنها را تاويل كرد؛ چه رسد به اين كلمه مجمله كه ابدا دلالت بر مقصود و ربطي به آن غرض فاسد ندارد؛ چه مراد از آن مطلبي است مهم و محل حاجت غالب مكلفين. و داخل است در قانون شريفه الهيه كه از آثار اهل بيت عليهم السلام مستفاد مي شود كه به جهت تكميل صفات نفسانيه مقرر فرمودند. توضيح آن كه صفات حميده نفسانيه (مثل رضا و توكل و زهد و علم و امثال آن) كه قوام انسانيت آدمي متوقف و معلق بر وجود آنهاست، پس از تحصيل و ثبات و استقرار هر يك از آنها در قلب، البته سبب شود براي


صدور افعال و بروز آثاري، كه به آنها اهل دانش و بصيرت پي مي برند به وجود آن افعال؛ مثلا حقيقت زهد اعراض صادقانه قلب است از دنيا و علاقه نداشتن به آن و ندانستن آن را چيزي كه قابل باشد دل را به آن بست و آن را دوست داشت و مسرور شد به آمدنش و غمگين شد از رفتنش. و هر كس داراي اين مقام شد، البته رغبت و حرص در پيدا كردن و به دست آوردن و جمع كردن آن ندارد و از آمدن آن اظهار مسرت و خورسندي نكند و از رفتنش مضطرب و پريشان و اندوهگين نگردد. و امتثال فرمان الهي در دادن مال چه واجب (چون زكوة و خمس و امثال آن) يا مستحب (چون ساير صدقات و مستحبات بر او) سهل و آسان و با نشاط در مقام فرمانبرداري بر آيد، چه زر و سيم با سنگ و خاك در نزد او يكسان است. و به اين و امثال اين از آثار و علامات مي توان دريافت كه او صاحب زهد حقيقي است. اما بايد ملتفت شد كه زهد صادق قلبي لازم دارد بروز اين آثار را از او؛ ولي اين آثار و علامات بسا ظاهر شود از شخصي و حال آن كه زهد قلبي ندارد و در دل، از دنيا اعراض نكرده؛ بكله نهايت دل بستگي را به آن دارد. و اين زمره بر دو قسمند: اول: آن كه غرض او از كردن آن افعال، مجرد خودنمائي و ريا و جا گرفتن در قلوب بندگان خداوند باشد به وسيله آن، كه من داراي اين مقامم و محبوب خداوندم. و اين زهد صوري ريائي را، وسيله جلب حطام دنيا قرار داده. و اين همان شرك خفي است كه بايست از آن حذر كرد و احتراز نمود و قابل اذن و رخصت نيست. دويم: آن كه اگر چه داراي آن مقام و آن خصلت نيست ولكن در صدد تحصيل و شايق پيدا كردن آن است از راه علم و عمل - كه علماي علم اخلاق آن را مقرر داشته و بيان نمودند - و متنفر است از محبت و دل بستگي كه به دنيا دارد. و از ميل و علاقه كه به آن دارد، او را بد آيد. و يكي از راههاي


تحصيل آن حسب دستورالعمل ائمه طاهرين صلوات الله عليهم، بجا آوردن آن علامات و آثار است و مواظبت كردن، به اميد پيدا شدن آن خصلت و رسيدن به مقصود و دارا شدن آن مقام؛ هر چند كردن آن كارها بر او سخت و دشوار باشد. چه اگر صفت پسنديده در قلب ثابت شد، كردن افعال بر صاحبش سهل و آسان باشد. و گرنه بجا آوردن آنها بر او سخت و آن كارها از او به زحمت صادر شود. و اما بعد از اشتغال به آنها به قصد مذكور، اندك اندك آن افعال، آن صفت حميده را جذب كند و در قلب درآيد و ثابت و راسخ شود و آن آثار از او به سهولت سرزند. پس معلوم شد كه آن افعال، كه آثار و علائم آن خصلت اند، گاهي به جهت وجود آن صفت در قلب از او صادر شود و آن خصلت نيكو او را به اين كارها وا دارد؛ و گاهي راهي باشد براي آوردن آن خصلت در قلب خالي از آن. پس در هر دو حال اين افعال، ممدوح و مستحسن و از عبادات و قربات محسوب خواهد بود و از عالم ريا و سمعه، فرسنگها دور است. و اين مطلب شريف علاوه بر آن كه وجداني است و از اهلش ديده و شنيده شده و به تجربه و معاينه رسيده، در اخبار اهل بيت عليهم السلام به آن اشاره شده است چنان كه آمدي در «غرر و درر» از حضرت اميرالمومنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود: ان لم تكن حليما فتحلم فانه قل من تشبه بقوم الا اوشك ان يصير منهم [1] .

اگر حليم نيستي پس به تكلف حلم را به خود گير؛ (يعني به آثار آن عمل كن) زيرا كه كم است كسي است خود را شبيه قومي كند، مگر آن كه نزديك شود كه بگردد از آن قوم و از ايشان محسوب شود.


و نيز در آنجا از آن جناب روايت كرده كه فرموده: من لم يتحلم لم يحلم [2] .

كسي كه حلم را به خود نبندد - چنان كه گفتيم - حليم نخواهد شد. و به همين مضمون در زهد نيز وارد شده كه امر به تزهد فرمود به جهت تحصيل زهد [3] .


پاورقي

[1] 1- غررالحکم، آمدي، شرح و ترجمه خوانساري، تحقيق، تصحيح محدث ارموي، ج 3، ص 11.

[2] همان، ج 5، ص 244.

[3] در اين باب روايات بسيار است از آن جمله: «التزهد يودي الي الزهد» پارسايي نمايي، انسان را به پارسايي مي‏کشد. همان، ج 1، ص 291؛ يا آمده است: «اول الزهد التزهد» سر آغاز پارسايي، پارسايي نمايي است. همان، ج 2، ص 384.