بازگشت

اتمام حجت


در جـريـانـات تـاريـخـي، اسـتـنـاد مردم يا تاريخ سازان دلايلي است كه مورد تمسّك قرار مي گـيـرد. مردم در پي حجّت و سند براي عمل خويش يا ارزيابي عملكرد ديگرانند. تاريخ سازان نيز براي پاسخگويي به (محكمه تاريخ)، براي قاضي وجدانها حجّت بر جاي مي گذارند.

بـراي ايـنـكه راه عذر و بهانه جويي براي متخلّفان يا مخالفان بسته شود، (اتمام حجّت) مي شود، تا هم در تاريخ ثبت شود، هم نگويند كه: ندانستيم، نشنيديم، كسي به ما چيزي نگفت، اگـر مـي دانـسـتـيـم چـنـيـن و چـنـان مـي كـرديـم. اگـر مـي شـنـاخـتـيـم بـه گـونـه ديـگـري عمل مي كرديم و از اين گونه حرفها.

در نـبـردهـاي اسـلامي، پيش از آنكه زبان سلاح به ميان آيد، (اتمام حجّت) مي شود و با آيات وبيّنات، راه و چاه بازشناسانده مي شود تا اگر جنگي پيش آمد، يا قومي گرفتار عذاب الهي بـه خـاطر عملكرد زشت خويش شدند، از پيش حجّت بر آنان تمام شده باشد و نگويند كه چشم و گـوشـمان بسته بود. در قرآن كريم از (بيّنه) داشتن پيامبران سخن به ميان آمده است و نشان دادن آيات الهي را هم براي اتمام حجّت دانسته است، تا اگر عدّه اي ايمان مي آورند يا به علّت تكذيب و دشمني هلاك مي شوند، از روي بيّنه و حجّت باشد:

(لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ) [1] .

تا هركه هلاك مي شود، از روي بيّنه هلاك شود و هركه زنده مي ماند، از روي بيّنه زنده بماند.

فـرسـتـادن پـيـامـبـران مبشّر و مُنذر نيز از ديد قرآن براي اتمام حجّت است، تا مردم پس از اين بعثتها، حجّت و بهانه و مستمسكي بر كفر و طغيان و گمراهي خود نداشته باشند: (رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ) [2] .

در نـهـضـت عـاشـورا، امام حسين (ع) و يارانش، پيش از آنكه آن برخورد پيش آيد و دست دشمن به خـون پـاك آنـان آلوده شـود، اتـمـام حـجـّت كـردند. هم خود و هدف از آمدنشان به سوي كوفه را تـشـريـح كـردنـد كـه به استناد دعوت آنها بوده است، هم خود را بروشني معرّفي كردند و هم هرگونه بهانه اي را از آنان گرفتند كه دليلي بر اين مخاصمه با امام نداشته باشند.

سـيـد الشـهـدا(ع) قـبل از عاشورا كسي را نزد عمرسعد فرستاد تا خصوصي با او صحبت كند، بلكه او را از اين جنايت بازدارد. به او فرمود:

(واي بـر تـواي پسر سعد! از خدا نمي هراسي؟ با اينكه مي داني من كيستم، با من مي جنگي؟ اين گروه را رها كن و بيا با من باش كه به قرب خدا نزديكتر است... هر عذر و بهانه اي را كه عـمـرسـعـد آورد، امام جوابش را گفت و او ساكت ماند، ولي نتوانست از مطامع دنيوي دست بكشد. امام مأيوس، از هدايتش بازگشت، ولي با اواتمام حجّت كرد.) [3] .

روز عـاشـورا نـيـز امـام حـسـيـن (ع) سوار بر مركب خويش تا نزديكي سپاه دشمن پيش رفت و با رساترين صدا خطاب به آنان، بگونه اي كه مي شنيدند، فرمود: اي مردم! سخنم را بشنويد و در كشتنم شتاب نكنيد تا موعظه اي شايسته كنم وعذر خودم را از آمدن بازگويم... سپس، بعد از حمد و ثناي الهي فرمود:

(به نسب و تبار من بنگريد، آنگاه به وجدان خويش بازگرديد و خود را سرزنش كنيد، ببينيد آيا كـشـتـن من و هتك حرمتم براي شما رواست؟ آيا من پسر دختر پيامبرتان نيستم؟ آيا من پسر وصيّ و عموزاده پيامبر نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا و جعفر طيّار عموي من نيست؟ آيا اين سخن پيامبر به گوشتان نرسيده كه فرمود: اين دو (حسن و حسين) سرور جوانان بهشت اند؟... آنچه مي گويم حق است و تاكنون دروغي نگفتم. و اگر مي پنداريد دروغ مي گويم، از جابر بن عبداله انصاري، ابوسعيد خدري، سهل ساعدي، زيد بن ارقم، انس بن مالك بپرسيد كه مي گويند اين سخن را از پيامبر درباره من و برادرم شنيده اند. آيا اين كافي نيست كه دست به كشتنم نيالاييد؟....)

پس از سخني كه شمر گفت و حبيب بن مظاهر پاسخش داد، امام افزود:

(اگـر در اينها شك داريد، آيا در اين هم شك داريد كه من پسر دختر پيامبر شمايم؟ به خدا قسم اكـنـون در روي زمـيـن، پـسـر دختر پيامبري جز من وجود ندارد. واي بر شما! آيا كسي را از شما كشته ام كه به خونخواهي آمده ايد؟ مالي را از شما برده ام؟ به قصاص جراحتي به جنگ من آمده ايد....)

و هـمـه ساكت بودند. چون جوابي نداشتند و حجّت امام، تمام بود. آنگاه حضرت، برخي از آنان را به نام صدا كرد و فرمود آيا شما نبوديد كه برايم نامه نوشتيد و دعوت كرديد و گفتيد: ميوه هـا رسـيـده اسـت ونـيـروهـا مـسـلّحـنـد... و چـون جـوابـي نـدادنـد، امـام بـه اردوگاه خويش برگشت. [4] و از آن همه وجدان، تنها وجدان حرّ بيدار شد وبه امام پيوست.

اتـمـام حـجـّت حـتـّي دربـاره يـاران و هـمـراهان خويش نيز انجام داد، تا آنان كه مي مانند، از روي بـصـيـرت و انـتخاب آگاهانه بمانند. در طول راه، از اوضاع داخلي كوفه به آنان خبر داد، تا هـركـه مـي خـواهـد بـرگـردد. شـب عاشورا نيز به همراهان فرمود كه هركه بماند، فردا كشته خـواهـد شـد. بـيـم دارم كـه بـعضي از شما از وضع فردا بي خبر باشند، يا بدانند و خجالت بـكـشـنـد كـه بـرونـد. نيرنگ نزد ما خاندان حرام است. هركه دوست ندارد، برود، كه شب همچون پرده اي آويخته است... و هركه مي خواهد جان خويش را در راه ما فدا كند و مواسات كند، بداند كه فردا در بهشت با ماست. [5] .

در هـمـه صـحـنـه هـاي حـق و بـاطـل كه در پهنه زمين و زمان پيش مي آيد، آگاهان و پيشوايان بايد بـراي درج و ثـبـت در تـاريـخ از يك سو و براي بستن راه عذر و بهانه از سوي ديگر، به اظهار بيّنات و هشدارها بپردازند تا در آينده تاريخ، متّهم به سكوت و سازش نشوند.


پاورقي

[1] انفال، آيه 43.

[2] نساء، آيه 165.

[3] اعيان الشيعه، ج 1، ص 599.

[4] ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 97.

[5] موسوعة کلمات الامام الحسين، ص 399.