بازگشت

وفا


وفـا، پـايبندي به عهد وپيماني است كه با كسي مي بنديم. نشانه صداقت و ايمان انسان و مـردانـگـي و فـتوّت اوست. وفا، هم نسبت به پيمانهايي است كه با خدا مي بنديم، هم آنچه با دوسـتـان قول و قرار مي گذاريم، هم عهدي كه با دشمن مي بنديم، هم تعهّدي كه به صورت نـذر بـر عهده خويش مي گذاريم،هم پيمان و بيعتي كه با امام و وليّ امر مي بنديم. وفاي به عـهد در همه اين موارد، واجب است و نقض عهد و زير پا گذاشتن پيمان و بي وفايي نسبت به بيعت و قـرار دوسـتـي و حـقـوق برادري نشان ضعف ايمان و از بدترين خصلتهاست. خداوند وفاي به عـهـد را لازم شـمـرده اسـت و از عـهـد، بـازخـواسـت خـواهـد كـرد: (اَوْفـُوا بـِالْعـَهـْدِ اِنَّ الْعـَهـْدَ كـانَ مَسْؤُولاً) [1] .

در آيـات قـرآن، بـه سـتـايـش خـداونـدي از كـسـانـي كـه صـادق الوعـد و وفـادار بـودنـد مـثـل حضرت اسماعيل، و به نكوهش الهي از اشخاص و اقوامي كه نقض عهد و پيمان شكني كردند، برمي خوريم. حضرت علي (ع) هم (وفا) را جزء گرامي ترين خصلتها شمرده است: (اَشْرَفُ الْخـَلائِقِ الْوَفـاءُ) [2] و در سـخـنـي ديـگـر، وفـاي بـه عهد را از نشانه هاي ايمان دانسته است: (مِنْ دَلائِلِ الْاءيمانِ الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ). [3] .

بـا ايـن مـقدّمه، وقتي به صحنه عاشورا مي نگريم، در يك طرف مظاهر برجسته اي از وفا را مـي بـيـنـيـم، در سوي ديگر نمونه هاي زشتي از عهدشكني و بي وفايي و نقض پيمان و بيعت و زير پاگذاشتنِ تعهّدات.

حـتـي از نقاط ضعفي كه امام حسين (ع) براي معاويه برمي شمرد آن است كه وي به هيچ يك از تعهّداتي كه نسبت به امام حسن مجتبي و سيد الشهدا (ع)داشته است، وفا نكرد. [4] .

از نـقـاط ضـعـف مـهـمّ كـوفـيـان نـيـز بـي وفـايـي بـود، چـه بـيـعـتـي كـه بـا مـسـلم بـن عـقـيل كردند و قول ياري دادند و تنهايش گذاشتند، چه نامه هايي كه به امام حسين (ع) نوشته، وعده نصرت و ياري دادند، ولي در وقت لازم، نه تنها به ياري امام برنخاستند، بلكه در صف دشمنان او قرار گرفتند وآن نامه ها و عهدها و امضاهاي خود را زير پا گذاشتند.

امـام حـسـيـن (ع) در مـنـزل بـيـضـه، در سـخـنـي كه با لشكريان حرّ داشت، ضمن يادآوري نامه نگاريها و بيعتي كه براي حمايت وياري بسته بودند، مي فرمايد:

(اگـر اهـل وفـا بـه پـيمان نيستيد و عهد خويش را شكسته ايد و بيعت مرا از گردن خود كنار نهاده ايـد، بـه جـانم سوگند، اين روش از شما كوفيان چندان ناشناخته و شگفت نيست، با پدرم، با برادرم و با پسرعمويم مسلم بن عقيل نيز همين كار را كرديد...) [5] .

در روز عـاشـورا نـيـز در خـطـابـه اي پرشور و انتقاد آميز، از بيعت و بيعت شكني، از عهد و بي وفايي آنان ياد مي كند و بر آن همه سست رأيي و نامردي و زير پا نهادن تعهّدات، ملامتشان مي كند. [6] .

در مـقـابـل ايـن غـدر و بـي وفـايـي، خـود امـام حـسـيـن (ع) اهـل وفـا بـود، يـارانش تا پاي جان وفاداري نشان دادند و به بيعت و تعهّد نصرتي كه با امام خـويـش بـسـتـه بودند، پايدار ماندند. مقام صدق وفاي آن حضرت و ياران شهيدش، در روايات و زيارتنامه ها نيز مطرح شده است. به گوشه اي از آنها اشاره مي شود:

شب عاشورا، سيدالشهدا وقتي با اصحاب خود صحبت مي كند، وفاي آنان را مي ستايد:

(فَاِنّي لا اَعْلَمُ اَصْحابَ اَوْفي وَ لا خَيْراً مِنْ اَصْحابي...) [7] .

من باوفاتر و بهتر از اصحابم، اصحابي را نمي شناسم.

روز عاشورا، وقتي بر بالين مسلم بن عوسجه مي آيد، اين آيه را مي خواند:

(فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرْ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً) [8] .

مـردانـي كـه بـر عهد خويش با خدا صادق بودند، برخي شان به عهد وفا كرده و جان باختند، برخي هم منتظرند و عهد و پيمان را هيچ دگرگون نساخته اند.

وقـتـي حـبـيـب بـن مـظـاهـر كـنـار مـسـلم آمـد، بـه او بـشـارت بـهـشـت داد. مـسـلم بن عوسجه در همان حال و در دم آخر به حبيب توصيه كرد كه: (سفارش مي كنم كه از اين مرد ـ اشاره به امام حسين ـ دست برنداري و در راه او كشته شوي...) و جان باخت. [9] .

آيـه فـوق را امـام حـسـيـن (ع) بـارها در اين سفر، به ياد ياراني كه در وفاي به پيمان شهيد شـدنـد تـلاوت مـي كـرد و وفـاداري آنـان را مـي سـتود. وقتي هنگام آمدن به طرف كربلا، خبر شهادتِ قيس بن مسهّر را هم شنيد، اين آيه را خواند.

عـبـاس بـن علي و برادرانش، وفا نشان دادند و امان نامه دشمن را نپذيرفتند و در ركاب امام، به شهادت رسيدند.

يـاران امـام، بـا آنـكـه امـام بـيـعـت خـويش را از آنان برداشت، ولي به مقتضاي وفا، در صحنه مـاندند و عهد نشكستند. شهداي كربلاجانبازي در ركاب آن حضرت را وفاي به عهد مي دانستند و امـضـاي خـون بـر پـيـمـان خـويـش مـي زدنـد. عـمـرو بن قرظه، روز عاشورا خود را در برابر شـمـشـيرها و تيرهاي دشمن قرار مي داد تا به امام آسيبي نرسد. آن قدر جراحت برداشت كه بي تـاب شـد. رو بـه امـام حـسـين (ع) كرد و پرسيد: اي پسر پيامبر! آيا وفا كردم؟ فرمود: آري، تـو در بـهـشـت پـيـش رويِ مـنـي و زودتـر بـه بـهـشـت مـي روي، سـلام مـرا بـه پـيامبر برسان. [10] .

در زيارت امام حسين (ع) خطاب به آن حضرت مي گوييم:

(اَشْهَدُ اَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللّهِ وَجاهَدْتَ في سَبيلِهِ حَتّي أتاكَ الْيَقينُ) [11] .

شهادت مي دهم كه تو به عهد خدا وفا كردي وتا رسيدن به يقين (وشهادت) در راه او جهاد كردي.

و نيز مي گوييم:

(اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ وَفَيْتَ وَ اَوْفَيْتَ وَ جاهَدْتَ في سَبيلِ اللّهِ) [12] .

كـه اشـاره بـه ابـلاغ پـيـام و انـجـام نـصـيـحـت و وفـاي كامل و جهاد در راه خدا دارد.

در زيارت حضرت مسلم بن عقيل مي خوانيم:

(وَاَشْهَدُ اَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللّهِ) [13] كه اشاره به عهد با خداست و جان باختن در راه ياري حجت خدا. و در زيارت عباس بن علي مي گوييم:

(اَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْليمِ وَالتَّصْديقِ وَ الْوَفاءِ وَ النَّصيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيّ...) [14]

كـه گـواهـي بـه اطـاعـت و تـسـليـم و تـصـديـق و وفـا و خـيـرخـواهـي حـضـرت ابـاالفـضـل نسبت به فرزند پيامبر است و در همين زيارت، از خدا پاداش كاملتر كساني را كه به بيعت خويش ‍ وفا كرده ودعوت امام را پذيرفته و در اطاعت وليّ امر بوده اند، براي حضرت عـبـاس ‍ مـسـألت مـي كـنـيـم. اين فداكاريهاي خونين و همراه با شهادت، همان عهدي بود كه شب عـاشـورا با حجّت خدا بستند و خطاب به امام حسين (ع) گفتند: به خدا سوگند هرگز از تو جدا نـمـي شـويـم، جـانـمـان فـداي جـانـت! بـا حنجرها و حلقوم ها و دستها و چهره هاي خونين خويش از تو حمايت مي كنيم، هرگاه كشته شديم، به عهد خويش و آنچه بر عهده ماست، وفا كرده ايم:(... فَاِذا نَحْنُ قُتِلْنا، كُنّا وَفَيْنا وَ قَضَيْنا ما عَلينا) [15] .

پـيـام وفـا، از عـاشـورا بـه وارثـان اين راه رسيده است، به عهدي كه با خدا و خون شهيدان مي بـنـدنـد و بـيـعـتـي كـه با رهبري و مقام ولايت دارند، تا آخر عمر، وفادار مي مانند و سختيهاي راه وجاذبه هاي دنيوي و سستي هاي همراهان، عاشوراييان را هرگز از تداوم راه باز نمي دارد.

هر پيشوا و رهبري هم نيازمند ياراني باوفاست تا به اتكاء حمايت و صدق و وفايشان يك حركت انقلابي و مبارزاتي را رهبري كند و به اهداف موردنظر برساند.


پاورقي

[1] اسراء، آيه 34.

[2] ميزان الحکمه، ج 10 ص 602.

[3] همان، ص 603.

[4] موسوعة کلمات الامام الحسين، ص 278.

[5] هـمـان، ص 361 بـه نـقـل از تـاريـخ طـبـري و کامل ابن اثير.

[6] بـحـارالانـوار، ج 45 ص 8، مـنـاقـب ابـن شـهـرآشوب، ج 4ص 110 و منابع بسيار ديگر.

[7] موسوعة کلمات الامام الحسين، ص 395.

[8] احزاب، آيه 23.

[9] مقتل خوارزمي، ج 2 ص 15، لهوف، ص 46.

[10] اعيان الشيعه، ج 1 ص 605.

[11] مفاتيح الجنان، زيارت اربعين، ص 468.

[12] مفاتيح الجنان، زيارت مطلقه امام حسين، ص 423.

[13] همان، زيارت مسلم بن عقيل، ص 402.

[14] همان، زيارت حضرت عباس، ص 434.

[15] وقعة الطّف، ص 199.