بازگشت

مواسات


يـكـي از زيـبـاترين خصلتهاي معاشرتي مواسات است، يعني غمخواري و همدردي و ياري كردن ديـگـران. از ريـشـه (اسـوه) اسـت يـعـنـي (ديـگـري را در مـال وجـان، هـمـچـون خـود ديـدن و دانـسـتـن، يـا ديـگـري را بـر خـود مقدم قرار دادن، به دوستان و بـرادران ديـنـي يـاري و كـمـك مـالي وجـانـي رسـانـدن، غـمـخـواري كـردن كـسـي را بـه مال خود، برابر گردانيدن او را با خويش،... شركت دادن ديگري در كفاف رزق و معاش خويش... بـه مـال و تـن بـا كـسـي غـمـخـوارگـي كـردن... مـواسـات كـردن كـسـي را در نـفـس خـود و در مـال خـود... شـخـص در مـورد جلب منافع و دفع مضارّ ديگران را همچون خود بشناسد. و ايثار آن است كه آدمي ديگران را در دو مورد بالا برخود مقدم بدارد.) [1] .

بـا نـمـونـه هـاي نقل شده از لغت، اجمالاً مفهوم اين خصلت روشن مي شود و انسان (مُواسي) كسي اسـت كـه بـا ديـگـران هـمـدردي و هـمـراهـي دارد و خـود را در رنج و غم ديگران شريك مي داند و با مال و جان، از آنها دفاع مي كند و ميان خود و ديگران فرقي نمي گذارد.

ايـن صـفـت نـيـكـو، در روايـات اسـلامـي بـسـيـار سـتـوده شـده اسـت و در كـنـار نـمـاز اول وقـت از اهميّت برخوردار است و به فرموده پيامبر، (مُواساةُ الاَْخِ فِي اللّهِ عَزَّوَجَلَّ) يكي از سه عمل برتر محسوب شده است، [2] يعني با برادر ديني به خاطر خدا مواسات كـردن. در حـديـثي از امام صادق (ع) يكي از معيارهاي آزمون شيعه بودن اشخاص، مواسات با بـرادران ديـنـي اسـت. [3] و وسـيـله تقرّب به خداست (تَقَرَّبُوا اِلَي اللّهِ تَعالي بِمُواساةِ اِخْوانِكُمْ) [4] .

امـيـرالمـؤمـنـيـن (ع) نـيـز مـواسـات بـا بـرادر ديـن را مـوجـب افـزايـش رزق و روزي مـي دانـد. [5] امـام صـادق (ع) دعـاي انـسـان اهـل مـواسـات را مـسـتـجـاب مـي شـمـارد. [6] در حـديـث ديـگري در مورد جان دادن راحت و دلپـسـندِ مؤمن مي فرمايد: (اين ويژگي براي كساني است كه نسبت به برادران ديني خويش (مواسي)باشند.) [7] .

در حـمـاسـه آفـرينان عاشورا، اين خصلت برجسته به وضوح ديده مي شود و در مرحله بالاتر به (ايثار) مي رسد. ياران امام نسبت به امام واصحاب نسبت به يكديگر اين حالت را داشتند واز بذل هيچ چيز مضايقه نداشتند و به اين مواسات، افتخار مي كردند.

سـيـدالشـهـدا(ع) در راه كـربـلا پـس از بـرخـورد بـا سـپـاه حـرّ و گـفـتـگـوهـاي مفصل، سروده شاعري را بر زبان آورد كه مضمونش چنين است:

(مـن بـه راه خـود مي روم. مرگ، براي جوانمردي كه نيت خير كند و جهاد كند و با مردان صالح، مواساتِ به جان داشته باشد، هيچ عار وننگ نيست.) [8]

در شبي از شبهاي محرم نيز امام حسين (ع) در جمع ياران خويش، ضمن آنكه از آنان مي خواست هر كـه مـي خواهد برگردد، از تاريكي شب استفاده كند، فرمود: هر كس مي رود برود ولي هر كس بـا مـا، بـا جـانـش مـواسـات داشته باشد، فرداي قيامت در بهشت با ما خواهد بود واز خشم الهي خـواهـد رسـت: (مـَنْ واسـانـا بـِنـَفـْسـِهِ كـانَ مـَعـَنـا غـَداً فـِي الْجـَنـانِ نـَجـِيـّاً مـِنْ غـَضـَبِ الرَّحْمانِ) [9] .

حـرّ نـيز وقتي توبه كرد و نزد امام آمد، با اين حالت آمد كه جان خود را فداي امام كند: (مُواسِياً لَكَ بِنَفْسي) [10] و چنان نيز كرد. وقتي امام حسين (ع) به بالين حرّ شهيد رسيد وسـر او را بـه دامـن گـرفـت و حـرّيت او را ستود با تمثّل به اشعاري مقام مساوات او را بر زبان آورد:

(وَ نِعْمَ الْحُرُّ اِذْ واسي حُسَيْنا و جادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَ الصَّباحِ) [11] .

در كـوفـه در جريان نهضت مسلم بن عقيل، وقتي هاني بن عروه را دستگير كرده به دارالاماره مي بـرنـد. و از او مـي خـواهـنـد كـه مـسـلم را كـه در خـانـه او پـنـهـان شـده اسـت تـحـويـل دهـد، مي گويد: (به خدا قسم اگر تك و تنها بمانم و هيچ ياوري نداشته باشم، او را تسليم نمي كنم تا آنكه در راه او كشته شوم.) [12] .

مسلم بن عقيل وقتي دستگير مي شود و در دارالاماره با او بدرفتاري كرده و تصميم مي گيرند او را بـكـشـنـد، مـي گـريـد وقتي علت مي پرسند و بر گريستن ملامتش مي كنند، مي گويد: من براي خودم گريه نمي كنم، گريه ام براي حسين بن علي (ع) و خانواده اوست كه به سوي اين شهر مي آيند. [13] .

نـافـع بـن هلال در كربلا وقتي دسترسي به آب پيدا مي كند، به خاطر تشنگي امام حسين (ع) و اصحاب او حتي يك قطره هم آب نمي نوشد. [14] .

يـكـي از زيـبـاتـريـن جـلوه هـاي مواسات ـ بلكه ايثارگري ـ صحنه اي است كه ميان بني هاشم و ديـگر ياران امام حسين (ع) پيش آمد و هر گروه حاضر بودند پيش مرگ گروه ديگر شوند. به نقل حضرت زينب، امام در يكي از خيمه ها براي بني هاشم سخن مي گفت. در پايان از حاضران پرسيد: فردا صبح چه مي كنيد؟ همه گفتند: هر چه تو دستور دهي. عباس (ع) گفت:

(ايـنـان (اصحاب ديگر) غريبه اند. بار سنگين را بايد اهلش بردارد. فردا صبح، شما نخستين گـروهـي بـاشـيـد كـه بـه مـيـدان مـي رويـد. مـا پـيـش از آنـان بـه اسـتـقـبـال مـرگ مـي رويـم تـا مـردم نـگويند، اصحاب را جلو فرستادند، وقتي آنها كشته شدند خودشان شمشير كشيدند....)

بني هاشم برخاسته شمشيرها را كشيدند و به عباس (ع) گفتند: (ما هم با تو هم عقيده ايم.)

زينب (س) گويد: چون تصميم استوار اين جمع را ديدم دلم آرام گرفت ولي اشك در چشمانم آمد. خواستم به خيمه برادرم حسين (ع) رفته بازگو كنم كه از خيمه حبيب بن مظاهر همهمه اي شنيدم. رفـتـم و از پـشـت خـيـمـه گـوش كـردم، ديـدم اصـحـاب هـم مثل بني هاشم حلقه وار دور حبيب جمع شده اند. حبيب مي گويد: (ياران! براي چه به اين جا آمده ايد، سخنتان را واضح بگوييد.)

گفتند: (آمده ايم تا غريب فاطمه را ياري كنيم.)

گفت: (چرا همسرانتان را طلاق داده ايد؟)

گفتند:(براي همين حرف.)

حبيب گفت: (صبح كه شود، چه خواهيد كرد؟)

گفتند: (جز به سخن تو رفتار نخواهيم كرد.)

گفت: (صبح كه شد، شما اولين نفراتي باشيد كه به ميدان مي رويد. ما زودتر به مبارزه مي پـردازيـم، مـبـادا يكي از بني هاشم خون آلود شود در حالي كه هنوز جاني در بدن و خوني در رگ داريم!)

تا مردم نگويند، سروران خويش را به جنگ فرستادند و از فداكاري مضايقه كردند.

همه با شمشيرهاي آخته گفتند: (ما با تو هم عقيده ايم.)

زيـنـب كـبـري بـاز هم از تصميم استوار آنان بر ياري حسين (ع) شاد گشت، اما باز هم اشك در چشمش حلقه زد... [15] .

در ادامـه نـقـل پـيـشين آمده است كه چون امام حسين (ع) به ياران خود از بني اسد فرموده بود كه چـون خـانواده من اسير خواهند شد، شما زنان خود را به ميان قبيله خود ببريد، وقتي يكي از آنان خواست همسر خود را ببرد، همسرش حاضر نشد و به شوهر خود گفت: (درباره ما انصاف نكردي! آيـا دخـتـران رسـول خـدا اسـير شوند و من آسوده و بي خطر بمانم؟ شما اگر نسبت به مردان مـواسـات داريـد، مـا هـم نـسـبـت به زنان مواسات مي كنيم.) آن مرد، گريان نزد امام آمد و گفت كه همسرم نيز مي خواهد مواسات نشان بدهد، امام دعايش كرد.

اينگونه ياران او نسبت به حضرت مواسي بودند. پس از شهادت بيشتر ياران، دو تن از جوانان غـِفـاري چـون ديدند قدرت دفاع از جان امام و جلوگيري از كشته شدن او را ندارند، خدمت امام آمده اذن گـرفـتـنـد كـه پـيـش از او بـه مـيـدان روند و شهيد شوند. امام به آن دو فرمود: خدا بهترين پـاداش نيك به شما دهد كه اينگونه حاضر به ياري و مواسات منيد و آماده فدا كردن جانيد. به ميدان رفته جنگيدند و شهيد شدند. [16] .

زهـيـر بـن قـيـن، وقـتـي بـه جـبـهـه حـسـين (ع) پيوست، نسبت به اين تغيير موضع وقتي از او پرسيدند، گفت:

(تصميم گرفتم كه در حزب و گروه امام حسين (ع) باشم و جانم را فداي او كنم، تا پاسدار حق خدا و رسول باشم كه شما آن را تباه ساخته ايد.) [17] .

عابس بن ابي شبيب در كربلا خطاب به سيدالشهدا(ع) گفت:

(اگـر مـي توانستم به چيزي عزيزتر از خون و جانم از تو دفاع مي كردم تا كشته نشوي، آن كار را مي كردم.) [18] .

وقـتي امام، مجروح بر زمين كربلا افتاده بود و سپاه دشمن دور او را گرفته بودند، عبدالله بن حـسـن (ع)، در كـنـار عـمـويـش شـاهد اين صحنه بود. ابجر بن كعب شمشير فرود آورد كه امام را بكشد، عبدالله دست خود را حايل كرد، ولي دستش قطع شد. در آغوش عمويش ‍ حسين (ع) بود كه حرمله او را با تيري به شهادت رساند. [19] .

اينها نمونه هاي روشني از مواسات به جان در صحنه عاشورا و نهضت كربلاست كه اوج اخوّت ديني واداي حق برادري را مي رساند.

عـبـدالله بـن جـعـفـر، هـمسر حضرت زينب، گرچه بدلايلي خود در كربلا نبود، اما دو پسرش را همراه زينب فرستاد و هر دو فداي امام شدند. بعدها خود جعفر از اين واقعه چنين ياد مي كرد:

(هر چند خودم نتوانستم با دستانم حقّ مواسات درباره حسين، انجام دهم، ولي دو فرزندم مواسات كـردنـد. آن دو در ركاب برادرم و پسرعمويم كشته شدند، در حالي كه نسبت به او مواسات و در كنار او صبر و مقاومت كردند.) [20] .

در كوفه وقتي امام سجاد(ع) سخنان پرشوري عليه ستم (ابن زياد) فرمود، عبيدالله بن زياد دستور داد تا او را بكشند. در اين جا هم عمه اش زينب كبري جان خود را سپر بلا كرد و جلّاد را به خـدا سـوگـنـد داد كـه: (اگـر مـي خـواهـي او را بـكـشـي، اوّل مرا به قتل برسان!) [21] .

از اين نمونه هاي تاريخي در بحث از (ايثار) هم مي توان ديد. سراسر صحنه هاي اين حماسه، پراز اين گونه ايثار ها و مواسات هاست.

اوج ايـن مـواسـات را حـضـرت اباالفضل (ع) از خود نشان داد، هم با لب تشنه وارد فرات شد وبـي آنـكـه آب بـنـوشـد، بـيـرون آمـد، هـم بـراي سـيراب كردن كودكان امام وتشنگان حرم به شريعه فرات رفت و در همين راه هم به شهادت رسيد و برادري بود كه فدايي برادر خود بود. از ايـن خـصـلت بـرجـسـتـه وجـوانـمردانه، در زيارتنامه هاي او نيز ياد شده است: (فَلَنِعَمِ الاَْخُ الْمـُواسـي) [22] ، (اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْعَبْدُ الصّالحُ وَالصِّدّيقُ الْمُواسي، أَشْهَدُ اَنَّكَ آمـَنـْتَ بـِاللّهِ وَ نـَصـَرْتَ ابـْنَ رَسـُولِ اللّهِ وَ دَعـَوْتَ اِلي سـَبـيـلِ اللّهِ وَ واسـَيـْتَ بـِنـَفـْسِكَ)، [23] كه هم تعبير (برادر مواسي)، هم (صديق مواسي) درباره او به كـار رفـتـه و هـم شـهـادت بـه ايـمـان، نـصـرت، دعـوت به راه خدا و مواسات با جان درباره آن حضرت مطرح است.

ايـن روح تـعاون و غمخواري و اخوّت راستين، پيام همه شهداي عاشوراست، و همين خصلت، سبب مي شـود كـه پـيروان اين مكتب، با همه مسلمانان جهان، از هر نژاد ومليّت و زبان، احساس برادري كـنـنـد و در غمها و گرفتاريهايشان همدردي نشان دهند و در صورت توان به ياري آنان بشتابند تـا مـسـلمـانـان مبارز در جبهه نبرد با استكبار و صهيونيسم و قدرتهاي وابسته به كفر جهاني، احساس تنهايي نكنند.

مواسات ديني، تضميني بر دلگرمي مجاهدان راه خداست، تا در سنگر جهاد عليه كفر و ستم، تنها نمانند.


پاورقي

[1] بـا اسـتـفـاده از لغـتـنـامـه دهخدا، به نقل از: ناظم الأطبا، منتهي الأرب، التعريفات جرجاني.

[2] سفينة البحار، ج 1 ص 23.

[3] بحارالانوار، ج 71 (بيروت)، ص 391.

[4] همان.

[5] بحارالانوار، ج 71، ص 395، حديث 22.

[6] همان، ص 396، حديث 23.

[7] همان، ص 398، حديث 30.

[8] سأمضي وما بالموت عار علي الفتي... (بحارالانوار، ج 45، ص 238).

[9] موسوعة کلمات الامام الحسين، ص 399.

[10] همان، ص 438.

[11] موسوعة کلمات الامام الحسين، ص 440.

[12] وقعة الطّف، ص 119.

[13] همان، ص 135.

[14] همان، ص 191.

[15] مـوسـوعـة کـلمـات الامـام الحـسـيـن، ص 409،بـه نقل از معالي السبطين.

[16] بحارالانوار، ج 45، ص 29.

[17] وقعة الطّف، ص 195.

[18] همان، ص 237.

[19] بحارالانوار، ج 45، ص 53

[20] وقعة الطّف، ص 274.

[21] همان، ص 263.

[22] مفاتيح الجنان، زيارت حضرت عباس (ع)، ص 436.

[23] همان، زيارت امام حسين در عيد فطر قربان، ص 448.