وقايع پس از شهادت امام حسين
از امام معصوم عليه السلام نقل است كه چون امام به شهادت رسيد، ملائكه ي آسمان به شيون آمدند و گفتند: پرودگارا! اين حسين برگزيده ي تو و فرزند پيامبر توست. پس خداوند تمثال حضرت حجت بن الحسن (عج) را براي ملائكه ظاهر كرد و فرمود: «به اين قائم، از خون حسين انتقام خواهم گرفت» [1] .
پس از شهادت امام حسين عليه السلام، اسب آن حضرت، شيهه كنان و گريان به جانب خيمه ها شتافت، در حاليكه پيشاني خود را به خون امام آغشته نموده بود. [2] .
سپاه كوفه بعد از فاجعه ي روز عاشورا تكبير گفتند. ناگاه زمين به سختي لرزيد و شرق و غرب تاريك شد و مردم را زلزله و برق فراگرفت. [3] .
در جايي ديگر نقل كرده اند: در آن وقت: غبار شديد توأم با تاريكي و طوفان سرخي كه امكان ديدن نمي گذاشت، آسمان را فراگرفت كه آن گروه گمان كردند غذاب الهي بر آنها نازل شده است. [4] .
و روايتي است كه: آسمان خون گريست و زمين سياه شد و خورشيد و درياها متلاطم گشت. [5] .
آورده اند كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام، سپاه دشمن براي غارت لباسهاي آن حضرت، از يكديگر سبقت مي گرفتند: [6] .
سراويل آن حضرت را ابحر بن كعب تميمي برداشت. وي زمين گير و پاهايش خشك
شد و از حركت بازماند. [7] ).
پيراهن آن حضرت را اسحاق بن حياة حضرمي برداشت و پوشيد؛ كه بعدها موي او ريخت و مرض پيسي گرفت. [8] .
عمامه ي آن حضرت را احبش بن مرثد و يا جابر بن يزيد به سر بست؛ كه بعدها ديوانه شد.
برنس [9] آن حضرت را آن حضرت را كه از خز بوده است، مالك بن بشير كندي به يغما برد؛ كه از آن به بعد تا پايان عمر، فقير و مستمند زندگي كرد.
زره ي آن حضرت را عمر بن سعد برداشت و چون بدستور مختار او را كشتند، آن زره را به قاتلش، ابي عمره واگذار كردند.
زره ي ديگر آن حضرت را مالك بن نمير گرفت و پوشيد كه به جنون مبتلا شد.
قطيفه ي [10] آن حضرت را قيس بن اشعث برداشت كه از جنس خز بود و او به مرض جذام گرفتار شد و خانواده اش از او كناره گرفتند و او را در مزبله انداختند تا اينكه قبل از مردن سگها گوشت او را خوردند.
كفش آن حضرت را مردي از قبيله ي بني اود برداشت كه او را اسود مي گفتند.
شمشير ايشان را مردي از قبيله ي بني مشهل گرفت و بعد از آن بدست حبيب بن بديل افتاد. اين شمشير، غير از ذوالفقار است؛ چرا كه شمشير مبارك از ذخائر نبوت و امامت است. [11] .
كمان آن حضرت را به همراه متعلقاتش، شخصي بنام دحيل بن خثيمه ي جعفي بن شيب خضرمي و جرير بن مسعود و ثعلبة بن اسود اوسي برداشتند.
انگشتر آن حضرت را بجدل بن سليم برداشت كه انگشت آن حضرت را با انگشتر قطع كرد. اين انگشتر، غير از انگشتر نبوت و امامت است؛ چون امام حسين عليه السلام آن را به امام سجاد عليه السلام سپرده بود. [12] .
عصر عاشورا به دستور عمرسعد، دشمن به خيمه ها حمله كرد. راوي مي گويد: سپاهيان عمر بن سعد براي اينكه زنان را از خيمه ها بيرون كنند، آتش در آنها مي افكندند. [13] آنگاه مرد پستي از سپاه دشمن، به يكي از زنان اهل بيت عليهم السلام يورش برد و گوشواره ي او را از گوشش كشيد و در همان حال متوجه فاطمه بنت الحسين عليه السلام شد و دو خلخال از پايش كشيد [14] و گفت: مي ترسم كه ديگري اين جنايت (!) را مرتكب شود، لذا من خلخال را برمي دارم! [15] .
شمر بن ذي الجوشن قطعه طلايي را در خيام يافت. آن را به دخترش داد تا براي خود زيوري بسازد، كه در آتش زرگري از بين رفت. [16] .
در نامه اي كه ابن زياد به عمرسعد نوشته بود، به او هشدار داده بود كه تو را براي مماشات نفرستاده ايم و بعد از كشتن حسين عليه السلام، بر او اسب بتاز. چنانچه در اجراي فرمان سستي كني، كار را به شمر واگذار كن. عمر سعد بعد از شهادت امام و غارت خيمه ها، اعلام كرد: چه كساني حاضرند بر بدن حسين عليه السلام اسب بتازند؟ ده نفر اعلام آمادگي كردند كه همه ي اينها ولدالزنا بودند: اسحاق بن حويه، اخنس بن مرثد، حكيم بن طفيل، عمرو بن صبيح، رجاء بن منقذ، سالم بن خيثمه، واحظ بن ناعم، صالح بن وهب،
هاني بن ثبيت و اسيد بن مالك. [17] .
پاورقي
[1] اصول کافي ج 1، ص 465.
[2] الفتوح ج 5، ص 220.
[3] ذريعة النجاة، ص 147.
[4] لهوف، ص 53.
[5] بحارالأنوار، ج 45، ص 206.
[6] به نقل از قصهي کربلا، ص 380 و 381.
[7] و نيز گفتهاند که دستهاي وي خشک شد. (اثبات الهداة ج 5، ص 201.
[8] و نيز شخصي را ذکر کردهاند که پيراهن آن حضرت را بيرون آورد و حضرت را عريان رها ساخت؛ که نامش بريدة بن وائل است. وي بعدها چهرهاش سياه شد و در راه مکه فرياد برميآورد که: اي مردم! مرا به فرزندان محمد راهنمايي کنيد. (ناسخ التواريخ ج 4، ص 19).
[9] کلاه درويشي، جامهاي که کلاه بر سر آن باشد؛ مانند باراني. (فرهنگ معين).
[10] جامه پرزدار خوابناک؛ که پس از بيرون شدن از گرمابه، تن را بدان خشک کنند. (فرهنگ معين).
[11] به نقل از «لهوف» سيد بن طاووس.
[12] الامام الحسين عليهالسلام و اصحابه، ص 361.
[13] لهوف، ص 55.
[14] بحارالأنوار، ج 45، ص 83.
[15] امالي شيخ صدوق، ص 140.
[16] حياة الامام الحسين عليهالسلام ج 3، ص 301.
[17] بحارالأنوار، ج 45، ص 59.