بازگشت

نامه هاي كوفيان


همانگونه كه قبلا هم اشاره كرديم، پس از اينكه مردم كوفه از مرگ معاويه و عدم بيعت امام حسين عليه السلام با يزيد آگاه شدند، از اطاعت يزيد سرپيچي نموده و شيعيان وفادار امام، در منزل سليمان بن صرد خزاعي گرد آمدند و پس از مذاكره و مشورت بر آن شدند كه براي امام نامه نوشته و از او براي آمدن به كوفه دعوت نمايند و به عبدالله بن مسمع و عبدالله بن وال مأموريت دادند تا بسرعت به طرف مكه حركت كرده و نامه را به


امام برسانند. ده روز از ماه مبارك رمضان گذشته بود كه دو پيك اهالي كوفه وارد شدند و نامه ها را به امام تسليم نمودند. هنوز دو روز از فرستادن نامه ها نگذشته بود كه اهالي كوفه نامه هاي ديگري را به همراه قيس بن مسهر صيداوي و عبدالرحمن بن عبدالله ارحبي براي امام فرستادند. و باز پس از دو روز ديگر نامه هاي ديگري را به وسيله ي هاني بن هاني سبيعي و سعيد بن عبدالله حنفي ارسال داشتند كه تعداد نامه هاي ارسالي به 2000 نامه بالغ شد.

از افراد شاخص و سرشناسي كه براي امام نامه نوشتند و از او رسما براي رفتن به كوفه دعوت كردند، مي توان به حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، سليمان بن صرد خزاعي، رفاعة بن شداد، مسيب بن نجبه، شبث بن ربيع، حجاز بن ابجر، يزيد بن حارث بن رويم، عروة بن قيس، عمرو بن حجاج و محمد بن عمير اشاره كرد. [1] .

مضمون نامه هاي ارسالي در چند نكته خلاصه مي شد: 1 - اظهار شادي از درگذشت معاويه. 2 - عدم لياقت و صلاحيت يزيد در امر خلافت و حكومت. 3 - دعوت از امام براي رفتن به كوفه. 4 - تعهد اهالي كوفه به فداكاري و جانبازي در راه امام حسين عليه السلام.

نقل است كه نامه هاي كوفيان زياد شد؛ بطوريكه در يك روز 600 نامه بدست امام رسيد و مجموع نامه ها بالغ بر 12000 شد. [2] .

امام نيز در پاسخ يكي از نامه ها نوشتند: «من برادر - ديني - و پسرعمويم - مسلم بن عقيل - را كه مورد اعتماد من است، بسوي شما فرستادم. اگر او براي من بنويسد كه طبقه ي اهل فضل و خردمند كوفه نوشته هاي شما و اظهارات فرستادگان شما را تأييد مي كنند، بزودي بسوي شما حركت خواهم كرد؛ انشاءالله». [3] .

مسلم بن عقيل كه در روز نيمه ي رمضان از مكه حركت كرده بود، روز پنجم شوال به


كوفه رسيد [4] و در خانه ي مختار بن ابي عبيدة ثقفي منزل كرد. [5] هنگامي كه شيعيان متوجه ي ورود مسلم شدند، در خانه ي مختار به ديدار وي رفتند و مسلم در همانجا نامه ي امام را قرائت كرد كه در اندك زماني، 18000 نفر با مسلم بيعت كردند. [6] مسلم آنچه گذشته بود را براي امام نگاشته و با پيكي بسوي امام ارسال داشت.

از سويي ديگر طرفداران يزيد نامه اي به او نوشتند و درخواست كردند كه قويتر و بهتر از نعمان بن بشير را براي ولايت كوفه برگزيند. افرادي كه نامه نوشتند: عبدالله بن مسلم، عمارة بن وليد، عمرو بن سعد بن ابي وقاص و... بودند. [7] كه يزيد هم عبيدالله بن زياد را به ولايت كوفه و بصره انتصاب و به مردم معرفي كرد. [8] ابن زياد به محض ورود به


كوفه و تكيه بر مسند حكومت، براي گرفتن زهر چشم از مردم، دستور دستگيري و بازداشت و كشتار جمعي از سرشناسان كوفه را صادر كرد تا روحيه انقلابي مردم را متزلزل كرده و هواي قيام را از سر آنها بيرون كند.

بعد از چند روز، بعلت ايجاد رعب و وحشتي كه در مردم بوجود آمده بود و نيز نيرنگ و فريب آنها با وعده هاي پوچ و دستگيري ياران اميرالمؤمنين عليه السلام و بزرگان شيعه در كوفه، مسلم بن عقيل تنها ماند؛ كه بعد از مدتي نيز مسلم را دستگير كرده به نزد عبيدالله بن زياد بردند. بعد از صحبتهايي كه بين عبيدالله و مسلم صورت گرفت، بكر بن حمران به دستور ابن زياد در حاليكه حضرت مسلم با كمال خشنودي و سرافرازي از شهادت استقبال مي كرد، او را در محلي كه مشرف بر بازار كفاشان بود، گردن زد و سپس پيكر پاكش را به زير انداخت. [9] .



پاورقي

[1] ابصار العين، ص 4.

[2] لهوف، ص 15.

[3] ارشاد شيخ مفيد ج 2، ص 38 - تاريخ طبري ج 6، ص 198.

[4] مروج الذهب ج 3، ص 54.

[5] تاريخ طبري ج 6، ص 199 - مقتل الحسين مقرم، ص 147.

[6] لهوف، ص 16 - ارشاد شيخ مفيد ج 2، ص 41.

[7] ارشاد شيخ مفيد ج 2، ص 141.

[8] آنچه از منابع تاريخي در خصوص اصل و نسب عبيدالله بن زياد - که از سوي حکومت اموي فرمانداري بصره و کوفه را در دست داشت - نقل شده، به طور اختصار چنين است:

عبيدالله، فرزند زياد و مادرش مرجانه است؛ که هر دو از نظر ريشه، ناپاک و بدنام هستند.

زياد از نظر پدر مجهول است و او را زياد بن سميه، زياد بن امه، زياد بن ابيه، زياد بن ابي‏سفيان و زياد بن عبيد مي‏خوانند. عايشه او را به ابن‏ابيه تعبير مي‏کند. (بحارالانوار ج 44، ص 309) مادر زياد نيز سميه است؛ که کنيز حارث بن کلدة بن عمرو بن علاج ثقفي بود. مدتي او را در اختيار عبيد قرار داد که او نيز برده همين قبيله بود و به گوسفندچراني اشتغال داشت. و گفته‏اند که پدر زياد، همين برده است. (نقل مرحوم دشتي رضي الله عنه ذيل نامه‏ي 44 نهج‏البلاغه). روزي زياد در حضور عمر بن خطاب، خطبه‏ي بليغي ايراد کرد و مورد تحسين حاضران قرار گرفت. عمروعاص که در اين مجلس حضور داشت، گفت: اي کاش اين پسر از قريش بود، تا با عصاي خود آنان را اصلاح مي‏کرد. ابوسفيان گفت: او از قريش است و من به زنا او را در رحم مادرش قرار داده‏ام. (شرح نهج‏البلاغه‏ي ابن ابي‏الحديد ج 16، ص 187). معاويه از همين روي، زياد را برادر خود مي‏خواند و با نامه‏اي او را فريب مي‏دهد؛ که امام علي عليه‏السلام طي نامه‏اي به زياد، او را از مقاصد شوم معاويه باخبر ساختند. (نهج‏البلاغه، نامه‏ي 44).

وقتي معاويه نظام حکومتي را قبضه کرد، زياد را به شام دعوت نمود و در يک مجلس عمومي و رسمي، از حاضران خواست که در مورد زناي ابوسفيان با سميه شهادت دهند؛ که جمعي از حاضران خاطره‏ي آن را تعريف کردند. ابومريم سلولي که در اين ماجرا نقش دلال را بازي کرده بود، گفت: ابوسفيان پدر شما - معاويه - از مکه به طائف آمد. من براي او گوشت و شراب فراهم ساختم. سپس از من خواست که زن بدکاره‏اي را برايش بياورم، که من هم به دنبال سميه رفتم و جناب زياد بدنيا آمد. (سيماي امام حسين، ص 204).

اما مادر عبيدالله يعني مرجانه، در فساد و فحشاء بدتر از مادر شوهرش - سميه - بود. چنان که معروف بود که اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام او را به بدنامي ياد کرد و به يار ديرينه‏اش ميثم فرمود: «تو را بعد من ابن‏زياد، فرزند زن ناپاک، به قتل مي‏رساند» (سفينة البحار ج 1، ص 579). و نيز دختر علي بن ابيطالب عليه‏السلام، زينب کبري عليهاالسلام در مجلس رسمي کوفه از مادر بدکاره‏ي زياد نام برد و فرمود: «مادرت به عزايت بنشيند اي پسر مرجانه». در زيارت عاشورا نيز مي‏خوانيم: «و لعن الله ابن مرجانة» که در عرب اگر کسي را به مادر نسبت دهند، نشان دهنده‏ي فساد مادر آن شخص است. فساد اخلاقي زياد - پدر عبيدالله - بيش از آن است که در اين مختصر بگنجد، همين قدر تاريخ ضبط کرده است که زنان متأهل نيز از شرارت او در امان نبوده‏اند.

(براي تفضيل بيشتر ر. ک: سفينة البحار ج 1، ص 579 و 580 - شرح نهج‏البلاغه‏ي ابن ابي‏الحديد ج 16، ص 179 تا 204).

[9] حياة الامام الحسين عليه‏السلام ج 2، ص 408.