بازگشت

مرگ معاويه و خلافت يزيد


نقل است كه معاويه (لعنت الله عليه) روز جمعه در اثر بيماري در حال استحمام به هلاكت رسيد. [1] .

در زماني كه بيماري معاويه شدت يافت و او يزيد را كنار خود نديد، نامه اي به او نوشت و او را از بيماري خود آگاه ساخت. يزيد پس از دريافت نامه بسوي دمشق حركت كرد و هنگامي به آنجا رسيد كه سه روز از دفن معاويه گذشته بود. بعد از مرگ پدرش خطبه اي خواند و به مردم وعده هايي داد، تا دلها را نسبت به خود نرم كرده و از مخالفت امت اسلامي در امان باشد. [2] .

يزيد در ماه رجب سال 60 هجري بر اريكه ي قدرت تكيه زد. [3] .


وي بعد از مرگ معاويه، به محض رسيدن به دمشق، طي نامه اي به وليد بن عتبه - حاكم مدينه - دستور داد كه حسين بن علي عليه السلام و عبدالله بن زبير را احضار كرده، از آنها براي خلافت يزيد بيعت بگيرد و چنانچه خودداري كردند، سر آنها را از بدن جدا نمايد. وي در اين نامه همچنين دستور داد تا با مردم مدينه نيز همينگونه رفتار شود. [4] وليد پس از دريافت نامه ي يزيد، چون از انجام اين كار هراس داشت، شب هنگام بدنبال مروان بن


حكم - كه پيش از او حاكم مدينه بود - فرستاد. بعد از مدتي آندو در پي امام حسين عليه السلام و ابن زبير قاصدي فرستادند. امام عليه السلام با تعدادي از ياران خود در اطراف قصر اجتماع نمودند. حضرت وارد قصر شدند. آمدن ياران نيز بدين خاطر بود تا در صورت لزوم، آنها نيز به داخل قصر آمده و از شهادت امام جلوگيري كنند. [5] .

وقتي وليد بن عتبه نامه ي يزيد را براي امام قرائت كرد، امام در پاسخ فرمودند: «من هرگز با يزيد بيعت نمي كنم». بعد از سخنان امام، مروان خشمگين شد؛ كه با فريادش، ياران امام كه 19 نفر بودند، با شمشيرهاي برهنه به قصر حكومتي حمله كرده و در حاليكه در اطراف امام حلقه زده بودند، امام را از دارالاماره خارج كردند. [6] امام نيز در حاليكه از اتاق خارج مي شدند، رو به وليد كرده و فرمودند: «ايها الامير! انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و محط الرحمة و بنا فتح الله و بنا ختم و يزيد رجل فاسق شارب خمر، قاتل النفس المحترمة معلن مالفسق و مثلي لا يبايع مثله» [7] «اي امير! ما اهل بيت نبوت، معدن رسالت، محل رفت و آمد ملائكه و جايگاه رحمت هستيم. خداوند با ما آغاز كرده و به ما خاتمه داده است. يزيد مردي فاسق و شرابخوار و قاتل نفوس محترم بوده و كسي است كه علنا به فسق مي پردازد و شخصي چون من با چون او بيعت نخواهم كرد».

نقل است كه بعد از رفتن امام عليه السلام، مروان رو به وليد كرد و گفت: تو حرف مرا نپذيرفتي - اينكه حسين را بكشم - خدا سوگند هرگز بر حسين دست نخواهي يافت. وليد گفت: پيشنهاد تو تباهي دينم را در پي داشت. بخدا سوگند دوست ندارم همه عالم از آن من باشد و من قاتل حسين باشم. مروان با اينكه از سخنان وليد ناراضي بود، ولي در ظاهر حق را به او داد و گفت: اگر در مورد حسين چنين نظري داري، در برخورد با او راه


خوبي را انتخاب كرده اي! [8] .

فرداي آنروز مروان بن حكم در بين راه امام عليه السلام را ملاقات كرد و چنين گفت: من شما را امر مي كنم كه با اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه بيعت كني. چون اين بيعت براي دين و دنياي شما سودمندتر است! امام عليه السلام با ناراحتي آيه ي «انا لله و انا اليه راجعون» را قرائت نموده و فرمود: «و علي الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد و لقد سمعت جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: الخلافة محرمة علي آل ابي سفيان فاذا رأيتم معاوية علي منبري فابقروا بطنه و قدرآه اهل المدينة علي المنبر فلم يبقروا فابتلاهم الله بيزيد الفاسق» [9] «اسلام را وداع بايد گفت اگر امت گرفتار اميري چون يزيد گردد. آري؛ من از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است و اگر روزي معاويه را بر بالاي منبر من ديديد بكشيد، ولي مردم مدينه او را بر منبر پيامبر ديدند و نكشتند و اينك خداوند آنان را به يزيد فاسق مبتلا و گرفتار نموده است». امام عليه السلام در ادامه به او عتاب كرده و عذاب خداوند را به مروان وعده دادند. [10] .

يزيد وقتي متوجه شد كه وليد بن عتبه از قتل حسين عليه السلام خودداري كرده است، او را بركنار كرد و مروان بن حكم را به جاي او به حكومت مدينه گماشت. [11] .

با اين تفاسير امام تصميم گرفتند كه از حجاز به عراق عزيمت نمايند؛ لذا براي وداع با جد بزرگوارشان رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم [12] و مادر و برادرشان عليهماالسلام، شبانه به كنار قبر مطهر آنان آمده و وداع نمودند و با قلبي مالامال از حزن و اندوه به منزل بازگشتند. [13] .



پاورقي

[1] مروج الذهب ج 3، ص 49 - البداية و النهاية ج 8، ص 151 - جلاءالعيون شبر ج 2، ص 104؛ به نقل از قصه‏ي کربلا، ص 58 و 59.

[2] البداية و النهاية ج 8، ص 153.

[3] پيرامون يزيد و چهره و افکار پليد وي، تا حدودي آگاهي داريم؛ ولکن توضيح مختصري را جهت اتقان و آگاهي بيشتر، با استفاده از منابع معتبر مي‏آوريم:

يزيد فرزند معاويه و مادرش ميسون، دختر بجدل بن انيف کلبيه است. يزيد بن معاويه، سه سال و سه ماه حکومت کرد و در 14 ربيع الاول سال 64 هجري در سن 38 سالگي به هلاکت رسيد (کامل ابن‏اثير ج 4، ص 125).

وي در سال اول حکومتش، اباعبدالله الحسين عليه‏السلام را به همراه ياران فداکارش، با لب تشنه در کربلا به شهادت رسانيد و اهل بيت عليهم‏السلام او را به اسارت گرفت.

در سال دوم حکومتش، چون مردم مدينه حکومتش را به رسميت نشناختند، جريان حره را پيش آورد و بفرماندهي مسلم بن عقبه، 12000 سپاهي را از دمشق به مدينه اعزام کرد و با تمام بي‏شرمي به آنان اعلان کرد: سه روز مال و جان مردم براي شما مباح است. (شرح نهج‏البلاغه‏ي ابن ابي‏الحديد ج 15، ص 178 - تاريخ طبري ج 6، ص 266).

مسلم بن عقبه و سربازان متجاوزش نيز هتک حرمتها نمودند و هزاران نفر از نواميس مؤمنين را مورد هتک قرار داده و سر از تنشان جدا کردند. آن چنان رعب و وحشت ايجاد نمودند که مردم به مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم پناهنده شدند، ولي در آنجا نيز سربازان مسلم بن عقبه، خون مردم را جاري کردند و مردم را مانند گوسفند، سر بريدند تا جايي که خود در کف مسجد به راه افتاد. (شرح نهج‏البلاغه‏ي ابن ابي‏الحديد ج 3، ص 259).

و بالاخره يزيد در سال آخر حکومتش، همان نيروي 12000 نفري را عازم مکه کرد تا عبدالله بن زبير را دستگير کنند و چون عبدالله در خانه‏ي خدا پناه گرفته بود، با منجنيق کعبه را هدف قرار داده و به آتش کشيدند، (کامل ابن‏اثير ج 4، ص 124). سرانجام بعد از اندک زماني، يزيد در حوارين از سرزمين شام، به جهنم واصل شد.

در خصوص رفتار يزيد نيز نقل است: وقتي نمايندگا شهر مدينه براي بررسي حالات يزيد به دمشق آمده بودند و از نزديک او را مشاهده کردند، پس از بازگشت به مدينه اظهار داشتند: ما از نزد خليفه و اميري برگشته‏ايم که دين ندارد؛ شرابخوار و عياش است و با سگ و ميمون بازي مي‏کند! عبدالله حنظله که سرپرست اين گروه بود، گفت: يزيد مردي است که حرمت مادران و خواهران و دختران خويش را نگه نمي‏دارد و کارش بازي کردن با ميمون‏ها و حيوانات است و نماز را ترک مي‏کند. (عدالت اجتماعي سيد قطب، ص 358 - بررسي تاريخ عاشورا، ص 22).

همچنين ذکر کرده‏اند که يزيد ميموني داشت بنام ابوقبيس؛ به او لباسهاي حرير و قيمتي مي‏پوشانيد و در مسند خلافت مي‏نشانيد و با دستش به او غذا مي‏داد. (بررسي تاريخ عاشورا، 76).

يزيد نه تنها در شرائط عادي مست بود، بلکه روزگاري که مسلمانان در جنگ با رومي‏ها به نبرد مشغول بودند او در دير مران معشوقه‏ي خود ام‏کلثوم را در برگرفت و رزم را به بزم تبديل ساخت و گفت: اگر شراب در دين اسلام و آئين محمد حرام است، من آن را با آيين عيسي بن مريم مي‏نوشم! (همان، ص 15). وي همچنين بعد از شهادت امام حسين عليه‏السلام، در مجلس رسمي و در ميان توده‏هاي مردم مسلمان، اشعار کفرآميزي خواند که ترجمه‏ي دو بيت آن چنين است: اي کاش کشته شدگان بزرگ ما در جنگ بدر حاضر بودند و مي‏ديدند که چگونه انتقام خون آنان را از قبيله‏ي خزرج گرفتيم... محمد با ملک و سلطنت بازي کرد، اين را بدانيد که نه وحيي هست و نه قيامتي. من از قبيله‏ي خندف نيستم، اگر از آل محمد انتقام کامل نگيرم. (اعلام النساء ج 2، ص 95 - مناقب خوارزمي، ص 64 - شرح نهج‏البلاغه‏ي ابن ابي‏الحديد ج 47 ص 72).

[4] تاريخ يعقوبي ج 2، ص 241.

[5] کامل ابن‏اثير ج 4، ص 84.

[6] مناقب ابن‏شهرآشوب ج 4، ص 88.

[7] الفتوح ج 5، ص 17.

[8] ارشاد شيخ مفيد ج 2، ص 33.

[9] لهوف، ص 20 - مثير الاحزان، ص 10 - مقتل عوالم، ص 53 - مقتل خوارزمي- ج 1، ص 185.

[10] الفتوح ج 5، ص 24 - حياة الامام الحسين ج 2، ص 256.

[11] مناقب ابن‏شهرآشوب ج 4، ص 88.

[12] امالي شيخ صدوق، مجلس 30 - عوالم العلوم ج 17، ص 16.

[13] حياة الامام الحسين عليه‏السلام ج 2، ص 261.