بازگشت

هدف كشي از قيام امام حسين


امام حسين عليه السلام از شخصيّت هاي «دوباره مظلوم» و «بازشهيد» در تاريخ است. يك مظلوميّتش اين بود كه او را كشتند، و مظلوميّت ديگرش اين كه هدفش را محو و مسخ كردند. يك بار در عاشورا به او ظلم شد، و بار ديگر در عاشوراها. ظلم دوباره اين بود كه «هدف كشي» از قيام امام حسين عليه السلام شد. نام آن حضرت بود، امّا هدفش مطرح نبود و يا مسخ شده بود.

پس يك حسين شهيد در تاريخ است و يك حسين بازشهيد در طول تاريخ. يك بار كالبد آن حضرت پايمال شد و بار ديگر هدفش. دشمن جاني چنان كرد و دوست جاهل چنين.

يك هدف كشي از امام حسين عليه السلام اين بود كه قيامش را امري شخصي و تكليفي خصوصي معرّفي كردند كه نمي تواند و نمي بايد الگوي ديگران باشد. بنگريد كه در كتابي، آن هم با عنوان مقصد الحسين، آمده است:

در اطراف وقعه كربلا بجز تكليف شخصي كلام ديگري نمي شود گفت. [1] .

در ناسخ التّواريخ مي خوانيم:

حسين عليه السلام عالماً ادراك شهادت را تصميم عزم داد. به حكم مصلحتي كه سرّ آن را جز خداي كس نداند... و نتوان گفت كه چرا دانسته خود را به تهلكه انداخت. زيرا كه تكليف امام بيرون [غير از] تكاليف خاص و عام است. [2] .

هدف كشي ديگر نه محو هدف امام حسين عليه السلام، كه مسخ هدف آن حضرت است. بدين صورت كه گفته مي شود آن حضرت تن به كشتن داد تا مردم بگريند و آمرزيده شوند؛ همين و همين. بخوانيد كه شريف طباطبايي چه مي گويد:

امام عليه السلام مستجاب الدّعوه است. پس اگر حضرت سيّدالشّهداعليه السلام مي خواست كه نفرين كند كه دشمنان او، مانند قوم عاد و ثمود، هلاك شوند، پيش از آن كه بر او دست يابند، نفرين مي كرد و خداوند عالم - جلّ شأنه - همه را هلاك مي كرد؛ ولكن چون مي خواست كه كشته شود از براي اين كه مؤمنين اوّلين و آخرين بر او جزع كنند و گريه و زاري نمايند و تمنّاي اين كنند كه كاش با او بودند و به فوز عظيم شهادت فايز بودند تا به اين واسطه گناهان ايشان آمرزيده شود و گريه و اندوه ايشان كفّاره گناه ايشان باشد و اين گريه و اندوه بدون شهادت چنين بزرگواري صورت وقوع نمي يافت، پس در واقع شهادت آن بزرگوار كفّاره گناه جميع گناهكاران است. [3] .

مانند اين سخن را نراقي در كتاب محرق القلوب گفته و از آن بدتر اين كه افزوده است:

امام حسين عليه السلام... براي رسيدن به شفاعت كبرا، كه مقتضي استخلاص همه محبّان و مواليان باشد... به شهادت راضي شد تا اين مرتبه از براي او باشد و بدون شهادت وصول به اين مرتبه از براي او ممكن نبود. زيرا كه رفع كدورات معاصي امّت و شفاعت ايشان موقوف بر خون و تألّم ايشان است. [4] .

خلاصه نظريّه فوق اين است كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد تا به شفاعت برساند و شهيد شد تا شفيع شود. حال اين كه در سخنان آن حضرت، از مدينه تا مكّه و از آن جا تا كربلا، هيچ اشاره اي به شفاعت نيست و سخن از اموري ديگر است.

اين نظريّه، تفسير مسيحي از قيام حسيني است. يعني همان گونه كه مسيح تن به صليب داد تا فديه گناهان انسان ها شود، امام حسين عليه السلام نيز تن به شهادت داد تا گناهان امّت را بشويد و شفيعشان شود. متأسّفانه نه تنها اسرائيليّات، كه نصرانيّات نيز در دين ما نفوذ كرده است. [5] .

عاشورا در تاريخ حامل دو مظلوميّت و مصيبت است و يكي از ديگري بزرگ تر: در يك عاشورا به امام حسين عليه السلام ظلم شد و در عاشوراهاي ديگر، بر عاشوراي حسيني ستم رفت و از درون، تهي شد و اهداف آن حضرت، محو و مسخ گرديد. البتّه آن كه عاشورا را نمي شناسد، يا عاشورا را مي شناسد، امّا تاريخ عاشوراها را نمي داند، از اين داوري متعجّب مي شود و چه بسا، آن را گزافه آميز مي شمارد. امّا اگر تاريخ را ورق بزنيم و سرنوشت عاشورا را در تاريخ مطالعه كنيم، خواهيم ديد كه عاشورا چه سرنوشت غمباري داشته است.

راست اين كه شيعه از عاشورا، چنان كه بايد، استفاده نكرد و آن را الگوي خويش نساخت و به اين اهرم براي مبارزه با حكومت هاي ستمگر دست نينداخت و از اين انرژي براي ستم سوزي بهره نبرد و آن را بيشتر دستمايه عزاداري ساخت. حال آن كه عاشورا مالامال از شخصيّت هاي الگوست و سرشار از درس هاي ستيهندگي و اقتدا به آن ضامن آزادگي و عدالت گستري. اگر عاشورا، آري فقط عاشورا، الگو مي شد، هيچ حكومت ستمگري در سرزمين هاي اسلامي بر جاي نمي ماند.

ولي افسوسا كه عاشوراي حماسه، در عاشوراي تاريخ، به عاشوراي مرثيه مبدّل گشت و از آن همه حماسه، دسته هاي عزاداري و مجالس روضه خواني و خيل مدّاحان نصيب شد. گويا امام حسين عليه السلام به هدف عزاداري براي خويش قيام كرده بود و خود را به كشتن داد تا امّتي را بگرياند و عزادار سازد؛ همين و همين. بدتر اين كه همان عزاداري ها هم به خرافات و بدعت هايي، مانند قمه زني و قفل زني، آلوده گرديد؛ بدعت هايي كه، اساساً، هيچ ربطي به عزاداري ندارد و در هيچ جاي دنيا و در هيچ عزايي، اين نوع مراسم مشاهده نمي شود و به عنوان نشانه هاي عزاداري شناخته نشده است. عزاداري، زانوي غم در بغل گرفتن است و در عزا فرورفتن، نه قفل و قمه زدن و....

گاه همين نمايش هاي عزاداري، به جنگ و زد و خورد ميان دسته هاي عزاداري تبديل مي شد. زيرا هر دسته مي كوشيد بر دسته ديگر پيشي گيرد و كوچه و خيابان را قرق كند. چه فراوان كه در اين زد و خوردها، كه با چوپ و چماق بود، عدّه اي كشته و به شدّت مجروح شدند. منشأ اين نزاع ها شماري قلدر و دور از منطق عاشورا بودند كه سركردگي دسته هاي عزاداري را به عهده داشتند و انرژي خود را در اين مراسم تخليه مي كردند و روحيّه قلدري خود را اشباع مي نمودند.

پيترو دِلا واله، جهانگرد ايتاليايي، كه سال ها در ايران به سر مي برد و با شاه عبّاس اوّل همنشين بود، گزارشي از مراسم عزاداري و زد و خوردهاي آن ارائه كرده كه موجب تأسّف است. وي در جايي تصريح كرده است كه گاه شاه عبّاس اين دسته ها را به جان يكديگر مي انداخت و خود، براي تفريح، به تماشا مي نشست! گزارش وي در باره مراسم عزاداري در ماه رمضان و محرّم است:

دسته ها دور ميدان مي گردند و در برابر كاخ سلطنتي و مسجد بزرگ توقّف مي كنند و پس از دعا [لابد براي شاه!]، متفرّق مي شوند.

وزير اصفهان و خزانه دار شاه، با عدّه زيادي از سواران، نظارت مي كنند كه در مدخل خيابانها به ميدان، دسته ها به جان هم نيفتند؛ امري كه غالباً پيش آمده و عدّه اي كشته شده اند. البتّه شاه عبّاس از اين درگيري ها لذّت مي برد و با قدرت از دسته اي جانبداري مي كند؛ امّا پس از درگيري آنان، خود را به يكي از خانه ها مي رساند و از پشت پنجره، تماشاگر اين درگيري هاي شوم مي شود. اين بود مراسم بزرگداشت روز شهادت علي. [6] .

امّا مراسم شهادت حسين دقيقاً مانند شهادت علي است؛ جز اين كه با تشريفاتي بيشتر، دسته هايي بزرگ تر، و تمايلي افزون تر براي درگيري ميان چماقداران است. در روز عاشورا، كه من سوار بر اسبْ ناظر اين مراسم بودم، مأموران دولتي نتوانستند از بروز درگيري جلوگيري كنند. شنيدم كه در نقاط ديگر شهر نيز درگيري هايي پيش آمد و عدّه زيادي با سر شكسته و صورت خونين به خانه هايشان برگشتند. [7] .

از اين صحنه ها در عاشوراهاي تاريخ فراوان است كه مردم يا بر سر و سينه خويش مي زدند و يا بر سر و صورت برادر خويش، امّا كلمه اي عليه ظالمان نمي گفتند و مشتي به روي آنان گره نمي كردند و يا اساساً، ظالمان عصر خويش را نمي شناختند و يا، بدتر اين كه، هيچ حسّاسيّتي در اين باره نداشتند. حال آن كه عاشورا در هر عصر بايد يادآور حسينيان و يزيديان آن عصر باشد. چون عاشورايي بر ملّتي مي گذرد، بايد آن ملّت بينديشد كه در اين عاشورا، حسينيان و يزيديان كيستند و تكليف چيست و چه بايد كرد و خود در كدام سوست. به آنان ياري رسانَد و با اينان بستيزد و به سيره حسين در عاشورا اقتدا كند و عاشورايي در عاشوراها برپا نمايد.

گفتني است امام حسين عليه السلام در سخنانش، گاهي به شخص يزيد اشاره كرده و گاهي به «مِثل يزيد». در جايي فرموده است: «عَلَي الْاسلامِ السّلامُ اِذْ قَدْ بُليَتِ الاُمّةُ بِراعٍ مِثلِ يزِيد». [8] يعني اگر مردم، گرفتار حاكمي مانند يزيد شوند، پس فاتحه اسلام خوانده مي شود. و در جايي ديگر فرموده است: «مِثْلي لايُبايِعُ مِثلهُ». [9] يعني كسي مانند من، با كسي مانند يزيد، بيعت نخواهد كرد.

در آن جا كه آن حضرت از يزيد گفته، به عصر خويش و آن روز اشاره كرده است. امّا در آن جا كه «مثل يزيد» گفته، سخن از عصر نيست، از دهر است؛ از روز نيست، از روزگار است. در اين جا آن حضرت براي تاريخ نسخه پيچيده و به آيندگان هشدار داده است. سخن از يزيديان و يزيدگونه هاي تاريخ است. سخن از يك شخصيّت است و نه يك شخص. سخن از اين است كه هر كس مانند من است، با هر كه مانند يزيد است، نبايد كنار بيايد. سخن از يك راه است و ادامه آن. راهي كه پايان نيافته است، بلكه بايد ادامه يابد. اين راه پيش از حسين بوده است و پس از حسين نيز ره نورد مي خواهد.

پس در هر روز و هر كجا كه شخصيّتي مانند يزيد حاكم شود، آن روز را بايد عاشورا كرد و آن جا را كربلا. حسيني بودن يعني با يزيدگونه ها نساختن و ستيزيدن و سر دادن و سر نسپردن.

در سال 1326، كه هيئت هاي عزاداري به منزل روحاني آگاه و مَهْتُوك سياسي، آيت اللَّه سيّد ابوالقاسم كاشاني رفتند، وي خطابه اي ايراد كرد كه عاشورايي بود و تنبّه برانگيز و از معدود خطابه هاي عاشورايي روحانيّت. وي در اين سخنان با اشاره به اهداف امام حسين عليه السلام و لزوم اقتدا به آن حضرت، از انحطاط كشورهاي اسلامي و ظلم حاكم بر مردم ايران و پاكستان و فلسطين سخن گفت و مردم را براي برپايي عاشورا بسيج كرد و گفت آنچه را ديگران نمي گفتند يا نمي فهميدند. در بخشي از اين سخنان آمده است:

آقاياني كه براي عزاداري گرد هم آمده ايد! آيا مي دانيد چرا حضرت حسين بن علي تن به شهادت داد. اين كه گفته مي شود كه فقط براي شفاعت امّت خود بوده، بي جاست. آن بزرگوار دشمن كساني است كه پشت پا به مقصد مقدّسش مي زنند و از هتك نواميس اسلام خودداري ندارند. آيا بر روضه خواني فواحش شهر اثري مترتّب است؟

حسين مي خواست بازار ظلم و تعدّي را، كه رواج يافته بود، از بين ببرد و مردم را درس شهامت و فداكاري بدهد. حسين مي خواست به مردم بفهماند كه نبايد زير بار ظلم و جور رفت و در راه احقاق حق بايد دريغ نداشت. حسين براي جلوگيري از اوضاع و احوالي نظير آنچه امروز ما داريم، تن به شهادت داد. اگر ما درس فداكاري را از حسين فراگرفته بوديم، گرفتار اوضاع غير قابل تحمّل امروزي نمي شديم....

آقايان! اگر شما در كربلا بوديد و ناله حسين عليه السلام را مي شنيديد، آيا آماده همراهي با آمال و هدف [اهداف] مي شديد يا خير؟ اگر، واقعاً، آماده كمك به حسين بوده ايد، پس چرا حالا، حاضر به متابعت از دين و روش مقدّس او نيستيد؟...

وضع مسلمانان در زمان يزيد بهتر از حالا بود: كفّار به مسلمين باج و خراج مي دادند، ولي حالا بر سر ما مي كوبند. اسلام رو به توسعه مي رفت و حالا رو به زوال است. وضع اجتماعي ما امروز، به مراتب، بدتر از زمان يزيد شده است.... [10] .

بد نيست اشاره كنيم كه آيت اللَّه كاشاني به سبب همين قبيل سخنان سياسي، مهتوك بود. از قضا وي، در ادامه همين سخنان، مي گويد:

بعضي از شنيدن اين قبيل مطالب، مرا سياسي مي خوانند و مي گويند آقا سياسي شده است.... [11] .

به هر حال، در آن ايّام، چنين سخناني براي عزاداران امام حسين عليه السلام گفتن و آنان را به الگوگيري از آن حضرت دعوت كردن، غريب و عجيب مي نمود. امام حسين عليه السلام دستمايه عزاداري بود، نه الگوي آزادي و ستيهندگي. براي مظلوميّت آن حضرت گريسته مي شد؛ امّا انديشيده نمي شد كه چرا ظلم بر او رفت. عاشورا بود؛ امّا روح آن ستانده و عاشوراي بي حماسه شده بود. در حالي كه به گفته حكيمي:

يك عاشورا، اگر آن طور كه مي بايد و ائمّه طاهرين نظر داشته اند، برگزار گردد، بس است تا سرنوشت ملّت هايي را عوض كند. [12] .

عاشورا در تاريخ چندان تحريف گرديده و اهداف امام حسين عليه السلام چنان محو و مسخ شده بود كه هيچ خطري از جانب آن، متوجّه زورگويان نبود. در بي ضرر و بي خطر بودن عاشورا، براي زورگويان حاكم همين بس كه خود آنان، باني و متولّي مراسم عزاداري بودند. في المثل پادشاه ستمباره اي چون شاه عبّاس، مجالس عزا برگزار مي كرد و در دسته هاي عزاداري شركت مي نمود. «و ديكتاتوري چون ناصرالدّين شاه، هيچ تعارضي بين شيوه هاي ظالمانه حكومتش و تأمين بهترين و پيشرفته ترين امكانات براي برگزاري تعزيه نمي ديد.» [13] بيفزايم مراسم عزاداري اي را كه پهلوي در ماه محرّم برگزار مي كرد و خود، در آن حضور مي يافت و پاي منبر مي نشست.

دكتر محمّد مهدي ركني، از رجال ديني و آگاه خراسان، در باره مراسم عزاداري در مشهد، در فاصله سال 1320 تا 1340، مي گويد:

هيئت هاي مذهبي و دسته هاي سينه زني در آن زمان، با چند واسطه، تحت نظر حكومت و مجري مقاصد طاغوتيان بودند و بيشتر حسّاسيّت و خرده گيري متجدّدان از آنان به همين علّت بود كه مي فهميدند چگونه از احساسات پاك آنان سوء استفاده مي شود. گفتني است كه آن وقت در مشهد حدود 70 هيئت و دسته سينه زني وجود داشت. [14] .

همچنين علي اميرپور، از ديگر رجال ديني و مطّلع خراسان، در همين باره، چنين گواهي مي دهد:

هيئت هاي مذهبي را كه امروز مي بينيم به بركت انقلاب اسلامي و در سايه آموزش هاي روحانيّت متعهّد و آگاه، از عوامل حفظ كيان مملكت و در خطّ انقلابند، آن روز، ندانسته، بازوي اغراض استعماري بودند. [15] .

به هر حال، عاشورا در تاريخ ماند و ياد و خاطره آن از ميان نرفت، امّا چنان از خاصيّت و هدف افتاد كه ظالمان و خودكامگان هيچ منعي و خطري براي عزاداري نمي ديدند و حتّي خود، پيشقدم مي شدند. در واقع حاصل عزاداري بي هدف و بي توجّه به فلسفه عزاداري، كه در ميان مردم رايج بود، همان شد كه عزاداري و برپايي مراسم عاشورا به دست ظالمان نيز افتاد و آنان هيچ منافاتي ميان عزاداري و ستمكاري نمي ديدند. اگر عزاداري صرفاً هزينه اي چون اشكي و اظهار تأسّفي بطلبد، چه چيز آسان تر از آن و چرا ممانعت از آن؟

با ملاحظه همين عزاداري هاي بي روح بود كه برخي روشنفكران برمي آشفتند و اشكال مي گرفتند كه چرا چنين و چنان. آنان نه بي دين بودند و نه خارجي مذهب، بلكه جلوتر از عوام بودند و سخن هايي مي گفتند كه چندي بعد، روحانيّت اصلاح طلب نيز گفت. محمّدتقي بهار يكي از آن روشنفكران بود كه در قصيده اي، بر عزادارانِ امام نشناس چنين خرده گرفت:



خادم شمر كنوني گشته، وانگه ناله ها

با دو صد لعنت، ز دست شمر ملعون مي كنند



بر يزيد زنده مي گويند، هر دم صد مَجيز

پس شماتت بر يزيد مرده دون مي كنند



پيش ايشان صد عبيداللَّه سرپا، وين گروه

ناله از دست عبيداللَّه مدفون مي كنند [16] .



اين واقعيّتي است تلخ. شاهد اين كه در محرّم 1330، سپاه روس به تبريز حمله كرد و ثقةالاسلام تبريزي را در روز عاشورا به دار كشيد، امّا مردم به سر و سينه مي زدند و از ظلم يزيد مي ناليدند. حسين حسين مي گفتند، ولي كشته شدن حسين مردي را به دست ارتش سرخ، ناديده مي گرفتند. [17] .

ساعتي قبل از به دار كشيدن ثقةالاسلام، چند تن از آزاديخواهان تصميم گرفتند كه مردم را به محلّ دار آويختن او ببرند و با تحريك احساسات آنها، وي را نجات دهند. از اين رو، به يكي از تكيه هاي شهر رفتند كه مركز قمه زنان بود. آزاديخواهان به سردسته قمه زنان گفتند شما كه حاضريد در راه امام حسين عليه السلام سر خود را به تيغ قمه بسپاريد، خبر داريد كه عدّه اي بيگانه و ستمگر مي خواهند ثقةالاسلام را به دار بياويزند. شما چند هزار نفريد، در حالي كه تفنگداران روسي دويست نفرند. بياييد غيرت كنيد و كاري حسيني نماييد و او را نجات دهيد. مطمئن باشيد امام حسين عليه السلام از اين مردانگي شما بيشتر خشنود مي شود.

سردسته قمه زنان گفت: «آقا جان! اولارين توفنگي وار، آدمي اولْدُرَلْلَر.» يعني آقا جان! آنها تفنگ دارند و آدم را مي كشند. [18] .

آنچه مولوي در باره عزاداران شهر حلب گفته بود، در اين جا نيز گفتني است:



پس عزا بر خود كنيد اي خفتگان

زانك بد مرگيست اين خواب گران



بر دل و دين خرابت نوحه كن

كه نمي بيند جز اين خاك كُهُن



ور همي بيند، چرا نبْوَد دلير

پُشتدار و جانسپار و چشم سير؟



در رُخت كو از مَي دين فرّخي؟

گر بديدي بحر، كو كفّ سخي؟



آنك جو ديد، آب را نكْند دريغ

خاصّه آن كو ديد آن دريا و ميغ [19] .



آري، اين چنين است كه حكيمي مي گويد:

بجز اين كه امام حسين عليه السلام در عاشورا شهيد شده است، عاشورا نيز در تاريخ شهيد شده و پيام اصلي عاشورا (عدالت)، فراموش گشته است. پس در هر عاشورايي دو شهيد موجود است و بر هر شهيدي نوحه اي واجب. [20] .

اگر كسي عاشورا را، با همه ابعاد آن بشناسد، اصل مصيبت امام حسين عليه السلام را فراموش مي كند و براي عاشوراي حسيني به سوگ مي نشيند. [21] .

پس يك حسينِ مظلوم در عاشورا وجود دارد و يك عاشورايِ مظلوم در تاريخ. با يك چشم بر حسين بايد گريست و با چشم ديگر بر عاشورا.


پاورقي

[1] مقصد الحسين، ص 9. وي اين نظريّه را در پاسخ کساني گفته است که معتقدند بايد مانند امام حسين‏عليه السلام در برابر سلاطين ايستاد و از آن حضرت الگو گرفت.

[2] ناسخ التّواريخ: در احوالات حضرت سيّدالشّهداءعليه السلام ج1، ص 266.

[3] اسرار شهادة آل اللَّه صلوات اللَّه عليهم، ص 134-133.

[4] محرق القلوب، ص 4.

[5] جالب خاطر اين‏که مجيد محمّدي در مقاله «فرهنگ عاشورا در عصر سکولار»، به‏صراحت تفسيري مسيحايي از شهادت امام حسين‏عليه السلام ارائه کرده و کوشيده است موضوع فديه را بازسازي کند و از آن، تصويري معقول به دست دهد. به‏فرض که بشود نظريّه فديه را معقول و قابل دفاع کرد، ولي انطباق قيام و شهادت امام حسين‏عليه السلام با آن ممکن نيست. مي‏توان ده‏ها هدف براي آن حضرت فرض کرد، ولي بايد ديد کدام‏يک مورد نظر وي بود. تاريخ، علم نقلي است و هر گونه نظريّه‏پردازي بايد در حدود منقولات باشد. فرض‏ها و بافته‏هاي خود را، هر چند درست، نمي‏توان به تاريخ تحميل کرد. تاريخ نه عرصه بافتن افکار، که محلّ يافتن اخبار است. پس بايد گشت و يافت که امام حسين‏عليه السلام از چه مي‏گفت و هدف‏هايش را چه مي‏شمرد.

امّا اين‏که چرا دانشور مزبور، هدف از قيام امام را فديه مي‏داند، از قلم خودش بخوانيم که مي‏نويسد: «تفسير مسيحايي از رنج و مصيبت امام، سازگاري بيشتري با ساختار دنياي مدرن دارد.» و همه سخن در اين «دنياي مدرن» است که روشنفکران، مفتون آن شده‏اند. مدرنيسمِ امروز جانشين مارکسيسمِ ديروز شده است. نسل ديروز روشنفکران، مارکسيسم‏زده بوده‏اند و نسل امروز، مدرنيسم‏زده هستند. از چاله آن ايسم درنيامده، به چاه اين ايسم افتاده‏اند. تا ديروز، مارکسيسم را «علم مبارزه» مي‏دانسته‏اند و اينک «مدرن» را عين «منطق» و «فرنگ» را مساوي «فرهنگ» مي‏دانند.

مقاله مزبور در کتاب ذيل آمده است: عاشورا در گذار به عصر سکولار، ص 225 - 207.

[6] سفرنامه پيترو دلا واله، ج 1، ص 521، با تصرّف.

[7] همان، ج 1، ص 563، با تصرّف. همچنين ر. ک: زندگاني شاه عبّاس اوّل، ج 3، ص 9 - 7.

[8] الملهوف، ص 99.

[9] بحارالأنوار، ج44، ص 325.

[10] مجموعه‏اي از مکتوبات، سخنرانيها و پيامهاي آيت‏اللَّه کاشاني، ج 1، ص 21 و 27 - 26.

[11] همان، ج 1، ص 27.

[12] سرود جهشها، 1378، ص 72. صدق اين گفتار حکيمي در عاشوراي 1399 (آذر 1357)، نمايان شد. در اين روز، بزرگ‏ترين راهپيمايي در تاريخ ايران عليه حکومت پهلوي برگزار شد و مردم، با نام و ياد امام حسين‏عليه السلام و به پيروي از آن حضرت، با ستمگران ستيزيدند. هيچ روزي در تاريخ انقلاب اسلامي ايران، مهم‏تر و سرنوشت‏سازتر از اين روز نبود. در حقيقت، رژيم شاه در اين روز سقوط کرد. اين چنين است که از اين روز با تعبير «رفراندوم» و «رفراندوم بدون شمارش رأي» ياد مي‏شود. براي تحقيق بيشتر ر. ک: پيک آفتاب: پژوهشي در کارنامه زندگي و فکري آيت‏اللَّه سيّد محمود طالقاني، ص 258 - 245.

[13] انديشه سياسي در اسلام معاصر، ص 313.

[14] يادنامه استاد محمّد تقي شريعتي مزيناني (ره)، ص 47.

[15] همان، ص 246 - 245. مشابه همين سخنان را بنگريد در مقاله دکتر غلامعبّاس توسّلي در همان کتاب، ص 217.

[16] ديوان اشعار ملک الشّعراي بهار، ص 263. نيز بنگريد به شعري ديگر در صفحه 333-332. پوشيده مباد که بهار، اشعاري ارزنده در مدح اهل بيت سروده است.

[17] ميرزا علي تبريزي، معروف به ثقةالاسلام تبريزي، از دانش‏آموختگان حوزه علميّه نجف بود و مؤلّف کتاب ارزنده مرآة الکتب و از رهبران نهضت مشروطه در تبريز. هنگامي که ارتش تزاري به تبريز حمله کرد و به کشتار مردم و غارت اموال پرداخت، وي توصيه نزديکانش را ناديده گرفت و حاضر به ترک شهر نشد تا مردم را تنها نگذارد. سرانجام وي را دستگير کردند و به کنسولگري روسيه بردند. وي به کنسول روسيه گفت: «من به وظيفه اسلاميّت و ملّيّت خود عمل کرده‏ام. زيرا نمي‏خواستم ملّت مسلمان اسير بيگانگان باشد.» از وي خواستند گواهي دهد تا هنگامي که دولت ايران قادر به حفظ امنيّت آذربايجان نيست، توقّف ارتش تزاري ضروري است. وي نپذيرفت و گفت: «شما آذربايجان را تخليه کنيد، من قول مي‏دهم که امنيّت کامل در اين‏جا برقرار شود.» اين چنين بود که روس‏ها، او و چند تن ديگر را در روز عاشورا به دار آويختند. ر.ک: دايرةالمعارف تشيّع، ج5، ص 219 - 218.

[18] مدرسه حسيني، ص 17، به نقل از: محمود عنايت، نگين (شماره 23، فروردين 1346)، ص 2.

[19] مثنوي معنوي، ص 844 - 843.

[20] جامعه‏سازي قرآني، ص 88.

[21] قيام جاودانه، ص 92.