بازگشت

الگوي مديريت و رهبري در قيام روز عاشورا


امروزه در پنداشت همگاني، رمز پيروزي مديران سازمان ها در سبك رهبري آنها است. هر چند ويژگي هايي همچون داشتن انديشه راهبردي، شناخت مهارت هاي فني و اقناع سياسي با اهميت هستند، ولي اكنون در صدر گزينش جا ندارند. بويژه، هنگامي كه سازمان ها به گرفتاري افتاده و در شرايط پيچيده در پي يك مدير مؤثر باشند كمتر به هوشمندي و تجربه فرد توجه دارند. سرمايه گذاران، تحليل گران و نشريه هاي تخصصي مديريت نيز اين مسئله را دنبال مي كنند و همين گونه مي انديشند؛ يعني سازمان ها و مؤسسات امروزه در پي رهبران هستند تا مديران بوركرات و يا تكنوكرات.

از سوي ديگر در حوزه مديريت نظامي، جنگ رواني تازه ترين اسلحه نبرد است و بر ضد برنامه سازماني، شجاعت، جنگ آوري و اعتماد به نفس به كار گرفته مي شود. «جنگ رواني» حتي در دفاع نيز به كار گرفته مي شود، لكن با هدف تقويت روحيه نظامي و ملي سربازان.

بر اين اساس، در چنين شرايطي هدايت نيروها در جهت اهداف سازمان، همسو كردن هدف هاي فردي آنان با هدف هاي سازمان، تفهيم و تفهُّم متقابل، ايجاد انگيزه جز از طريق رهبري در اعمال مديريت امكان پذير نيست. به عبارت ديگر، در يك جمله مي توان گفت كه شرايط و ملاحظات مزبور سبك رهبري را در مديريت به كليه سازمان ها به ويژه سازمان هاي نظامي ديكته مي نمايد.

از اين رو، سبك رهبري منحصر به اسلوب هاي اداره جامعه نمي شود. اداره كنندگان سازمان ها، مؤسسات و دستگاه ها بايد مديران خود را علاوه بر دانش مديريت، به ويژگي و مهارت رهبري نيز مجهز نمايند.

بنابراين از آنجا كه محتواي حركت عاشوراي حسيني(ع)، تبلور عيني يك الگوي رهبري موفق و مؤثر است، بررسي آن به عنوان يك مسئله مهم و زنده ضرورت دارد.

در نيمه دوم قرن حاضر، و به ويژه در دهه هاي اخير، توجه پژوهشگران بيشتر به تفاوت ماهوي ميان اين دو مفهوم جلب گرديده است. از اين رو، ديدگاه نوين دانش مديريت كوشيده است تا گونه هاي تمايز ماهوي ميان اين دو مفهوم را تشريح نمايد.

به زعم ما، ميان رهبري و مديريت تمايز مهمي وجود دارد؛ رهبري ماهيتا مفهومي وسيع تر از مديريت است. رهبري يك امر معنوي و تعهدي است؛ رهبري يك نقش و وظيفه انساني است كه مديريت موظف است آن را به كار گيرد. به عبارت روشن تر، رهبري نيازهاي معنوي و انساني يك سازمان را برمي آورد، ولي مديريت ابزارهاي مادي و تكنيكي افزايش توليد و رفع نيازهاي مصرفي انسان ها را در سازمان شامل مي شود.

رهبري، آن توان و برجستگي ويژه اي كه در محدوده مسؤوليت سازماني، هماهنگي لازم را ايجاد مي كند، مشكلات پيش آمده را از سر راه بر مي دارد، ضعف ها را تقليل و قوت ها را افزايش مي دهد.

بنابراين تفاوت اصلي ميان اين دو مفهوم، در كلمه سازمان نهفته است؛ رهبري ضمن اينكه براي تحقق هدف هايش مستلزم كار كردن با افراد و به وسيله افراد است، ليكن اين هدف ها، الزاما هدف هاي سازماني نيستند.

اين تفاوت ها را با تفصيل بيشتر مي توان چنين بيان نمود:

1. قلمرو مديريت، سازمان است، در حالي كه رهبري قلمرو محدودي به خود نمي گيرد.

2. مديريت تابع سلسله مراتب است، در صورتي كه در رهبري سلسله مراتب رسمي مطرح نيست.

3. در مديريت، هدف هاي سازمان ملاك است، در حالي كه در رهبري ممكن است اهداف گوناگون مطرح باشند.

به طور خلاصه مي توان چنين برداشت كرد كه رهبري اعم از مديريت است؛ زيرا چنان كه مدير توانست نظام تمايلات عمومي، نظام انديشه و بالاخره نظام رفتار عيني مجموعه انساني تحت سرپرستي خود را به صورت منسجم و هماهنگ به منظور اجراي مديريت و يا تحقق هدف مشخص سازماندهي و هدايت نمايد، مي توان گفت كه مديريت در عالي ترين درجه خود، يعني «رهبري» محقق گرديده است.

در يك جمله بايد گفت كه رهبري، ايمان و تخصص را در خارج از ذهن با يكديگر در آميخته، به آن نمود عيني مي بخشد. [1] .


پاورقي

[1] حسن عابدي جعفري ـ رهبري و مديريت ـ فصلنامه مصباح ـ دانشگاه امام حسين(ع) ـ سال 72 شماره 6 و 7 ص 1 و 47.