بازگشت

تحريفات و داستان پردازيهاي حسين بن حمدان خصيبي


اولين روايت او داستان ام سلمه است كه رسول خدا (ص) مقداري خاك و تربت نواده ي خود را به او سپرده و مي فرمايد اگر حسين (ع) به سوي عراق رفت تو به اين خاك نظر كن اگر به خون تبديل شد بدان كه حسين (ع) كشته شده است. ام سلمه هنگام حركت امام نزد او آمده و واقعه را ذكر مي كند و از او مي خواهد كه از رفتن به اين سفر منصرف گردد. نكته اي كه در اينجا قابل توجه است پيشگويي امام حسين (ع) از قتل خويش و يارانش و چگونگي شرح دقيق مكان و كيفيت و زمان آن است. ايشان مي فرمايد: اي مادر، من روز و ساعتي كه كشته مي شوم و مكاني را كه در آن دفن مي گردم و مي دانم، قاتل خود و يا كساني كه با من مي جنگند، اعم از فرمانده، سرباز، نگهبان و كسي كه مرا مي كشد، كسي كه او را تشويق مي كند و نيز كساني را كه من از پيروان و خاندانم كشته مي شوند، فرد به فرد، بزرگان، اسامي قبايل و عشاير آنان را مي شناسم و مي دانم. اگر دوست داري محل قتل خود را به تو نشان دهم. ام سلمه گويد با من كلام ديگري سخن نگفت و نام خدا بر زبان آورد و زمين را شكافت به گونه اي كه من قتلگاه او و موقعيت ياران او را ديدم. سپس امام فرمود من در روز عاشورا و روز شنبه كشته مي شوم. ام سلمه روزها را مي شمرد تا اينكه به آن روز رسيد. وي در خواب كساني را ديد كه مي گريند و خبر از شهادت حسين (ع) مي دهند. سراسيمه از خواب بيدار شده و به بيرون از خانه دويد. وقتي مردم از علت نگراني او پرسيدند گفت به خدا قسم حسين (ع) و يارانش كشته شده اند. آنان نپذيرفتند، ام سلمه به سراغ آن شيشه رفت و ديد خاك داخل آن به خون تازه تبديل شده است. [1] .

داستان ام سلمه چند منبع ديگر نيز آمده است [2] ولي روايات آن با يكديگر بسيار ضد و نقيض هستند؛ از جمله در جايي گفتگوي ام سلمه با حسين (ع) حضوري، و در جاي ديگر مكاتبه اي بوده است. در يك روايت، ام سلمه، حسين (ع) را در مكه ديده است در حالي كه ام سلمه در مدينه زندگي مي كرده و در روايتي گفته شده كه حسين (ع) را در مدينه ديده در صورتي كه حسين (ع) از ابتدا به قصد مكه حركت فرموده و در آنجا بود كه تصميم گرفت با اعزام مسلم بن عقيل و مساعد ديدن اوضاع عراق به آن سرزمين رهسپار شود. علاوه بر آن در اين روايت، حسين (ع) زمين را در مقابل ام سلمه شكافته و قتلگاه خود را به او نشان مي دهد و مسائل ديگري كه اين بخش از روايت در ساير منابعي كه داستان ام سلمه را ذكر كردند ديده نمي شود. اين نكته قابل توجه است كه به اتفاق علماي شيعه، علم غيب ائمه محدود است و نمي توان گفت به جزئيات حوادث بطور كامل احاطه دارند. [3] بر اساس رواياتي كه نقل شده پيامبر (ص) از كشته شدن امام حسين (ع) خبر دادند نمي توان امام را از شهيد شدن در اين راه بي خبر دانست. آن حضرت بطور سربسته و كلي از شهادت خود خبر داشتند ولي اينكه ايشان بطور خارق العاده اي زمين را شكافته و محل قتلگاه خود و ياران را به ام سلمه نشان بدهد و يا اينكه نام يك يك شركت كنندگان در جنگ عليه خود را و حتي قبيله و آبا و اجداد آنان را بداند، در هيچ يك از منابع تاريخي و بويژه شيعه گزارش نشده و اين روايت ساخته و پرداخته غالياني چون حسين بن حمدان خصيبي است. كه براي ائمه اطهار مقام الوهيت قائل هستند و آنان را همانند خداوند به تمامي امور جهان، آگاه و عالم مي دانند. مسأله داستان ام سلمه و گفتگوي او با حسين (ع) تنها خبري بوده كه پيامبر (ص) به ام سلمه مبني بر شهادت ايشان داده اند و بس [4] . اين در حالي است كه قبلا وقتي پيامبر (ص) توسط جبرئيل خبر شهادت امام حسين (ع) را دريافت مي كنند مي فرمايند اي كاش مي دانستم چه كسي حسين مرا به قتل مي رساند [5] چگونه است كه رسول خدا (ص) قاتل امام حسين (ع) را نمي شناسد و نمي داند ولي او خود تمامي آن را يك به يك و پشت در پشت آنان را مي شناسد؟!

روايت دوم با شش واسطه به ابن حمزه ثمالي مي رسد كه وي از علي بن الحسين (ع) شنيده است. در اين روايت مسأله جمع كردن ياران و شيعيان توسط امام حسين(ع) در كربلا و سخن گفتن با آنان و اينكه هر كس مي خواهد مي تواند برگردد و گفتگوي ياران و جان نثاران آن حضرت در اين مورد را ثبت كرده است كه مي گفتند ما هرگز تو را تنها نمي گذاريم. در اين روايت، حسين (ع) از چگونگي، مكان، زمان شهادت يك يك ياران خود و نيز فرزند شيرخواره اش علي اصغر بر روي دستان خود بوسيله تيري كه از سوي حرمله پرتاب خواهد شد، خبر مي دهد. [6] .

سومين روايت كه بدون ذكر سلسله راويان به امام صادق (ع) مي رسد اين است كه وقتي امام حسين (ع) از مدينه خارج مي شوند. گروهي از ملائكه صف به صف در حالي كه نيزه هايي از درختان بهشت در دست خود داشته، پيرامون آن حضرت ايستاده، بر او سلام مي كنند و مي گويند يا حجةالله علي خلقه بعد جده و ابيه و اخيه، خداوند ما را فرستاده است تا تو را ياري رسانيم و نيز در اين روايت از گروهي جنيان سخن به ميان مي آيد كه سر راه حسين (ع) ايستاده و مي گويند ما شيعه و پيرو تو هستيم؛ اگر به ما فرمان دهي همه ي دشمنان تو را مي كشيم ولي آن حضرت از قضا و قدر الهي و شهادت حتمي خود سخن مي راند و حمايت آنان را نمي پذيرد. [7] درباره ي اين روايت بايد گفت اگر چنين است چرا همانگونه كه قبلا گفته شد امام (ع) هنگام شهادت علي اصغر از امداد الهي مأيوس شده بودند [8] اين روايت با آن مطلب چگونه مي تواند سازگاري داشته باشد؟ ثانيا همان گونه كه مي دانيم و منابع نيز تصريح كرده اند امام حسين (ع) از افراد بسياري درخواست كمك كرده، چگونه كمك فرشتگان را كه از طرف خدا آمده بودند رد كرد؟

گزارش چهارم با شش واسطه به سعيد بن المسيب مي رسد كه وي هنگام حج به محضر امام سجاد (ع) شرفياب شده و اجازه انجام فريضه ي حج را از ايشان گرفته است. وي نقل مي كند هنگام طواف مردي را ديده كه دو دست در بدن نداشته و با حالتي زار و پريشان به پرده ي كعبه التجا كرده، زاري مي كند. وقتي از او در مورد گريه اش مي پرسند مي گويند من گناهي كرده ام كه خداوند هرگز مرا نمي بخشد. آنگاه واقعه را چنين شرح مي دهد كه او شتربان امام حسين (ع) بوده است. وقتي با آن حضرت به سوي عراق حركت مي كند، امام براي گرفتن وضو كمربندي را از جامه خود باز مي كردند كه اين كمربند بسيار زيبا بوه و اين شتربان شيفته آن شده است، وقتي امام حسين (ع) كشته مي شوند وي خود را در گودالي مخفي كرده و شب هنگام بيرون مي آيد. جنازه هاي شهدا بر زمين افتاده و همچون ماه مي درخشد گويا اكنون شب نيست. وي در ميان كشته ها به جستجوي بدن امام حسين (ع) مي پردازد و سپس به باز كردن آن كمربند كه بر جامه زيرين بسته بوده مي پردازد ولي دست راست امام، گره ي آن كمربند را محكم مي گيرد، وي نيز شمشير شكسته اي يافته و دست راست آن حضرت را قطع مي كند ولي مي بيند گره ي سمت چپ آن كمربند با دست چپ حسين (ع) محكم گرفته مي شود لذا دست چپ حسين (ع) را نيز قطع مي كند و كمربند را از جامه ي زيرين او در مي آورد به گونه اي كه بدن مبارك برهنه مي شود. وي سپس مي افزايد: ديدم آسمان و زمين به لرزه در آمد و صداهايي شنيده شد كه «وا ابناه، وا حسيناه» من خود را به سرعت در بين كشته ها مخفي كردم و به آن صحنه نگريستم. سه مرد و يك زن را كه اطراف آنان فرشتگان و ملائك بسياري بودند ديدم. آن زن كه در ميان آنان بود شيون مي كرد: وا حسيناه، فداك جدك و ابوك و امك و اخوك. ديدم بدن حسين (ع) در حالي كه سر ايشان بر روي آن قرار گرفته بود بلند شده و نشست و مي گفت لبيك يا جداه يا رسول الله و يا اميرالمؤمنين و يا اماه يا فاطمه يا اخاني المقتول بالسم. آنان كنار اين بدن نشستند. فاطمه مي گفت اي رسول خدا آيا اجازه مي دهي از خون حسين (ع) پيشاني خود را خضاب كنم و خدا را در روز قيامت بدينگونه ملاقات كنم؟ پيامبر اجازه داده و فاطمه چنين كرد و رسول خدا (ص) و علي (ع) و حسن (ع) نيز با خون او سر و دستان خود را مسح كردند. در اين حال شنيدم پيامبر (ص) فرمود اي حسين فداي تو شوم چه فرد ناپاكي دست راست و چپ تو را قطع كرده است. حسين (ع) گفت: يا جداه شترباني از مدينه همراه من بود و نگاهي به جامه ي من انداخته و شيفته كمربند من شده بود. مي خواستم به او ببخشم و مي دانستم كه او چنين عملي را با من خواهد كرد. وقتي كشته شدم به جستجوي من آمد و مرا بدون سر يافت. جامه مرا بازرسي كرد و آن كمربند را يافت و بر گره ي آن زد تا باز كند من دست راست خود را بر آن گرفتم وي شمشيري يافته و دست راست مرا قطع كرد و سپس دست چپ من را نيز همين گونه قطع كرد. آن شتربان مي افزايد رسول خدا (ص) رو به من كرد و فرمود: واي بر تو، خداوند روي تو را در دنيا و آخرت سياه گرداند و دستان تو را قطع كند. وي مي گويد هنوز دعاي او تمام نشده بود كه دستان من از شانه ها متلاشي و قطع شد و قطعه اي از آتش صورت مرا برگرفت، لذا من به سوي اين خانه (كعبه) پناه گرفتم و مي دانم كه خداوند هرگز مرا نمي بخشد. وقتي اين داستان را مردم مكه شنيدند همگي با فرستادن لعنت بر او به خداوند تقرب مي جستند. [9] .

با بررسي مجموع روايات خصيبي به يك جريان فكري كه ناشي از تفكرات غلات شيعه است دست مي يابيم؛ تفكري كه براي ائمه اطهار مقامي خداوندگونه قائل است. به رغم آنكه خداوند در قرآن كريم به پيامبر (ص) مي فرمايد: قل انا بشر مثلكم، باز در اينجا مي بينيم كه راوي اين روايات در مورد امام حسين (ع) مقامي مافوق انساني قائل است. او همانند خداوند از غيب آگاه و بر همه اسرار عالم داناست. داستان شتربان از عجايب روزگار است. چنين امر غريبي حتي از پيامبر (ص) نيز روايت نشده است. گفتن اين مطالب يعني اينكه بدن بدون سر امام (ع) و در مقابل آن ساربان از كمربند جامه ي خود دفاع كند و يا در مقابل پيامبر (ص) بنشيند و نيز بالاتر از آن اينكه شتربان بتواند با چشمان خود فرشتگان، ملائكه، رسول خدا (ص)، فاطمه (س)، علي (ع) و حسن (ع) را ببيند و گفتگوي آنان را بشنود و داستانهايي از اين قبيل به نظر مي رسد چيزي جز وهن شيعه و خدشه دار ساختن اعتقاد آنان به دنبال ندارد و شيعه را در اذهان عامه، مشتي خرافي نشان مي دهد و در نتيجه هدف قيام حسيني (ع)، كه همانا اجراي امر به معروف و نهي از منكر و خروج بر امام جائر است، تحت الشعاع آن قرار مي گيرد. انحرافي كه با چنين رواياتي در اذهان عامه پديد آمده است اكنون پس از يكهزار و سيصد و اندي سال در واقعه «تنور مباركه» در شهر نجف آباد رخ مي نمايد.

نكته ديگري كه شايان گفتن است اينكه با نگرشي به دوراني كه حسين بن حمدان خصيبي در آن مي زيسته، يعني قرن چهارم كه در سرزمين شام و حلب، دولت شيعي حمدانيان و در رأس آن سيف الدوله حمداني حكومت داشته است، بايد گفت بعضي از مورخان برخلاف دورانهاي گذشته كه همواره در جو خفقان حاكمان اموي و عباسي شام، جرأت و قدرت بيان اعتقادات خويش را نمي يافته اند، در اين زمان براي طرح بسياري از مسائل در مورد ائمه، ميدان را باز ديده و چه بسا به سبب اين آزادي به افراط و غلو نيز افتاده اند.


پاورقي

[1] همان کتاب، ص 202 - 204.

[2] ابن‏عساکر، تحقيق محمودي، ص 169 و 261؛ خوارزمي زمخشري، مقتل الحسين، 158:1؛ مسعودي، اثبات الوصية، ص 139.

[3] بنگريد به، مجلسي، بحارالانوار، 259:42؛ طبرسي، مجمع البيان،261:3.

[4] منابع پاورقي شماره 62.

[5] ابن‏عساکر، همان کتاب، ص 179.

[6] هداية الکبري، ص 204.

[7] همان کتاب، ص 206 - 207.

[8] شيخ مفيد، ارشاد، ص 211.

[9] هداية الکبري، ص 209.