بازگشت

دو شهيد...


آنگاه كه: تنور نبرد تافته گرديد، و سپاه خصم ديوانه وار به خيام تازيد و ياران امام (ع) بر آنان شوريدند، عبدالله بن عمير، در انبوه بهم فشرده خصم فرورفت و خطوط دفاعي دشمن را شكست و صفوف


پي در پي حراميان را گسست و سر و دست مي پراند و با يك جهش از انتهاي لشكر دشمن، خويش را بكنار امام (ع) مي رساند تا به كركسان خون آشام اموي امان ندهد كه دست به حريم امام و امامت رسانند، با جسم و جانش امام را حفظ مي كرد و با شمشير برنده اش روباهان را مي راند، در حاليكه دست چپ اش مجروح بود و قدرت حركت نداشت و عبدالله را سخت مي آزرد، اما او توجهي به دست نداشت، آن قدر بگرد امام چرخيد و بر دشمن تازيد تا كه جراحات وارده بر بدنش و خون ريزي شديد زخم ها، رمق را از او گرفت و بر زمين خونين افتاد. ام وهب بر بالين عبدالله نشست، سر عبدالله را بر زانو گذارد و خاك از چهره اش زدود و گفت: بهشت گوارايت باد. اشك باريد، بر يزيديان صيحه زد و در رثاي عبدالله، با شعار به خونخواهي اش پرداخت، چونان شاهدي بر صحنه شهادت، گويا پيام را به سمع تاريخ و نسل ها مي رساند، در اين هنگام، شمر بن ذي الجوشن ام وهب را ديد، سخت برآشفت و سينه پركينه اش بر او فشار آورد، غلام همراهش گفت: با عمودي كه برداشته بود بر سرش بكوب!

غلام كه او را رستم مي ناميدند، به دستور جلاد، عمود چوبين را كه ام وهب چندي پيش برداشته بود و به دستور امام (ع)به زمين نهاده بود برداشت و ناجوانمردانه از پشت سر، با شدت بر سر ام وهب كوبيد، ام وهب در خون غلطيد و در كنار عبدالله هر دو با هم به معراج شتافتند از مذبح عشق تا معراج معشوق.بدين سان زيباترين فصل تاريخ عاشورا ترسيم يافت.