بازگشت

هجرت، به سوي شهادت


امام حسين عليه السلام، از شهر پيامبر، شهر خاطره ها و عظمت ها شهر فاطمه و علي، شهر شوكت و افتخار اسلام، هجرت مي كند. هجرت يك اصل است در فرهنگ اسلام، كه اگر در سخت ترين شرايط پيچيده سياسي، نظامي، در حالي كه دشمن در پناه سلاح هر گونه صدائي را خفه مي كند و در پرده تزوير، هر گونه چهره اي را تحريف مي نمايد، و در ميان عوام كه چون انعام به بيراهه مي روند، مشروعيت يافته و بر مسند رسول الله مدعي خليفه رسول الله است و تو، تنهائي و صدايت و فريادت به جائي نمي رسد بايد نماني كه هجرت كني - هجرت به سوي زمينه ها كه يا شدن غرق خون در شهادت يا رسيدن به فتحي هويدا -

امام (ع) مهاجر است در حالي كه دشمن سخت مراقب است تا در كمند توطئه امام را اسير خواسته خويش نمايد يا كه با زور تزوير


را حاكم گرداند.

امام خارج مي شود در حاليكه كركسان اموي پس از شكمبارگي شبانه در بستر ذلت خراميده اند و انتظار فردا را مي كشند تا يا بيعت با يزيد يا شمشير برهنه امام با آگاهي از همه ي جوانب، مدينه را رها مي كند و در آستانه ي حركت آنگاه كه هنوز فلق، افق را درنورديده و خنجر خونين خورشيد سينه ظلمت را نشكافته، مي فرمايد:

پروردگارا، مرا از چنگال خون آشامان ظالم نجات ده.

و بر لبان مباركش اين عبارت مترنم است:

آنگاه كه در تنگناي زمان از انسان حمايت نشود، و نه زن و نه فرزند و اهل او توان كاري را نداشته باشند، دشمن پست و دون، مصمم براي جنايت است، قبل از اين كه در فردا يزيد بر ما بشورد و طغيان كند خود در درياي سرخ شهادت در شرق و غربش شناگريم. و با ضربت الهي خويش آن چنان بنوازيم كه چونان آتش سراپرده ظلمت استبداد اموي را بسوزاند.

كاروان كوچك امام (ع) راه پيمودند تا سواد مكه نمودار شد، امام عليه السلام به آسمان نگريست و فرمود:

پروردگارا حق ام را بستان و چشمم را روشن نما، پروردگارا! مرا به راه مستقيم هدايت فرما.

امام عليه السلام داخل حريم امن مكه شد [1] ، درست در اين زمان مسلم بن عقيل در اسارت عبيدالله بن زياد بود. بعد از آنكه كوفيان سست پيمان بيعت شكستند، مسلم در اوج تنهائي مقاومت نمود و عاقبت


با حيله مزدوران عبيدالله به دام افتاد و به شهادت رسيد. [2] .

امام عليه السلام، بعد از دريافت نامه مسلم بن عقيل كه امام و اهلش را به كوفه فراخوانده بود، از مكه رهسپار كوفه گرديد.

مكه پايگاه توحيد و حريم امن خداوندي، در حساسترين شرايط زماني خويش از سراسر جهان اسلام هزاران مسلمان را در موسم حج بگرد بيت معمور حق فراخوانده، و همه با تكبير و تهليل بگرد خانه خدا مي گردند و لبيك گويان مراسم عظيم حج را كه از ابراهيم (ع) آغاز گشته و تا محمد (ص) استمرار داشته و دارد به جاي مي آورند، در اين ميان حسين (ع) پاسدار ارزشهاي توحيدي و نگهبان سنت حج در برابر چشمان گشاده حاجيان، در گرماگرم انجام مراسم، حج را ناتمام مي گذارد و به سوي كوفه حركت مي نمايد، اين حركت تنها تأثيري كه در اذهان آن همه چرخشگر كه در زعامت كفر و حاكميت شيطان و سلطنت يزيد، بگرد خانه خدا مي چرخند ايجاد نمود، يك سئوال اساسي بود كه چرا فرزند پيامبر كه خود پاسدار سنت حج است و اجدادش بنيانگذار آن، حج را رها نمود و به سوي دياري ديگر شتافت؟! مگر چه خبر شده؟! آيا اتفاقي افتاده؟! يا كه اميرالمؤمنين يزيد؟!...

آري فقط همين سؤال و بعد چرخش ادامه مي يابد تا به پايان خويش مي رسد و حاجيان بسلامت از زيارت راهي خانه و كاشانه خويش. در آستانه عزيمت امام از مكه، نصيحتگران حرفه اي كه معمولا


در هر عصري از اعصار استبداد و اختناق، تأييدگر رسمي و غيررسمي حاكميت موجوداند، و در ميانشان فقيه، و مفسر و روشنفكر و حافظ قرآن و مدعي فهم و شعور و درك و عده اي صاحب نظر و اهل روز،! يافت مي شود، به گرد امام حسين (ع) آمدند و با هزاران توجيه شرعي و راه و رسم دينداري و تقيه و طرح مسائل فقهي و كلامي كه: يابن رسول الله! شما را چيست؟ حفظ جان واجب است و تقيه هم كه دين آباء و اجداد شما است. چيست شما را؟ حال كه اسلام داير و احكام اجرا و حدود جاري و مساجد گشوده و تفسير و كلام و فقه و اصول تدريس و حوزه هاي علميه مملو از شاگرد و ولي امر هم مشغول ولايت خويش. پس كجاي اين اسلام خدشه اي دارد تا موجب قيام مسلحانه گردد و خونريزي صورت پذيرد.

آري نصيحتگران گرد آمدند و امام را دعوت نمودند تا در جوار خانه خدا به تدريس و تبين دين مشغول شود، و دعوت كوفيان را نپذيرد.

آنچه در انديشه و ذهن انسان از آن صحنه تصوير مي شود، اين است كه مردم آن زمان براستي مبهوت اقتدار يزيد و مقهور قدرت حكام و فرمانداران اموي گرديده بودند و آن چه از مواضع امام به ذهن مي آيد قيامي خونين - انقلابي توفنده و كوبنده استبداد و برپائي عدالت اجتماعي و حكومت حق - بود.

امام (ع) در راه كوفه است و كاروان كوچك شهادت همراه، كه پيكي تيزتاز از سمت كوفه به امام (ع) مي رسد و خبر شهادت مسلم را به امام مي دهد، و از پيمان شكني كوفيان و تنهائي مسلم و نحوه شهادت مظلومانه اش سخن مي گويد.

امام (ع) در حالي كه سخت متاثر است مي فرمايد:


انا لله و انا اليه راجعون، و لا حول و لا قوة الا بالله

و آن گاه به كاروانيان صلا درمي دهد كه:

از اين لحظه به بعد هر كس مي خواهد به مكه برگردد آزاد است و ما او را مجبور به ادامه راه نمي نمائيم و بر ذمه او از ما چيزي نيست.

امام عليه السلام به راه خويش ادامه داد تا طليعه سپاه خصم (ابن زياد) را كه براي جلوگيري حسين (ع) آمده بودند ديد، آنان آمده بودند تا راه را بر امام ببندند و از مقصودش بازدارند، طليعه سپاه ابن زياد را هزار مرد جنگي به فرماندهي حر بن يزيد تميمي تشكيل مي داد.

حر خطاب به امام (ع) عرض كرد:

من به قتالت فرمان نيافته ام، به من دستور داده اند كه از شما جدا نشوم و تا كوفه شما را همراهي نمايم و تسليم ابن زياد كنم و آن گاه كه از اين دستور سر باز زدي راه را بر شما مي بندم و نخواهم گذارد كه نه به كوفه روي و نه به مدينه درآئي. شما نامه اي به يزيد بنگار و من به ابن زياد مي نويسم اگر مايل هستيد، شايد خداوند گشايشي در كار نمايد و عاقبت اين كار به سلامت پايان يابد تا در مورد شما و كار شما دستم آلوده به گناه نشود. حر اضافه نمود:اي حسين! من شما را متذكر مي شوم كه اگر دست به شمشير بري من چنان خواهم كرد.

امام عليه السلام در جواب حر فرمود:

آيا مرا از مرگ مي ترساني! و به اين دو بيت تمثل جست:

بر جوان مرگ عار نيست، آنگاه كه نيتش حق باشد و مسلمان باشد و جهاد كند. مردان صالح متاسفند از اينكه براي زيستن بترسند و حق و حقيقت را كتمان


كنند.

حر چون اين سخنان را شنيد روي گرداند و با ياران خويش در چند صد متري كاروان امام خيمه افراشت. شب با همه ظلمت خويش فرارسيد و امام (ع) به ياران دستور داد به قدر كفايت از فرات آب برگيرند.

سپس، خيام حرم را دور زد تا پاره اي از شب گذشت و آن گاه لحظه اي آراميد و از خواب برخاست در حالي كه مي فرمود:

انا لله و انا اليه راجعون.

علي اكبر روي به پدر نمود و عرض كرد:

پدر، چرا استرجاع مي گوئيد، خداي شما را در عملي مكروه نمي بيند.

امام (ع) فرمود:

فرزندم، لحظه اي بيارميدم، در خواب سواري را ديدم كه مي گفت: اين قوم طي طريق مي كنند در حالي كه مرگ سرخ تعقيبشان مي كند.

علي اكبر عرض كرد:

پدر يعني ما بر حق نيستيم؟! [3] .

امام فرمود:

آري، ما به خدا بر حق هستيم.

علي اكبر عرض كرد:

پس اينك به خداي از هيچ چيز واهمه نداريم.


عمرسعد كه دين را به دنيا و ايمان را به آمال پليد خويش فروخته بود، تسليم خواسته ابن زياد گرديد و فرماندهي لشگري كه براي كمك حر اعزام شده بود به عهده گرفت تا در مقابل امام صف آرائي كند، ابن زياد نامه اي به حر نوشت و در آن متذكر شد كه:

اما بعد، به محض رسيدن نامه ام و قاصدم با حسين مجادله كن و او را رها مكن مگر در سرزمين بي آب و علف. به قاصدم دستور داده ام تا تو را همراهي كند و از تو جدا نشود تا به امرم گردن نهي و كار را به پايان رساني.

والسلام.



پاورقي

[1] چهار فرسنگ به مکه مانده حريم امن محسوب مي‏شود. مترجم.

[2] از اينجا به بعد چند خط تکراري بود در مورد حضرت مسلم که مؤلف محترم ذکر فرموده بودند، به خاطر پرهيز از تکرار مکررات از ترجمه و ذکر آن خودداري شد.

[3] مترجم معتقد است اين سوال‏ها از شأن آگاهي افرادي چون علي اکبر به دور است مگر استفهام‏ها را مجازي بگيريم.