بازگشت

مسلم، در تنگناي تاريخ


براستي، چرا مسلم پس از حادثه هلاكت يكي از دو راهنمايش نامه اي به امام مي نويسد و انصراف خود را از ادامه بقيه مأموريت، (ماموريتي كه هنوز مقدمات اش را بپايان نرسانده) اعلام مي دارد!!؟ چه عواملي باعث اين انصراف گرديد!!؟.

آيا،

يأس بر مسلم مستولي شده بود؟

يا كه:

ترس عامل انصراف مسلم بود؟!.

نه!

نه اين و نه آن،!

مسلم برتر و والاتر از آن بود كه مايوس گردد و يا بترسد. او مظهر ايمان و سمبل راستين اعتقاد به راه و رسم حسين بود، او قهرمان شكست ناپذير صحنه هاي نبرد و يكه تاز ميادين مخوف جهاد توحيد بود، و فقط تقوي از خداي داشت و بس.
پس!

به راستي چه چيز مسلم را بازمي داشت؟!

اين سئوال تاريخ نيست! كه واضح است.

اين سئوال نسل ها نيست! كه معلوم است.

اين نكته ابهام، زائيده تحريف و تخريب اوراق تاريخ است!! آنچه مسلم را بر آن داشت تا انصراف خويش را اعلام دارد اين بود:

عظمت ماموريت، و رسالت بزرگ نمايندگي حسين (ع) و خطير بودن امر امام، و رغبت و علاقه شديد مسلم براي به پيروزي رسيدن اين كار مهم و ماموريت عظيم و اتمام موفقيت آميز ماموريت، باعث شد تا مسلم به امام اعلام دارد تا چنانچه فردي اصلح از مسلم هست اين كار بزرگ و سرنوشت ساز را به پايان رساند. [1] .

با توجه به موقعيت تاريخي و عظمت كار عظيم سال 60 هجري و نگرش دقيق بر مواضع دشمن و پيچيدگي كار و تنگ شدن دامنه توطئه يزيدي و رسالت بزرگ نمايندگي امام كه به مسلم واگذار شده بود و در ضمن برنامه كار مسلم كه ارزيابي دقيق اوضاع كوفه و شناخت عناصر موجود در آن جامعه و فراهم نمودن مقدمات پذيرش و استقبال از امام و خلاصه پژوهشي بر تمام معلومات و مجهولات و همه حوادث احتمالي و خطرات و تهديدها و زبوني ها و سستي ها و محافظه كاري ها و جهل و جمود جامعه آن روز و عدم شناخت و درك موقعيت امام از سوي مردم بدانگونه


شايسته و بايسته و زخمي شدن دشمني چون يزيد و بسيج نماينده اي چون ابن زياد به كوفه و... براستي انسان را با همه آگاهي و ايمان و اعتقادي كه به راه و رسم خويش دارد قدري به تفكر و تعمق وامي دارد. آن هم اگر در آغاز كار حوادث آن چناني رخ دهد. با توجه به مقام مسلم كه خارج از دايره عصمت و امامت است و به عنوان يك عنصر ممتاز و مؤمن جامعه اسلامي مورد توجه امام قرار گرفته، اين اندازه درنگ و تامل در كار بزرگ و سرنوشت ساز خويش لازم است.زيرا حركت مسلم به سوي كوفه، طليعه حركت كاروان انقلاب حسيني براي برپائي حكومت اسلامي است و مقدمه بزرگترين حادثه تاريخ بشر.

جا دارد كه مسلم، قدري شكسته نفسي كند و در سخت ترين شرايط فيزيكي به امام پيشنهاد تعويض نماينده!! تا عظمت كار بهتر نمايانده شود.

مسلم شبانه وارد كوفه مي شود و صورتش را در استتار فروبرده تا احدي بر هويت اش آگاهي نيابد [2] يكراست به خانه سليمان بن صرد يكي از ياران رسول الله (ص) و از شيعيان خالص امام وارد مي شود، در آستانه درب، سليمان از مسلم استقبال مي كند:

خوشامدي، اي سفير شهادت، خوش آمدي


خوشامدي، اي نقير كرامت، خوش آمدي

در پناه پرده سياه شب، چهره نوراني مسلم اين آفتاب رشادت، بيارميد. و در پگاه، آنگاه كه شمس از سراپرده افق، عرش و فرش را بياراست، ياران به ساحل توحيد كشتي نجات را ديدند، كه لنگر انداخته و مسلم اين لنگر تنومند (امام) را به زيارت نشستند و از هر گوشه اي سلامي و پيامي و تجديد بيعتي؛ جمعي آراسته شد و مجلسي انبوه از ياران گرد آمدند، آنگاه:

سفير شهادت، پيام امام را قرائت كرد؛

هلهله و همهمه برخاست، غريو شادي و سرشك شوق جاري شد، به گونه اي كه زبان را الكن از ابراز آن احساس بود، تا كه ياري از ياران چنين آغاز كرد:

مرا بر قلوب اين مردم آگاهي نيست ولي به شما خبر مي دهم از آن چه در ضمير خودم هست، آنك مرا بخوانيد پاسخ تان خواهم داد و با شمشيرم گردن دشمن تان را خواهم زد. و كارزار و خواهم نمود تا خداي را ملاقات نمايم.

و مردي ديگر از مردان:

خداي تو را رحمت كند براستي آنچه بر تو بود به پايان رساندي و به خداي سوگند من نيز مثل تو عمل خواهم كرد.

مردم كوفه بر گرد خانه ي سليمان گرد آمده اند و تجديد بيعت مي نمايند، بيعت با مسلم، يعني با حسين عليه السلام.

بروايت تاريخ، در آنروز 80 هزار مرد با مسلم بيعت نمودند [3] .


و شاهدي، بر اين جريان شاهد بوده است، اين راوي و شاهد عبدالله بن خضرمي است؛ او اين جمعيت عظيم را ديده و اين تحول شگرف مردم كوفه را مشاهده نموده؛ گرچه خود از كاسه ليسان معاويه بوده است.

عبدالله بن خضرمي طاقت ديدن نياورده و خوش را به والي كوفه (نعمان بن بشير كه از اصحاب رسول الله (ص) بود) رساند و با طعنه بدو گفت:

اي بدبخت تو ناتواني، كوفه را فساد فراگرفته!؟

نعمان فرياد زد:

ضعيف باشم اما در راه طاعت خداوند برايم شيرين تر است از اين كه قوي باشم، اما در راه معصيت و نافرماني خداوند، هيچگاه هتك حركت حريم خداوند را نخواهم نمود.

آنگاه فريادي ديگر از نعمان خطاب به مردم:

مردم، مردم،

نماز جماعت، نماز جماعت.

مردم در مسجد بزرگ كوفه اجتماع نمودند؛ نعمان بر فراز منبر قرار گرفت و چنين گفت:

اي مردم كوفه، به خداي سوگند، نخواهم كشت آن كس را كه شمشير برويم نكشد و ناسزا نخواهم گفت به آن كس كه ناسزايم نگويد،


از فتنه بپرهيزيد و سلطنت را به سلاطين سپاريد، اگر توطئه و فتنه انگيزي احدي از شما برايم ثابت شد هر آينه گردنش را خواهم زد، گرچه تنها باشم و ياوري در اين راه نداشته باشم.

عبدالله بن خضرمي جاسوس و كارگزار معاويه از اين سخنان دل نياسود و قلب اش التيام نيافت، آن چه را شنيده بود براي رعب مردم كافي نمي دانست، از مسجد غضبناك و خشمگين خارج شد و نامه اي بدين مضمون براي يزيد نگاشت:

از عبدالله خضرمي به يزيد بن معاويه، بدان كه مسلم بن عقيل وارد كوفه شده و شيعيان حسين با او بيعت نموده اند، اگر به كوفه نياز داري، فرمانداري قوي و صاحب قدرت اعزام دار كه كوفه از دست رفت و نعمان بي عرضه است و ضعيف.

چون اين يادداشت به يزيد رسيد و از محتوايش آگاه شد، چهره درهم كشيد و دندان به هم فشرد و صورت سياه نمود و عرق مرگ بر پيشاني يافت، نعره اي كشيد و سرجون غلام مكارش را صدا زد و چنين گفت:

حسين را چگونه مي بيني؟ چگونه مسلم را به كوفه فرستاده

و شيعيانش با او بيعت كرده اند؟ به من خبر رسيده كه نعمان ضعف نشان داده نظرت چيست در اين باره؟.

سرجون دست پرورده ي معاويه و حرامي تاريخ چنين گفت:

اگر معاويه زنده بود آنچه را مي گفت مي پذيرفتي؟

يزيد جسورانه گفت: آري، آري.

سرجون گفت:

اينك از من بپذير، كوفه را به عبيدالله بن زياد واگذار كن و او را ولايت ده بر آن سامان.


يزيد انتخابي نيكو نمود، عبيدالله را برگزيد، زيرا كسي قدرتمندتر از عبيدالله در قساوت و بيرحمي نبود، و كسي چون او كينه خاندان بني هاشم را به دل نمي پروراند، و فردي مثل او يافت نمي شد تا اين امر مهم را بدو واگذار نمايد. بر اين اساس نامه اي كه حكم مأموريت اين جاني را داشت بدو نوشت:

نامه اي است از يزيد بن معاويه به عبيدالله بن زياد، به من خبر رسيده كه اهل كوفه بر بيعت با حسين اتفاق و اجتماع نموده اند، همانا اين نامه را برايت نوشتم، زيرا كه جز تو نيافتم تيري را تا بيندازم به سوي دشمنانم، آن گاه كه اين نامه را خواندي لحظه اي درنگ مكن و در كارزار كوشش نما و احدي را از نسل علي بن ابي طالب باقي مگذار، مسلم بن عقيل را بخواه و او را به قتل رسان و سرش را برايم بفرست و السلام .

ابن زياد راهي كوفه شد تا به خواست يزيد جامه عمل پوشاند.

در آن طرف،

حسين (ع) در كنار كعبه در انتظار رسيدن پيام مسلم است تا از كم و كيف قضيه مطلع گردد، كه طرفداران امام چگونه اند و با مسلم چه رفتاري داشته اند.


پاورقي

[1] به عبارت ديگر اين نويسنده توجه فرمائيد: فقد کانت رغبته في نجاع المهمة و بلوغها غايتها هي الخافر الي التشاؤم من...

[2] تکامل تاکتيکي مسلم را نگاه کنيد و احاطه او را بر امور سياسي، نظامي، شهري که به ظاهر دربست در اختيار طرفداران امام حسين است و بايد در روز وارد شود تا مورد استقبال قرار گيرد و خيلي از مسائل روشن شود. اما مسلم بهتر مي‏داند چه بايد بکند، به تاريخ گوش فرادهيد.

[3] اين حرکت بيانگر اراده امام حسين (ع) براي برپائي حکومت اسلامي و مبارزه عميق و گسترده با باند يزيدي است. گر چه شهادت در متن اين حرکت نهفته باشد مترجم .