بازگشت

شهادت پسر امام مجتبي در دامن امام حسين


در گرماگرم جنگ، وقتي دشمن، سيدالشهداء را احاطه كرده بود (گويا در لحظاتي كه حضرت پياده و يا مجروح بر زمين آمده بود) جواني كه هنوز بالغ نشده بود، بنام عبدالله از اولاد امام مجتبي عليه السلام، بطرف عموي خود سيدالشهداء در ميدان جنگ دويد، امام حسين عليه السلام متوجه آمدن وي شد، به خواهرش زينب فرمود: جوان را نگه دار، اما او امتناع كرد و آنقدر تلاش كرد تا به نزد امام حسين عليه السلام آمد و گفت: بخدا سوگند از عمويم جدا نمي شوم، در اين موقع ظالمي بنام ابحر بن كعب، خم شد تا با شمشير بر سيدالشهداء فرود آورد، جوان متوجه شد، صدا زد اي پسر خبيثة عموي مرا مي كشي؟ شمشير آن ظالم فرود آمد، جوان دست خود را سپر قرار داد، دست وي به پوست آويزان شد، صدا بر آورد: مادر جان، سيدالشهداء او را در آغوش گرفت و فرمود: برادرزاده بر آن چه به تو رسيده صبر كن، و اميد خير داشته باش، خداوند تو را به پدران شايسته است، به پيامبر و علي و حمزه و جعفر و حسن صلوات الله عليهم اجمعين، ملحق خواهد كرد،

سپس حضرت دست خود به آسمان برداشت و عرضه داشت: الها قطرات آسمان و بركات زمين را از آنها دريغ مدار، خدايا اگر آنها را مدتي مهلت داده اي، ميانشان تفرقه انداز و حاكمان را از آنها خشنود مكن، اينان ما را دعوت كردند تا ما را ياري كنند، ولي بر ما يورش بردند، و ما را كشتند.

در همين ميان ناگاه حرمله تيري انداخت و آن جوان را در آغوش عمويش ذبخ نمود، [1] .

مؤلف گويد: حرمله در عاشورا سه تير انداخته است، با يكي علي اصغر را شهيد كرد، با دومي پسر امام مجتبي را، و با سومي بر سينه حضرت سيدالشهداء زده است كه حضرت را به سختي ضعيف و ناتوان نمود به گونه اي كه اين تير از زره عبور كرد و از پشت حضرت سر زد، حضرت تير را از پشت بيرون كشيد و خون مانند ناودان سرازير شد.

سپاهي كه در مقابل امام حسين عليه السلام ايستاده بود، همه از اهل كوفه بودند، يعني آن ها كه علي و خاندان وي را به خوبي مي شناختند بسياري از آن ها خود از دعوت كنندگان امام حسين عليه السلام بودند.

اما با اين حال نسبت به امام حسين، جناياتي كردند كه قلب هر انساني را آزرده مي كند،

امام باقر عليه السلام فرمود: حدود سيصد و بيست زخم نيزه و شمشير و تير بر بدن امام حسين وارد آمد،



فرقت روي تو از خلق جهان شادي برد

هر كه را ديده بيناست دل غمگين است



پيكرت مظهر آيات شد از ناوك تير

بدنت مصحفق و سيمات مگريس است



يادم از پيكر مجروح تو آيد همه شب

تا دم صبح كه چشمم به رخ پروين است



باغ عشق است مگر معركه كرب و بلا

كه ز خونين كفنان غرق گل و نسرين است



مثل شير بر آن روبه صفتان حلمه مي برد، شمر سواره نظام را در پشت پياده قرار داد و تيراندازان را گفت تا حضرتش را تيرباران كنند، آنقدر تير بر آن بدن مقدس انداختند كه مانند خارپشت شد، و دست از پيكار برداشت و روبروي آن سپاه ايستاد تا ساعتي استراحت كند كه ناگاه سنگي آمد و بر پيشاني حضرت اصابت كرد، حضرت با پارچه مشغول پاك كردن خون از صورت بود كه ناگاه تير سه شعبه زهرآلود به سينه حضرت اصابت كرد.

حضرت گفت: بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله، خدايا تو مي داني كه اينها مردي را مي كشند كه روي زمين جز او پسر پيامبر نيست، سپس حضرت تير را از پشت بيرون كشيد (گويا اين تير چنان سخت و كوبنده بر بدن آن مظلوم فرود آمده بود كه زره را دريده از بدن حضرت گذشته از پشت سر زده بود و نمي شد از جلو آن را بيرون كشيد و معلوم است كه با بيرون كشيدن اين تير حال حضرت چگونه خواهد بود) خون مانند ناودان سرازير شد، خون را بر آسمان مي پاشيد، قسمتي را بر سر و محاسن ماليد و فرمود: اينگونه در حالي كه به خون خود آغشته ام جدم رسول الله را ملاقات مي كنم.

خواهرش زينب در كنار خيمه عمر سعد را صدا زده فرمود: واي بر تو اي عمر، اباعبدالله كشته مي شود و تو نگاه مي كني؟

عمر جوابي نداد، زينب صدا زد واي بر شما آيا ميان شما مسلمان نيست؟ هيچكس جوابي نداد.

در روايت است كه عمر سعد در حالي كه اشكهايش بر صورتش روان بود، از زينب روي برگرداند، سيدالشهداء مدتي مجروح روي زمين بود، اما مردم از كشتنش واهمه داشتند، شمر صدا زد: منتظر چه هستيد، او را بكشيد، نامردي شمشير بر دست چپ حضرت زد و آن را قطع كرد، ديگري با شمشير بر گردن حضرت كوبيد بطوري كه حضرت بر زمين افتاد، سپس در حالي كه حضرت افتان و خيزان بود و به مشقت بر مي خواست، عقب نشستند. سنان بن انس با نيزه بر حضرت كوبيد، حضرت افتاد.

هلال ابن نافع گويد: كشته بخون تپيده زيباتر و نوراني تر از او نديدم ولي او در آن حال، آب طلب مي كرد، بجاي آب به او گفتند از آب نمي نوشي تا در جهنم از آب جوشان آن بنوشي،

خولي ابن يزيد پيشدستي كرد تا سر مقدسش را جدا كند، بدنش لرزيد، شمر گفت: خدا بازوي تو را سست كند از چه مي لرزي؟

سپس او خودش، حضرت را ذبح نمود، در روايت است كه عمرو ابن حجاج از اسب فرود آمد تا سر مقدس حضرت را جدا كند وقتي نزديك حضرت شد و به دو چشم حضرت نگاه كرد، پشت نمود و برگشت، و سوار بر اسب خود شد و رفت، شمر پرسيد چرا برگشتي؟ آن ملعون گفت: به دو چشم حضرت نگاه كردم، ديدم در چشم پيامبر است، دوست ندارم خدا را با خون او ملاقات كنم، سپس شبعث ابن ربعي جلو آمد، دستش لرزيد، شمشير را انداخت و فرار كرد در حالي كه مي گفت اي حسين به خدا پناه مي برم! از اينكه خدا و جد و تو و پدرت را با خون تو ملاقات كنم. [2] .

امام باقر عليه السلام فرمود: امام حسين را به گونه اي كشتند كه پيامبر كشتن كلاب را به آن گونه نهي فرموده بود، او را با شمشير و نيزه و سنگ و چوب و عصا كشتند و سپس اسبها را بر بدنش تاختند.

راوي گفت: در آن وقت كه امام شهيد شد گرد و خاكي سخت سياه و تاريك برخاست و بادي سرخ وزيد كه هيچ چيز پيدا نبود، مردم پنداشتند عذاب فرود آمد، ساعتي همچنان بود، آنگاه هوا باز شد،

ابن حجر از علماء عامه در صواعق آورده است كه هنگام شهادت امام حسين، آسمان سياه شد به گونه اي كه در روز ستاره نمايان شد، خورشيد گرفت و مردم گمان كردند كه قيامت بر پا شده، هيچ سنگي برداشته نشد مگر آنكه خون تازه در زير آن بود. [3] .



خلق در ظل خودي محو و تو در نور خدا

ما سوي در چه مقيمند و مقام تو كجاست



زنده در جان و دل ما بدن كشته توست

جان مائي و تو را قبر حقيقت دل ماست



دشمنت كشت ولي نور تو خاموش نگشت

آري آن جلوه كه فاني نشودنور خداست



بيرق سلطنت افتاد كيان را ز كيان

سلطنت سلطنت توست كه پاينده لواست



نه بقا كرد ستمگر نه بجا ماند ستم

ظالم از دست شد و پايه مظلوم بجاست



زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پي اوست

بلكه زنده است شهيدي كه حياتش ز قفاست



دولت آن يافت كه در پاي تو سر داد ولي

اين قبا راست نه بر قامت هر بي سر و پاست



ما فقيريم و گدا بر سر كوي تو حسين

پادشاه است فقيري كه در اين كوچه گداست




پاورقي

[1] نفس المهموم از شيخ مفيد.

[2] معالي السبطين ص 24.

[3] نفس المهموم.