بازگشت

شهادت قمر بني هاشم حضرت ابالفضل


نام مباركش عباس و لقب او سقا و ماه بني هاشم و كنيه اش ابالفضل مي باشد، قامتي بلند و سروگونه و رشادتي حيدرگونه داشت، روز عاشورا علمدار حسين بود.

روز عاشورا وقتي غريبي سيدالشهداء را ديد نزد برادر آمد و عرض كرد: اي برادر آيا اجازه مي فرمائي؟

سيدالشهداء به شدت گريان شد و فرمود: برادرم، تو پرچمدار من هستي، وقتي شما بروي لشكر من متفرق مي شود،

حضرت عباس گفت: سينه ام تنگ شده، از زندگي ملولم و مي خواهم از اين منافقين خونخواهي كنم، حضرت فرمود: (اگر چاره نيست)، براي اين اطفال اندكي آب بجوي، عباس آن ها را موعظه كرد ولي سودي نداد، صداي العطش اطفال او را به هيجان آورد، بر اسب سوار شد و نيزه و مشك برداشت و به طرف فرات رفت، چهارهزار نفر او را محاصره كردند اما از ميان آن ها عبور كرد، هشتاد نفر را كشت و وارد آب شد، همينكه خواست آب بياشامد، بياد عطش حسين و خاندان او افتاد، آب را ريخت و مشك را پر كرد و بر دوش راست نهادت، و به طرف خيمه حركت كرد.

سپاه بر او حمله ور شد، و در اين ميان ظالمي بنام زيد ابن ورقاء در پشت درختي كمين كرد، و در گرماگرم نبرد، دست راست حضرتش را قطع كردند، شمشير به دست چپ داد و حمله كرد و مي فرمود:



و الله ان قطعتموا يميني

اني احامي ابدا عن ديني



بخدا كه اگر دست راستم را قطع كرديد، من همواره از دين خود دفاع مي كنم، در اثر فشار نبرد و آمدن خون بسيار، ضعف بر حضرت غالب شد و ظالم ديگري بنام حكم ابن طفيل از پشت درخت خرمائي دست چپ حضرت را هدف قرار داد، حضرت با دستهاي قطع شده در ميان آنهمه دشمن فرياد مي زد:



يا نفس لا تخشي من الكفار

وابشري برحمة الجبار



از كافرين نترس و به رحمت خدا مژده باد، در اين ميان مشك را به دندان گرفته بود، كه ناگاه تيري بر مشك اصابت كرد و آب ريخت، و ملعوني وقتي حضرت را بدون دست ديد پيش آمد و با عمود آهنين بر حضرت كوبيد.

ابالفضل برادر را صدا زد، وقتي سيدالشهداء بر كنار پيكر خونين برادر آمد، گريان شد و فرمود: الان پشتم شكست و چاره ام اندك شد.