بازگشت

سيدالشهداء خواهر را براي فردا آماده مي كند


امام سجاد (ع) فرمود: در آن شب، عمه ام زينب مرا پرستاري مي كرد، پدرم در خيمه خود رفت، و اين اشعار را قرائت نمود: ياد هراف لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيل.

اي روزگار اف بر تو و دوستي تو، كه صبح و شام چقدر هواخواه خود را كشته اي و روزگار به كم قانع نيست، فرمان، از خداست و هر زنده اي به راه من خواهد آمد، امام سجاد فرمود: من گريه ام گرفت، اما جلوي خود را گرفتم، پدرم دو يا سه بار تكرار نمودند تا عمه ام متوجه منظور حضرت شد (گويا حضرت مي خواست خواهر خود را آماده كند) عنان اختيار از كف داد، سراسيمه نزد برادر آمد و صدا زد وا مصيبت اي كاش، مرگ زندگي مرا نابود مي كرد، امروز مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم حسن از دنيا رفت، اي جانشين گذشتگان،

سيدالشهداء فرمود: خواهرم، شيطان بردباري تو را نربايد، چشمهاي حضرت اشك آلود شد و ادامه داد.

اگر (صياد مرغ) قطا را رها مي كرد، مي خوابيد، خواهرش گفت: آيا مي خواهند جان تو را بگيرند، دلم را مجروح مي كند و بر من سخت گران است، سپس بر صورت زد و گريبان چاك داد و بيهوش شد، سيدالشهداء به خواهر گفت: خواهرم، تقواي خدا پيشه كن بدان كه اهل زمين مي ميرند، اهل آسمان باقي نمي مانند، هر چيزي جز وجه الله هلاك است، جدم از من بهتر بود، پدرم از من بهتر بود، مادرم از من بهتر بود، برادرم از من بهتر بود، هر مسلماني بايد پيامبر الگوي او باشد. و با اين كلمات خواهر را تسلي داد.