بازگشت

شب عاشورا و حوادث آن


شب عاشورا با آمدن نامه عبيدالله ابن زياد به عمر سعد، او فرمان حمله داد، شمر براي حضرت عباس و سه برادر مادري ايشان امان نامه آورد، اما آنها نپذيرفتند و گفتند: خداوند تو را و امان نامه ات را لعنت كند، آيا ما در امانيم ولي فرزند پيامبر امان ندارد!

در روز تاسوعا، لشكر حسيني را محاصره كردند، پسر مرجانه و عمر سعد از زيادي لشكر خود، و اندك بودن لشكر سيدالشهداء شادمان بودند و يقين كردند كه ديگر براي حسين از عراق ياوري نخواهد آمد، امام حسين عليه السلام كنار خيمه تكيه بر شمشير داده بود و سر بر زانو اندكي بخواب رفت، كه خواهرش زينب صداهائي شنيد و نزد برادر آمد و گفت: برادر مگر صداها را نمي شنوي كه به ما نزديك مي شوند؟

حضرت سر بلند كرده فرمود: الان پيامبر را در خواب ديدم به من فرمود: صبح به ما ملحق مي شوي، خواهرش بر صورت زد و مي گفت واي واي، سيدالشهداء فرمود: واي بر تو نيست، آرام باش، سپس ‍ برادرش عباس آمد و گفت: برادر اين گروه مي آيند، حضرت برخواست، و فرمود: برادر، فدايت شوم، سوار شو و بپرس چه مي خواهند؟ حضرت ابالفضل با بيست سوار، آمدند و پرسيدند چه مي خواهيد؟ گفتند: فرمان امير آمده است كه يا به فرمان او گردن نهيد يا با شما بجنگيم،

حضرت فرمود: عجله نكنيد تا به اباعبدالله اطلاع دهم،

سيدالشهداء فرمود: برو نزد آنها و اگر بتواني آنها را تا صبح تأخير بيندازي، شايد ما امشب براي خدا نماز بخوانيم و استغفار كنيم، خدا مي داند كه من نماز و تلاوت قرآن و دعاي بسيار و استغفار را دوست دارم، حضرت ابالفضل خبر را آورد، آنها نيز قبول كردند.