بازگشت

زاده ليلا مرا مجنون مكن


يكي از صحنه هاي تكان دهنده كه سند مظلوميت اهل البيت عليهم السلام و شقاوت دشمنان ايشان است، شهادت فرزند برومند و جوان رشيد امام حسين، حضرت علي ابن الحسين است،

علي اكبر جواني بود بسيار زيبا از پدر اجازه ميدان گرفت، حضرت اجازه فرمود، آنگاه با نااميدي نگاهي به او نمود و در حالي كه چشم از جوان برگرفته بود گريست،

و عرضه داشت: خدايا بر اين گروه شاهد باش، همانا جواني در مقابل آنهاست كه در خلقت ظاهري و صفات باطني و منطق از همه به پيامبر شبيه تر است، ما هرگاه مشتاق پيامبرت مي شديم، به صورت او نگاه مي كرديم، بارالها بركات زمين را از آنها رفع كن. ميان آنها تفرقه انداز و آن ها را پاره كن و حاكمان را هرگز از ايشان خشنود مكن. اينها ما را دعوت كردند تا ما را كمك كنند، ولي بر ما خروج كرده با ما نبرد مي كنند.

سپس حضرت بر عمر ابن سعد فرياد بر آورد و فرمود: تو را چه مي شود، خدا نسل تو را قطع كند و كار تو را بي بركت كند و بر تو كسي را مسلط كند تا بعد از من تو را در بسترت ذبح كند، همچنانكه رحم مرا قطع كردي و رعايت فاميلي مرا با پيامبر نكردي، سپس با صداي بلند اين آيه را تلاوت فرمود: ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم.

علي اكبر بر آن دشمنان حمله نمود، عده بسياري از آنها را كشت، به گونه اي كه فرياد از جمعيت بر آمد، سپس در حالي كه هفتاد نفر را به هلاكت رساند و جراحات بسيار بر بدنش وارد آمده بود، به نزد پدر بازگشت و عرض كرد: پدر جان تشنگي مرا كشت، سنگيني اين آهن (زره) مرا از كار انداخته است، آيا جرعه آبي هست كه با آن بر اين دشمنان قوت يابم؟

سيدالشهداء با شنيدن اين كلمات گريست (آب كمترين چيزي است كه يك فرزند از پدر مطالبه مي كند، تا چه رسد به علي اكبر آن هم با كيفيت در مقابل امام حسين عليه السلام) حضرت فرمود: وا غوثاه، پسرم اندكي نبرد كن، بزودي جدت محمد را ملاقات مي كني، با جام خود شربتي به تو مي دهد كه هرگز تشنه نشوي.

در برخي روايات آمده است حضرت فرمود: پسرم زبانت را بياور، زبان او را مكيد و انگشتر خويش به وي داد و فرمود اين را در دهان بگير و به نبرد با ايشان برو،

علي اكبر به ميدان آمد، نبردي سخت نمود، ظالمي با شمشير بر فرق سرش كوبيد، علي اكبر خم شد و گردن اسب را با دو دست گرفت، اسب ايشان را به طرف لشكر دشمن برد، آنقدر با شمشير بر او زدند كه او را پاره پاره نمودند در آخرين لحظه صدا زد: اي پدر اين جد من، رسول الله است كه با جام خود مرا به گونه اي سيراب كرد كه هرگز تشنه نشوم، به شما هم مي گويد بشتاب بشتاب، براي شما هم جامي آماده كرده است تا اكنون بنوشي،

در اين هنگام بود كه صداي گريه سيدالشهداء بلند شد، با اينكه تا آن موقع كسي صداي گريه حضرت را نشنيده بود، و فرمود: خداوند بكشد گروهي كه تو را كشتند، اينها چقدر بر خداوند و هتك حرمت پيامبر جرأت كردند، سپس در حاليكه اشك از چشمهاي حضرت سرازير بود فرمود: علي الدنيا بعدك العفا، دنيا پس از تو ارزشي ندارد.

در اين هنگام زينب كبري با عجله بيرون آمد و فريادكنان خود را بر روي علي اكبر انداخت، امام حسين خواهر را به خيمه بازگرداند و به جوانان فرمود: برادر خود را به خيمه ها ببريد، [1] .



پس بيامد شاه اقليم است

بر سر نعش علي اكبر نشست



سرنهادش بر سر زانوي ناز

گفت كي باليده سرو سرفراز



اين بيابان جاي خواب ناز نيست

ايمن از صياد تيرانداز نيست



خيز تا بيرون از اين صحرا رويم

نك بسوي خيمه ليلا رويم



بيش از اين بابا دلم را خون نكن

زاده ليلا مرا مجنون مكن



رفتي و بردي ز چشم باب خواب

اكبرا بي تو جهان بادا خراب




پاورقي

[1] نفس المهموم ص 188.