بازگشت

وحشت ابن زياد و اعتراف عمر سعد و برادر ابن زياد


وقتي امام حسين كشته شد و عبيدالله ابن زياد، انتقام خود را گرفت و از خون خاندان پيامبر سيراب شد، مردم تازه بيدار شده بودند، مخصوصا پس از آن سخنرانيهاي مهيج و شورانگيز دختر اميرالمؤمنين زينب كبري عليهاالسلام، و به عمر ابن سعد و عبيدالله، نفرين مي كردند، عبيدالله خواست كه سندي بر عليه او در ميان نباشد، به عمر ابن سعد گفت: آن نوشته اي كه در آن فرمان قتل حسين بود به من بده، عمر ابن سعد گفت: وقتي به دنبال انجام دستور تو بودم آن نوشته گم شد، عبيدالله گفت: بايد بياوري، عمر ابن سعد گفت: گمشده، عبيدالله دوباره گفت: بايد بياوري، عمر ابن سعد گفت: آن نوشته گذارده شده و بر پيرزنهاي قريش در مدينه خوانده مي شود تا عذري باشد از آنها سپس گفت: بخدا سوگند كه من نسبت به حسين تو را نصيحتي كرده بودم كه اگر پدرم سعد ابن ابي وقاص را چنان نصيحت مي كردم حق او را ادا كرده بودم،

در اين ميان برادر عبيدالله بنام عثمان صدا زد: راست مي گويد، بخدا كه دوست داشتم مردي از اولاد زياد نمي ماند و همه مردان اولاد زياد تا قيامت ذليل مي شدند، اما حسين كشته نمي شد، عبيدالله اين سخنان را شنيد ولي اعتراضي نكرد. [1] .


پاورقي

[1] نفس المهموم ص 260 از کامل ابن اثير.