بازگشت

مي دانم، اما حكومت ري را چه كنم


هنگامي كه به فرمان ابن زياد آب را بر حرم حسيني بستند و عطش به اصحاب فشار آورد، يكي از ياران حضرت به حضرت عرض كرد: اي پسر پيامبر به من اجازه دهيد تا با ابن سعد راجع به آب صحبت كنم، شايد كه از اين تصميم برگردد، حضرت فرمود: خودت مي داني، آن مرد نزد عمر ابن سعد آمد ولي سلام نكرد، عمر ابن سعد گفت: اي برادر همداني چرا سلام نكردي، مگر مرا مسلمان نمي داني؟ آن مرد گفت: اگر همچنانكه مي گوئي مسلمان بودي به طرف عترت پيامبر به قصد كشتن آنها حركت نمي كردي، و اين آب فرات است كه سگها و خوكها از آن مي نوشند، اما حسين ابن علي و برادران و زنها و خاندان او از تشنگي مي ميرند و تو مانع شده اي كه بياشامند، با اين حال مي پنداري كه خدا و پيامبر را قبول داري؟!

عمر ابن سعد سر خود را پائين انداخت سپس گفت: اي برادر همدان من مي دانم كه اذيت كردن ايشان حرام است و سپس در حالي كه اشعاري مي خواند گفت: عبيدالله مرا به كاري خواند و نمي دانم حكومت ري را رها كنم يا حسين را بكشم كه بي ترديد در كشتن او آتش است، سپس گفت: اي مرد دلم اجازه نمي دهد كه حكومت ري را به ديگري واگذار كنم، آن مرد برگشت و به حضرت سيدالشهداء عرض كرد: اي پسر پيامبر، عمر ابن سعد به كشتن شما در مقابل حكومت ري تن داده است. [1] .


پاورقي

[1] نفس المهموم ص 131.