بازگشت

نامه معاويه به زياد و روش عمر در مورد عجم


سليم ابن قيس گويد: زياد ابن سميه نويسنده اي داشت كه شيعه و با من دوست بود، نوشته اي را برايم خواند كه از جانب معاويه در جواب نامه زياد بود، معاويه در اين نامه پس از بيان مطالبي در كيفيت فريب مردم و اداره قبائل به زياد مي گويد:

با موالي و كساني از عجمها كه اسلام آورده اند به روش عمر ابن خطاب عمل كن! چرا كه، اين روش موجب خواري و ذلت آنان است.

1 - عربها مي توانند با زنان و دختران عجم و موالي ازدواج كنند، اما آنها حق

ازدواج با زنان عرب را ندارند.

2 - عربها از عجم ارث مي برند ولي عجم از عرب ارث نمي برد. [1] .

3 - حقوق و سهميه كساني كه از عرب نيستند كم شود.

4 - در جنگها، عجم در صف مقدم (سپر بلا) باشند.

5 - عجم را به (كارهاي سخت مثل) كندن درخت و هموار كردن راهها بگمار.

6 - در نماز جماعت هيچگاه نبايد عجم پيش نماز عرب شود.

7 - در نماز جماعت تا يك عرب هست نبايد عجم در صف اول باشد.

8 - نبايد عجم را در گوشه اي از مرزهاي مسلمانان يا شهري از شهرهاي آنان فرماندار كني.

9 - هيچكدام از عجم نبايد قاضي مسلمانان و يا مجتهد و فتوي دهنده باشد. سپس معاويه ادامه مي دهد كه: اين روش عمر ابن خطاب نسبت به عجم و موالي بود،

حقا كه او با اين خدمتي كه به امت محمد عموما و به بني اميه خصوصا نمود، شايسته برترين پاداش است،

به جانم سوگند، اگر آنچه او و رفيقش ابوبكر و قوت و صلابت آنها در دين خدا نبود، ما و تمام اين امت زير دست بني هاشم (حضرت علي و خاندان او) بوديم و يكي پس از ديگري خلافت را همانند خاندان كسري و قيصر به ارث مي بردند، ولي خداوند آن را از بني هاشم خارج كرد و در عمر و ابوبكر نهاد، با اينكه در ميان قبائل قريش پست تر از قبيله ايندو قبيله اي نيست، به همين جهت

ما در خلافت طمع كرديم، چرا كه ما از ايندو و اولاد اين دو بخاطر ثروت و جنگ و نزديكي به پيامبر،سزاواتريم و...

اي زياد: وقتي نامه من به دست تو رسيده، عجم را خوار كن، در تحقير و تبعيد آنان بكوش، و در هيچ كاري از عجم كمك مگير و هيچگاه هيچ كاري براي آنها انجام مده...

اي زياد: ابن ابي معيط به من خبر داد كه تو نامه عمر را به ابوموسي اشعري استاندار عمر در بصره،خوانده بودي كه در آن عمر ريسماني به طول پنج وجب براي ابوموسي فرستاد و به او پيغام داد:

اي اباموسي، از اهل بصره از موالي و از مسلمانان عجم هر كدام كه قد او به پنج وجب رسيد، گردن بزن!!

ابوموسي با تو مشورت كرد، ولي تو او را از عاقبت اين كار بر حذر داشتي، و با مشورت تو، آن نامه را برگرداند، و تو آن را به نزد عمر بازگداندي و آنقدر اصرار كردي تا عمر را از اين تصميم بازداشتي و به او هشدار دادي كه: اين تصميم مي تواند سبب شورش و اختلاف گردد و مردم به طرف علي گرايش پيدا كنند و حكومت تو را از بين ببرند، تا اينكه او را منصرف كردي.

آنچه آن روز كردي از روي تعصب نسبت به موالي بود، چون آن زمان مي پنداشتي كه خودت فرد گمنام و بي پدر و مولاي قبيله ثقيف هستي.

ولي اي برادر فكر نمي كنم در اولاد ابوسفيان فرزندي شومتر از توباشد، وقتي كه عمر را از تصميم او منصرف كردي!

و در ادامه اين نامه آمده است كه معاويه گفت:

عمر به تو گفت: كه تصميم داشته فرماني مبني برقتل عام اعاجم و موالي به ساير بلاد نيز بنويسد، اما تو به او گفتي: اين كار را نكن، زيرا بيم دارم كه علي آنها را

كه تعدادشان زياد هم هست به ياري خود بخواند، و خودت مي داني دلاوري علي و خاندان او و دشمني او را با تو و رفيقت، بدين گونه بود كه عمر را از تصميمش بازداشتي،...

اي برادر! اگر عمر رااز تصميمش منصرف نمي كردي، سنت عجم كشي امروز رايج بود، و خداوند ريشه اعاجم و موالي را برمي كند، خلفاي بعدي هم به او اقتدا مي كردند تا اينكه از آنها در هيچ جا نام و نشاني برجاي نمي ماند، اين اعاجم آفت دين هستند.

چه بسيار بود سنتهائي كه عمر در اين امت برخلاف سنت پيامبر برقرار كرد و مرمد متابعت كردند، اين هم مثل يكي از اينها مي شد. و سپس بعد از برشمردن پاره اي از سنتهاي عمر ادامه داد كه: بزرگترين و محبوبترين آنها كه چشم ما را روشن كرد، گرفتن خلافت از بني هاشم و از اهل آن و معدن آن بود، اين نامه را پس از خواندن، پنهان كن و پاره نما.

نويسنده زياد گويد: زياد پس از خواند نامه معاويه آن را به زمين انداخت و به من گفت: واي بر من كه از شيعيان آل محمد بودم ولي از پيروان شيطان شدم، از شيعيان كسي كه مثل اين نامه را مي نويسد، بخدا مثل من، همانند شيطان است كه از سجده بر آدم بخاطر تكبر و كفر و حسد امتناع ورزيد.

رواي گويد: شب نشده، از روي نوشته، نسخه برداري كردم، شب كه شد، نامه را گرفت و پاره كرد وگفت: كسي از مضمون نامه مطلع نشود، ولي نمي دانست كه من نسخه برداري كرده ام. [2] .

ومسعودي در مروج الذهب آورده است كه عمر ابن خطاب فرمان داد كه: فقط كنيزان عجم را به مدينه راه دهيد نه مردان را.


پاورقي

[1] علامه اميني در الغدير ج 6 ص 187 نيز ابن‏حکم را از مالک آورده است که: ابي عمر ابن الخطاب ان يورث احدا من الاعاجم الا احدا ولد في العرب.

[2] سليم ابن‏قيس ص 174.