بازگشت

حادثه ي عاشورا پيامد تلخ تساهل و تسامح


بارزرين نمونه ي زيان عظيم بي تفاوتي و تساهل، حادثه ي جانگداز عاشوراست. بي ترديد اگر از آغاز در برابر منكرات عظيمي كه در جهان اسلام صورت مي گرفت مسلمانان به نهي از منكر بر مي خاستند و دنيا را به دين معامله نمي كردند و چند روز زندگي زودگذر دنيا را بر رضاي خدا ترجيح نمي دادند قطعا كار به جايي نمي رسيد كه امام حسين عليه السلام براي حفظ اساس اسلام عزيز جان خود و عزيزان و فرزندان و يارانش را فدا كند!

وقتي كه عمر گفت: اگر انحرافي از من ديديد تذكر دهيد، عده اي برخاستند و گفتند: اگر انحرافي ديديم با اين شمشير كج تو را به راه راست مي آوريم! براستي اگر اينان صداقت داشتند، چرا در برابر آن همه


كجروي نايستادند؟!

اولين منكر بزرگي كه بعد از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله صورت گرفت و مبنا و اساس انحرافات ديگر شد، انحراف رهبري امت از مسير ترسيم شده پيامبر صلي الله عليه و آله بود. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي دانست تنها شخصيت وارسته اي كه مي تواند پس از او جامعه اسلامي را در همان راهي كه حضرتش مشخص كرده هدايت كند امام علي عليه السلام است. او به دستور خداوند حضرتش را طبق نص صريح و صحيح و متواتر غدير به امامت امت پس از خودش منصوب كرد. ولي متأسفانه پس از پيامبر اين نصب الهي ناديده گرفته شد، و امام علي عليه السلام از اين مسند، كه حق او بود، كنار گذاشته شد و در حقيقت حق همه مسلمانان تا روز قيامت ضايع شد؛ چرا كه اگر امامت علي عليه السلام بر امت بود اينك جهان اسلام وضع ديگري داشت. در برابر اين انحراف بزرگ، اعتراضي قابل توجه صورت نگرفت.

واقعا انسان در درياي بهت و حيرت فرو مي رود كه 120 هزار نفري كه در غدير خم با امام علي عليه السلام بيعت كردند كجا رفتند؟ چرا اعتراض نكردند؟ چرا خواص در سقيفه موضع نگرفتند.

بلي فرصت طلباني هم چون ابوسفيان كه هميشه در صددند كه از آب گل آلود ماهي بگيرند سراغ مولا آمدند و خواهان بيعت با حضرت شدند، ولي امام عليه السلام مي دانست كه اينان قصد خيرخواهي ندارند و در پي آنند كه با استفاده از شرايط موجود، آب به آسياي خود بريزند! لذا دست رد به سينه ي آنان زد!


دومين منكري كه جهان اسلام با بي تفاوتي از كنار آن گذشت «اذيت دختر پيامبر صلي الله عليه و آله» بود.

مگر «موت قربي» طبق صريح آيه قرآن مزد رسالت نبود:

قل لا أسئلكم عليه أجرا الا المودة في القربي. [1] .

و مگر فاطمه از مصاديق مسلم و بي ترديد «قربي» نزد اهل سنت و شيعه نبود؟ پس چرا آن همه اذيت و آزار؟ بدتر از آن چرا سكوت و بي تفاوتي در برابر اين منكر؟ مگر در حديث مشهوري كه در بيش از دويست كتاب اهل سنت، آمده ذكر نشده كه:

«فاطمة بضعة مني من آذاها فقد آذاني؛ [2] .

فاطمه پاره تن من است، هر كس او را بيازارد مرا آزرده است».

پس چرا او را آنچنان آزردند كه به علامت اعتراض، وصيت به اختفاي تجهيز و محل دفن خويش كرد؟ كسي را ياراي انكار اذيت و آزارهايي كه بر دخت مظلوم پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله رفته است نيست. در اين زمينه صدها شاهد تاريخي موجود است و طي ساليان اخير كتاب هاي مستقلي در اين باره نوشته شده است. [3] .

چرا امت اسلام در برابر اين منكر لب فرو بستند؟

چرا خواص آنان كه محبت پيامبر صلي الله عليه و آله را به اين دخت ملكوتي خود مي دانستند فرياد بر نياوردند؟


آري، بي تفاوتي هاي اين چنين سرانجامش حادثه ي جانگداز عاشوراست:

اين جا دخت پيامبر بين در و ديوار قرار گرفت، در حادثه عاشورا سر بريده ي عزيزانش بالاي نيزه ها رفت!

اين جا در خانه به آتش كشيده شد، در حادثه عاشورا نيز خيمه ها را به آتش كشيدند:



فاطميه آتشي افروختند

خيمه هاي كربلا را سوختند



اين جا محسن شش ماهه شهيد شد و در حادثه ي كربلا نيز گلوي نازك علي اصغر هدف پيكان دشمن قرار گرفت.

سومين منكري كه پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بازار گرمي يافت آن كه احكام و قوانين مسلم اسلامي دستخوش تغيير و تحريف شد و زير بناي آن نه اجتهاد مطلوب كه سليقه و رأي بود! اجتهادهاي فراوان در مقابل نص صريح قرآن و پيامبر صلي الله عليه و آله صورت گرفت. [4] در برابر اين منكر نيز جهان اسلام بي تفاوت گذشت و آن ها كه بايد نهي از منكر كنند، ساكت ماندند. چرا؟ آيا آن قدر براي برخي دنيا مهم بود كه تازيانه عمر سبب مي شد كه حق لب فروبندند؟!

چهارمين منكر پس از پيامبر اكرم طرد بزرگان صحابه و مغضوب دستگاه واقع شدن آنان است. چهره هاي درخشاني هم چون ابوذر به جرم


نهي از منكر آن چنان مطرود شدند كه آرامش زندگي به كلي از آنان گرفته شد. ابوذري كه پيامبر صلي الله عليه و آله در وصف او فرمود:

«ما أظلت الخضراء و ما أقلت الغبراء علي ذي لهجة أصدق من أبي ذر؛ [5] .

آسمان و زمين چهره اي به صداقت ابي ذر به خود نديده است».

او را به جرم حق گويي تبعيد كردند و حتي بدرقه ي او را هم ممنوع كردند! باز هم كسي در برابر اين منكر فرياد بر نياورد و به جز امام علي عليه السلام و فرزندانش و قنبر و بعضي از خاصان صحابه، كس ديگري به بدرقه ابوذر نيامد و ابوذر در غربت مظلومانه جان داد.

پنجمين منكر، كنار گذاردن ارزش هاي اسلامي بود. در بخش گذشته به تفصيل گفتيم پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ضد ارزش ها و به عبارت ديگر ارزش هاي جاهلي را ملغا و ارزش هاي الهي را جايگزين آن ها نمود ولي متأسفانه پس از پيامبر دوباره ارزش هاي جاهلي احيا شد، دوباره تبعيضات نژادي جان گرفت، دوباره بين عرب و عجم جدايي افتاد، عرب بودن امتياز شد و عجم بودن نقطه ي ضعف! و متأسفانه فريادي در برابر اين منكر هم برنخاست. كسي نگفت كه چرا ارزش هاي جاهلي آري و ارزش هاي قرآني نه!

ششمين منكر بزرگ، غارت بيت المال بود. «بيت المال» كه در


حقيقت پشتوانه ي اقتصادي جامعه ي اسلامي بود در تيول يك يا چند خانواده قرار گرفت و همانند اموال شخصي با آن رفتار شد، حاتم بخشي هاي بي رويه در آن صورت گرفت، كساني در سايه ي غارت بيت المال به آلاف و الوف رسيدند. در برابر اين منكر نيز فريادي برنخاست سهل است كه كساني كه بايد در برابر اين منكر بزرگ اعتراض كنند خود سر در آخور اين غارتگري ها داشتند! و خود شريك دزد بودند و رفيق قافله!

مجموعه اين بي تفاوتي ها دست به دست هم داد تا خلافت اسلامي به كلي از مسير خود منحرف شد و سرانجام زمام امر مسلمين به دست كساني قرار گرفت كه تا ديروز در برابر اسلام صف كشيده بودند و تا آن جا كه در توان داشتند عليه اسلام به كار بردند. آري، معاويه و يزيد بر اريكه ي خلافت اسلامي تكيه زدند. آنان كه از اسلام فقط نام آن را يدك مي كشيدند! و هر دو مصمم به اسلام زدايي بودند اما معاويه در پوشش ضخيمي از نفاق و يزيد عريان و صريح به نبرد با مقدسات دين آمد.

اين بي تفاوتي ها اسلام عزيز را در سراشيب قرار داد، سراشيبي كه اگر فداكاري هاي سالار شهيدان ابي عبدالله عليه السلام نبود بي ترديد سرانجامش سقوط بود و در آن صورت نامي از اسلام و مكتب نبود! و اين سخن كاملا حق است كه پيامبر بزرگوار اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: «حسين مني و أنا من حسين؛ حسين از من است و من از حسينم» چرا كه بقاي اين مكتب حيات بخش مديون فداكاري هاي او و ياران فداكار اوست.

او از آغاز قيام الهي اش به هنگامي كه مي خواست از مدينه حركت كند اعلان كرد كه انگيزه ام امر به معروف و نهي از منكر است؛ يعني مي خواهم غيرت ديني را به نمايش گذارم و آن را احيا كنم:


اللم اني أحب المعروف و أكره المنكر؛ [6] .

خدايا من معروف را دوست و منكر را ناخوش مي دارم».

و در منشور جاويد نهضت الهي خويش فرمود:

«أريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنكر؛

من اراده كرده ام امر به معروف و نهي از منكر كنم».

و به هنگامي كه خروش عاشورايي برآورد فرمود:

«ألا ترون أن الحق لا يعمل به و أن الباطل لا يتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا، فاني لا أري الموت الا سعادة و لا الحياة مع الظالمين الا برما؛ [7] .

آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل جلوگيري به عمل نمي آيد. در اين شرايط بايد مؤمن مشتاق لقي حق باشد (و با آغوش باز به استقبال شهادت رود) كه من مرگ در راه خدا را سعادت دانسته و زندگي با ستمگران را مايه ي ننگ مي دانم».

و اين عبرتي بزرگ از حادثه ي عاشوراست. پيام صريح اين عبرت اين است: بي تفاوتي در برابر منكرات (منكر سياسي، اجتماعي، اخلاقي، اقتصادي و...) خوره ي انقلاب اسلامي است. و آن چه انقلاب شكوهمند اسلامي، كه در تداوم قيام خونين عاشوراست را از خطرها بيمه مي كند احياي «غيرت ديني» است. دقيقا همان كه امروز لبه ي تيز دشمنان و مهاجمان فرهنگي است. آنان با ده ها ماهنامه و هفته نامه و روزنامه بر آنند تا فروغ غيرت ديني را خاموش كنند و با دعوت به تساهل و


تسامح در اصول در پي خاموش ساختن چراغ پر فروغ دينند، ولي هرگز نخواهند توانست كه نور حق را خاموش كنند:

«يريدون ليطفئوا نور الله بأفواههم والله متم نوره ول و كره الكافرون؛ [8] .

مي خواهند نور خدا را با دهان هايشان خاموش كنند ولي خدا كامل كننده ي نور خويش است، اگر چه كافران را خوش نيايد».



پاورقي

[1] شوري «42» آيه 23.

[2] در ملحقات احقاق الحق نام و مشخصات اين منابع آمده است.

[3] مانند: مأساة الزهراء در دو جلد از علامه سيد جعفر مرتضي؛ ظلامات فاطمة الزهراء از شيخ عبدالکريم عقيلي و....

[4] مرحوم علامه شرف‏الدين در کتاب ارزنده‏ي النص والاجتهاد حدود صد مورد از اين گونه اجتهادها که در حقيقت تجاوز به حريم احکام دين است را ذکر کرده است.

[5] الغدير، ج 8، ص 312 و ص 313.

[6] الفتوح، ابن‏اعثم، ج 5، ص 20؛ بحارالانوار، ج 44، ص 328.

[7] تحف العقول، ص 245.

[8] صف (61) آيه‏ي 8.