بازگشت

جلوه هاي ايثار و معنويت


پيامبر بزرگ با تحول در بينش ها و ارزش ها انسان هايي را پروريد كه به حق اسوه ي پاكي و ايثار و همه ي خوبي ها شدند.

او از مردمي كه تمام ارزش آن ها نژاد و قبيله و ثروت بود، انسان هايي ساخت كه حاضر شدند براي دفاع از مكتب از جان و مال و ثروت خويش بگذرند و در ميدان جهاد و شهادت آن چنان پيشگام شوند كه از شدت اشتياق گاه كار به قرعه مي كشيد:

در جنگ بدر شوق شهادت آن چنان بود كه گاه پدر و پسر هر دو


خواستار شركت در جهاد مقدس مي شدند، ولي چون ضرورت حضور يكي از آن ها در خانه بود كار به قرعه مي كشيد. به عنوان نمونه اين كار بني خثيمه و فرزندش صورت گرفت، قرعه به نام فرزندش افتاد و در جنگ بدر به شهادت رسيد.

يك سال و اندي بعد در جبهه ي جنگ احد پدر «خثيمه» آمد و گفت: «تأسف مي خورم كه توفيق حضور در جنگ بدر را نيافتم، قرعه به نام پسرم افتاد و او به فيض شهادت رسيد. يا رسول الله، ديشب فرزند عزيزم را در عالم رؤيا ديدم كه در باغ هاي بهشت قدم مي زد و از ميوه هاي آن جا ميل مي كرد. او با يك نداي محبت آميز رو به من كرد و گفت: پدر جان، در انتظار تو هستم! اي پيامبر خدا، محاسن من سفيد گشته، استخوانم لاغر شده تقاضا مي كنم كه از خداوند براي من شهادت در راه خدا را طلب كنيد». [1] و گاه با اصرار و التماس از پيامبر اجازه ي حضور در جبهه ي ايثار و شهادت مي گرفتند.

در جنگ احد پيرمرد قد خميده معلولي كه يك پاي خود را از دست داده، در حالي كه چهار پسر خود را روانه ي ميدان جنگ كرد خود نيز آماده ي جهاد شد. خويشاوندانش او را باز داشتند و گفتند: تو معذوري! او به حضور پيامبر شرفياب شد و گفت: خويشان من مرا از شركت در جهاد باز مي دارند، نظر شما چيست؟ من آرزوي شهادت دارم و مي خواهم روح به سوي بهشت پرواز كند؟!

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:


«أما أنت فقد عذرك الله و لا جهاد عليك؛

خدا تو را معذور شمرده و تكليفي متوجه تو نيست».

او اصرار و التماس نمود. پيامبر در حالي كه اقوام او وي را احاطه كرده بودند رو به آنان كرد و فرمود:

مانع نشويد تا در طريق اسلام شربت شهادت بنوشد. او موقعي كه از خانه بيرون آمد چنين گفت: «خدايا مرا موافق كن در راه تو كشته شوم و به سوي خانه ام باز مگردان». [2] .

او در مكتب الهي اش نوجواناني پروريد كه براي حضور در جبهه اصرار و التماس كرده اشك مي ريختند.

سغعد بن ابي وقاص گويد:

پيش از آن كه پيامبر صلي الله عليه و آله لشكر را سان ببيند، ديدم برادرم عمير بن ابي وقاص ناراحت است و خود را در گوشه و كنار پنهان مي كند. گفتم: چرا چنين مي كني؟ گفت: مي ترسم پيامبر صلي الله عليه و آله مرا از نوجوانان بشمرد و برگرداند من سخت مشتاق شركت در جنگ و فيض شهادتم. سعد گويد: اتفاقا پيامبر صلي الله عليه و آله او را ديد و فرمان داد: برگرد. عمير چنان سخت و سوزناك گريه كرد كه پيامبر صلي الله عليه و آله را بر او رحمت آمد و اجازه داد در جنگ شركت كند. عمير كوچك اندام بود و ناچار شدم حمايل شمشيرش را چند گره بزنم كه كوتاه تر شود و دست و پايش را نگيرد. او در جنگ به شهادت رسيد در حالي كه شانزده سال بيش نداشت. [3] .

نيز در تاريخ پيامبر صلي الله عليه و آله مي خوانيم:


برخي از جوانان روي پنجه ي پاي خود مي ايستادند تا قدشان را بلندتر نشان داده و اجازه ي حضور بيابند و گاه وقتي نوجواني اجازه مي يافت، نوجوان ديگري مي آمد و با اصرار مي گفت: «من هم توانايي او را دارم و حاضرم با او كشتي بگيرم تا اين مدعا ثابت شود» و بدين ترتيب با اصرار اجازه جهاد مي گرفتند. [4] و از اين نمونه ها در تاريخ اسلام فروان است. [5] .

او از مردمي كه تمام همتشان «من» بود و تأمين نيازهاي حيواني، انسان هايي همچون «حنظله» پروريد كه از حجله ي عروسي به سرعت به سوي بستر شهادت رفت. او زنده اي بود كه از سرزمين مرده ي ابوعامر توطئه گر و دشمن سرسخت اسلام برخاست: «يخرج الحي من الميت؛ او زنده را از مرده خارج مي سازد.» با اين كه پدر در دشمني با اسلام ذره اي فروگذار نمي كرد ولي او آن چنان عاشق و شيفته ي فداكاري در راه دين بود كه در شب جنگ احد، كه شب زفاف او بود، از پيامبر اجازه گرفت و فردا صبح از فرط شوقي كه به شهادت داشت غسل ناكرده به ميدان جنگ آمد و به شهادت رسيد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «من مشاهده كردم كه فرشتگان حنظله را غسل مي دادند» و از آن زمان او «غسيل الملائكة» نام گرفت و فخر قبيله اوس شد. آنان حنظله را از مفاخر خود ياد كرده مي گفتند: «منا حنظلة غسيل الملائكة؛ از ماست حنظله كه فرشتگان او را غسل دادند».


پيامبر بزرگ از مردمي كه «قبيله و نژاد» خود را همچون بت مي پرستيدند، آن چنان انسان هايي ساخت كه در راه ايمان و عقيده ي خود اگر پدر و برادر را هم در جبهه ي كفر مي ديدند او را به قتل مي رساندند و اين نشان اوج صداقت و صميميت در ايمان است.

امام علي عليه السلام فرمود:

«و لقد كنا مع رسول الله صلي الله عليه و آله قتل آباءنا و أبناءنا و اخواننا و أعمامنا ما يزيدنا ذلك الا ايمانا و تسليما و مضيا علي اللقم و صبرا علي مضض الالم وجدا في جهاد العدو؛ [6] .

ما در ميدان نبرد با رسول خدا بوديم، پدران، پسران، برادران و عموهاي خويش را مي كشتيم و در خون مي آلوديم. اين خويشاوندكشي ما را ناخوش نمي نمود بلكه بر ايمانمان مي افزود كه در راه راست پا بر جا بوديم و در سختي ها شكيبا و در جهاد با دشمن كوشا».

پيامبر بزرگ از مردمي كه گاه بر سر هيچ جنگ هاي صد ساله به راه مي انداختند آن چنان انسان هاي ايثارگري پروريد كه حتي در حساس ترين لحظات نيز «ايثار» منش آن ها شد:

«و يؤثرون علي أنفسهم و لو كان بهم خصاصة؛ [7] .

آنان (انصار) مهاجران را بر خود مقدم داشته هر چند شديدا فقير باشند».

در روايتي آمده است:

فقيري خدمت پيامبر صلي الله عليه وآله آمد و گفت: گرسنه ام. حضرت دستور داد از منزل غذايي براي او بياورند، ولي در منزل حضرت غذايي نبود، فرمود:


«چه كسي امشب اين مرد را ميهمان مي كند؟» مردي از انصار اعلام آمادگي كرد و او را به منزل خويش برد اما جز مقدار كمي غذا براي كودكان خود چيزي نداشت، سفارش كرد غذا را براي ميهمان بياورند و چراغ را خاموش كرد و به همسرش گفت: «كودكان را هرگونه ممكن است چاره كن تا خواب روند»، سپس زن و مرد بر سر سفره نشستند و بي آن كه چيزي از غذا را در دهان بگذارند دهان خود را تكان مي دادند، ميهمان گمان مي كرد آن ها نيز همراه او غذا مي خورند و به مقدار كافي خورد و سير شد و آن ها شب را گرسنه خوابيدند. صبح خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله آمدند. پيامبر صلي الله عليه و آله نگاهي به آن ها كرد و تبسمي فرمود و بي آن كه به آن ها سختي بگويد آيه ي فوق را تلاوت كرد و ايثار آن ها را ستود. [8] .

به راستي تربيت اين گونه انسان ها را را بايد معجزه اي از معجزات پيامبر صلي الله عليه و آله به حساب آورد. نمونه ي ديگري از اين ايثار را جابر بن عبدالله انصاري «اولين زاير كوي شهيدان كربلا» چنين ترسيم مي كند:

«در جنگ احد به بالين پدرم عبدالله رفتم، ديدم در حال جان دادن است، مرا صدا كرد و گفت: تشنه ام!

من رفتم ظرف آبي آوردم، وقتي خواستم به پدرم بدهم اشاره كرد: آب را به اين مسلمان كه در كنار من افتاده و تشنه است برسان. سراغ او رفتم. او به سومي اشاره كرد. سراغ سومي رفتم. او به چهارمي اشاره كرد، و هم چنين تا دهمي. وقتي به سراغ دهمين نفر رفتم ديدم كه او به شهادت


رسيده است برگشتم به سراغ نهمي و هشتمي تا اولي ديدم همه به شهادت رسيده اند!». [9] .

آري پيامبر با روشن نگاه داشتن چراغ معنويت، انسان هايي اين چنين پروريد.


پاورقي

[1] مغازي واقدي، ج 1، ص 213-212.

[2] السيرة النبوية، ج 2، ص 90 و 91؛ المغازي، ج 1، ص 265.

[3] اسدالغابة، ج 4، ص 148.

[4] سيره ابن‏هشام، ج 3، ص 70.

[5] مقاله‏ي «نمونه‏هايي از شوق شهادت در صدر اسلام»، يادنامه‏ي شهيد مطهري، ج 2، ص 197.

[6] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 56.

[7] حشر (59) آيه‏ي 9.

[8] مجمع البيان، ج 9، ص 260.

[9] اسدالغابة، ج 1، ص 257.