بازگشت

ياري از حسين شستشوي دهنده ي گنهكاران


امام حسين عليه السلام از منزل «عذيب» به منزل بني مقاتل رسيد، خيمه اي را ديد. پرسيد: اين چادر از آن كيست؟ گفته شد: سراپرده متعلق به عبيدالله بن حر جعفي است.

امام عليه السلام حجاج بن مسروق جعفي را بنزد او فرستاد تا از ايشان جهت حمايت امامش دعوت كند. وقتي فرزند مسروق، پيشنهاد امام را رساند، او در پاسخ گفت: به خدا سوگند! من از شهر كوفه خارج نشدم بجز اينكه ديدم بيشتر مردم خود را براي جنگ با حسين بن علي (ع) و سركوب شيعيانش مهيا مي كنند. دانستم امام حسين عليه السلام يقينا كشته مي شود و من قادر بر ياري او نيستم و دوست ندارم او مرا ببيند و من او را ببينم.

حجاج: بنزد امام آمد آنچه را از عبيدالله شنيد بازگو كرد. امام از جا برخاست با تعدادي از اصحابش به نزد عبيدالله آمد. ابن حر از امام استقبال كرد و در صدر مجلس نشاند. بعدها عبيدالله جريان اين ملاقات را چنين گفت:

وقتي نگاهم به آن حضرت افتاد، ديدم شخصي را كه در دوران عمرم زيباتر و چشم پركن تر از او نديده ام، و دلم هيچوقت بمثل نگاه باو نسوخته است؛ زيرا وقتي


امام حركت مي كرد كودكان دور او را گرفته بودند. و وقتي نگاهم به محاسن شريفش افتاد، ديدم همچون بال كلاغ مشكي است، گفتم آيا سياهي محاسن امام باقي مانده يا اينكه خضاب بسته؟

امام فرمود: ابن حر! پيري سراغ من زود آمده، از اين كلامش فهميدم او خضاب به محاسنش بسته است نه اينكه رنگ طبيعي باشد.

امام حسين عليه السلام پس از اتمام تعارفات و سخنان عادي، حمد خدا گفت. آنگاه خطاب به ابن حر چنين فرمودند:

يابن حر ان أهل مصركم كتبوا الي انهم مجتمعون علي نصرتي و سألوني القدوم عليهم و ليس الأمر علي ما زعموا و ان عليك ذنوبا كثيرة فهل لك من توبة تمحو بها ذنوبك؟

پسر حر! مردم كوفه برايم نامه نوشتند مضمون نامه هايشان حاكي از اجتماع يكپارچه ي آنان بر ياري من بود و از من دعوت كردند از مدينه به شهر كوفه آيم ولي آنچه را آنان پنداشتند نبود. تو داراي گناهان بسياري هستي آيا مي خواهي توبه كني كه با اين توبه همه ي گناهانت از بين برود.

ابن حر گفت: چگونه توبه كنم؟

امام فرمود: تنصر ابن بنت نبيك و تقاتل معه.

فرزند دختر پيامبرت را ياري مي كني و در صف لشكر او بر عليه دشمنانش نبرد مي كني.

ابن حر گفت: بخدا سوگند من مي دانم هر كس از فرمانت پيروي كند به سعادت اخروي مي رسد و ليكن نصرت من فايده اي ندارد؛ چون همه ي اهل كوفه را برعليه شما ديده ام. مرا از اين امر معاف داريد چون از مرگ بسختي گريزانم و لكن اسب من كه معروف به «ملحقه» است بحضورت تقديم مي كنم. اسبي است كه در تعقيب دشمن تاكنون بخطا نرفته جز اينكه به آن دشمن دست يافته و بر او غلبه كردم، و هيچ دشمني با داشتن اين اسب از تعقيبم موفق نبوده بجز اينكه از چنگال او رهايي يافتم. [1] .



پاورقي

[1] مقتل مقرم، ص 118 و تاريخ طبري، ج 3، ص 309، و اخبار الطوال ص 250، الکامل ج 4، ص 51.