بازگشت

شهادت حسين مجبور اراده ي خداوند است


آنچه كه بايد تحليل شود در زمينه اين سؤال است. شهادت حسين از طرف پروردگار متعال امضاء شده بود. قبل از آنكه حسين عليه السلام بدنيا بيايد حتي در روز تولد آن مولود گرامي، مجلس گريه بر پا مي شود و زمان به زمان تاكنون آن گريه ها ادامه پيدا مي كند. آيا در اين مسير بزرگ، اراده حسين بن علي عليه السلام نقشي نداشت؟ و اراده ي او مجبور و مقهور اراده ي خداوند بوده است؟

اگر چنين است، اشكال ديگري لازم مي آيد: بنابراين حسين عليه السلام در راهي كشته مي شود كه خود مي داند. با علم به حادثه ي قتل، تن به كشتن مي دهد. آن وقت نمره اي براي اين مبارزه باقي نمي ماند. حماسه اي كه مجبور خداوند است، بنفع بشر نمي شود بلكه ارتباط به خداي متعال دارد و هيچ نقشي را در زندگي حسين بن علي عليه السلام بوجود نمي آورد و اساسا ممكن است اين گونه انقلابها، منفياتي را بدنبال خود داشته باشد. زيرا اينگونه بدست مي آيد كه اراده ي خداوند علت تامه كشتن حسين عليه السلام است و لشگريان بني اميه لشگريان خدايند و بتوسط آنان شهادت حسين عليه السلام بوقوع پيوست.

در پاسخ اين سؤالات عده اي از نويسندگان، علم الهي را بعنوان قوه مخبر تلقي دادند و گزارشي بيش ندانستند. از اين رو اراده خداوند نمي توان علةالعلل در شهادت حسين عليه السلام باشد. ولي بنظر مي رسد كه بايد مفهوم قضاء و قدر و ارده و اختيار انسان مشخص گردد، تا اينكه نتيجه ي خوبي در حادثه كربلا بدست آيد.

قضاوت چيست؟

با دو مقدمه پاسخ را پايه ريزي مي كنيم:

مقدمه ي اول: يك پديده (يعني معلول) اگر بخواهد وجود بگيرد با اجزاء علت تامه دو نسبت مي گيرد 1- نسبت ضرورت 2- نسبت امكان.

اگر پديده با مجموع اجزاء علت تامه، سنجيده شود، وجود آن پديده و معلول، ضروري مي شود، آن را جبر گويند و آن حكم، ضرورت قضاء الهي ناميده شده است. ولي اگر آن پديده به تك تك اجزاء علت تامه سنجيده شود، نسبتش بهر يك از اجزاء علت، علت ناقصه را تشكيل مي دهد آن را امكان مي نامند؛ زيرا جزء علت


نسبت به معلول، تنها امكان وجود را مي دهد نه ضرورت وجود را. بنابراين جهان هستي هر پديده اي كه در اوست از آنجائي كه وابسته به علت تامه يعني خداست ضرورت در سراسر او حكمفرماست لذا خداي متعال مي فرمايد:

الا له الخلق والامر. [1] .

و مي فرمايد:

اذا قضي امرا فانما يقول له كن فيكون. [2] .

و مي فرمايد:

والله يحكم لا معقب لحكمه. [3] .

ولي از صفت امكان خالي نيست. يعني همان پديده ها اگر بغير علت تامه ي خود، نسبت داده شود، ضرورت در وجود پيدا نمي شود. مثلا اراده ي انسان به نسبت به فعل او، چه بسا خواست او به فعلي تعلق مي گيرد ولي علت تامه اراده انسان نيست، بلكه اجزاء ديگر نقش مؤثري در تشكيل آن پديده دارد.

علت تامه اسباب و شرائط تحقق را گويند. آن اسباب و شرائط اگر همه حاصل بودند، آن پديده ضروري الوجود مي شود. ولي اگر يكي از اسباب و شرائط خلقت ناقص بود، مبدل به امكان وجود مي شود. چون جهان هستي سرچشمه گرفته از هستي دهنده، از اين رو حكم او را قضاء مي نامند، كه حتمي و غير قابل تخلف است. ولي بالنسبة به موجودات امكاني لباس امكان را مي پوشد.


پاورقي

[1] اعراف /54.

[2] بقره /117.

[3] بقره / 117.