بازگشت

نابودي سنت


مهمترين ادله چهارگانه اسلام، كتاب و سنت است. وقتي سنت الهي از بين برود و مردم به سيره ي پيامبر عمل نكنند، مفاهيم قرآن كم رنگ مي شود، بگونه اي كه دستورات الهي به ملعبه بازيگران از خدا بي خبر و شهوت پرستان حامي شيطان قرار مي گيرد.

سنت الهي يعني برنامه هاي حضرت محمد صلي الله عليه و آله بزرگ ترين پشتوانه ي قرآن است. اين پشتوانه در اثر پا گذاشتن بر قوانين آن، وقتي نابود شد براحتي محو اسلام انجام مي پذيرد. و لذا انگيزه قيام امام حسين عليه السلام بر پايه ي نابودي سنت مي باشد كه خود به آن اشاره كرد:

«فان السنته قد أميتت» پيام حسين عليه السلام به مسلمانان دنيا اين است كه در برابر دين احساس مسئوليت كنيد زيرا به سنت خداوند عمل نمي شود و از دستورات پيامبر سرپيچي مي شود. بطوريكه نامي و سخني از سيره ي نبي اكرم صلي الله عليه و آله نيست. اين شعار براستي در هر عصري بايد بعنوان زير بنا قرار گيرد كه وقت تحليل آن تاكنون نيست.

سؤال: آيا در حكومت يزيد و دولت بني أميه سنت پيامبر به نابودي كشانده شده بود؟

پاسخ اين سوال با شواهد تاريخي و قضاوتهاي محققان بيان مي شود.

مسعودي مي نويسد:

يزيد صاحب طرب و عياشي و سگ باز و ميمون باز بود و هميشه بر مجلس شراب حاضر مي شد. آنقدر بر اصحاب يزيد و كارگزاران حكومتي او كارهاي ناشايست و مخالف با قوانين خداوند حاكم بود، بطوري كه ايام خلافت يزيد آوازه خواني در مكه و مدينه و دو شهر بزرگ مسلمين رواج پيدا كرد و لهو و لعب


نقل مجلس آنروز بود. و چه بسا مردم بطور آشكار و علني شراب مي خوردند.

تا آنجا كه مي نويسد:

«و سيره سيرة فرعون، بل كان فرعون اعدل منه في رعيته، و انصف منه لخاصته و عامته» [1] .

يزيد روش فرعون را دنبال مي كرد بلكه بالاتر بگوئيم يزيد با فرعون قابل قياس نيست چون فرعون عدالت او بيش از يزيد نسبت به رعيتها بوده است و منصفانه تر با خاص و عام برخورد مي كرد.

آري اگر امام عليه السلام مي فرمايد سنت از بين رفت، با نقل كلام تاريخ نويس معروف مي توانيد انديشه ي بلند امام عليه السلام را در كيفيت انقلاب محاسبه كنيد. شرابخواري كه در عصر پيامبر غدقن مي شود مجددا در دولت بظاهر اسلامي رواج پيدا مي كند. آيا جا دارد كه هنوز سخن از خليفة الرسول بشود!؟؟

از محرمات الهي غناء و آوازه خواني مطرب است در آن زمان اين مجلس به اوج خود مي رسد. ظلم و ستم در گرفتن مالياتهاي اسلامي و قراردادهائي كه پيامبر اكرم با رعايا بسته بود، قابل توصيف نيست، به دلخواه خود هر قدر كه مي خواست، مطالبه مي كند؛ بدون اينكه سهميه ها رعايت گردد. از اين قبيل ستمها در آن عصر بسيار است كه مشت نمونه خروار است.

روباني از ابي درداء نقل مي كند كه ابي درداء گفت: من از رسول اكرم صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود:

«أول من يبدل سنتي رجل من بني أمية يقال له يزيد»

اول كسي كه سنت مرا تغيير مي دهد مردي از بني اميه به نام يزيد مي باشد. [2] .

بااين حديث، درايت كلام امام عليه السلام بيشتر روشن مي شود چون كه حسين بن علي عليه السلام از آنجائي كه فرزند رسول خداست و از مهبط وحي پرورش يافته است، سخني مي گويد كه گوياي گفتار شريف جد بزرگوارش باشد و در حقيقت، انگيزه انقلاب خود را بر منوال وظيفه، تلقي مي كند، و تلاش مي كند تا اينكه حركت خود


را ارتباطي با فرمايشات رسول گرامي اسلام و اوامر آن حضرت بداند و اين سعي و كوشش مربوط به همه ي امامان پاك و معصوم ما است.

ابن خلدون مي نويسد:

چون فسق و تبهكاري يزيد در نزد همه ي مردم عصر او آشكار شد، پيروان و شيعيان خاندان پيامبر در كوفه، هيئتي نزد حسين فرستادند كه بسوي ايشان برود تا به فرمان وي برخيزند. حسين ديد كه قيام برضد يزيد تكليف واجبي است زيرا او متجاهر به فسق است بويژه اين امر بر كسانيكه قادر بر انجام دادن آن مي باشد، لازم است.

محقق محترم در قسمتي از كتاب خود باين پرسش پاسخ مي گويد «آيا براي امام فاسق بخاطر رفع خونريزي اطاعت ضروري نيست؟» خير! بلكه مي توان گفت اين عمل يزيد «يعني كشتن حسين بن علي عليه السلام» يكي از اعمالي است كه فسق او را تاكيد و تائيد مي كند و حسين در اين واقعه شهيد و در نزد خدا مأجور است و عمل او بر حق و از روي اجتهاد است.

در جاي ديگر از كتاب خود مي نويسد:

(صحابه) وي را به گناهي نسبت ندادند، زيرا حسين مجتهد و بلكه پيشواي مجتهدان بود و نبايد به تصور غلط كساني را كه با اجتهاد حسين موافق نبودند و از ياري كردن به وي دريغ ورزيدند، به گناهكار نسبت دهي. [3] .

ابن قتيبه چنين مي نويسد:

روزي عتبه بن مسعود به ابن عباس گفت: آيا با يزيد بيعت مي كني؟ در حاليكه او شراب مي نوشد و با كنيزان به لهو و لعب مشغول مي شود. و در دامن او انواع زشتيها غوطه ور است، [4] .

ابن عساكر مي نويسد: وقتي عده اي از بزرگان اهل مدينه به شام رفتند، همچون عبدالله بن حنظلة غسيل الملائكة، و عبدالله بن ابي عمرو المخزومي، و المنذر بن الزبير، نزد يزيد بن معاويه رسيدند، يزيد آنان را مورد احترامات خاص


قرار داد و جوائز ويژه به آنان بذل نمود. همگي برگشتند. فقط منذر نزد وي ماند. پس از مدتي كه به مدينه برگشت گفت: يزيد مبلغ صد هزار بمن جايزه داد.

والله انه يشرب الخمر والله انه يسكر حتي يدع الصلاة.

سوگند بخدا او شراب مي نوشد و تا اينكه مست و لايعقل در گوشه اي مي افتد و نماز را رها مي كند. [5] .

وقاحت و گستاخي يزيد، تا آنجا بوده كه حتي مسيحيان نيز او را تقبيح مي كنند.

ژوزف ماك كاپ مي نويسد:

«يزيد از مخربين اسلام و از كفار بشمار مي رود، مادر او مسيحي بود. ابدا با دين اسلام موافقتي نداشت و هر وقت فرصتي بدست مي آمد، تحقير فراوان مي نمود و به آزادي شراب مي نوشيد.

يزيد كه اساسا داراي جميع اخلاقهاي پست حيواني بود و بي اندازه با تقديس و پرهيزكاري دشمني مي ورزيد، ميل داشت اسلام را مضمحل نمايد. لشكريان خود را بسوي شهرهاي مقدس گسيل داشت و كارهاي سربازان يزيد براي قرنها دلهاي اسلاميان را جريحه دار ساخت.

سواران او با كمال وقاحت اسبهاي خود را در نزديكي قبر رسول خدا بستند و تا توانستند مسلمانان را غارت كرده و كشتند، مدينه را ويران نمود و در نه ماه، هزار حرامزاده در مدينه بدنيا آمد.» [6] .

آمار و ارقام نويسندگان و محققان بيش از اين اندازه است كه مرقوم شده، كسي از تاريخ نويسان قضاوت را به نفع يزيد قلم فرسائي نكرده بلكه هر كسي بنوبه ي خود، انحراف مسير اسلام را معلول دوران خلافت آن پليد شوم دانسته بگونه اي كه سيد قطب در كتاب عدالت اجتماعي بسيار تأسف مي خورد از اينكه همچون علي عليه السلام و حسين عليه السلام باشند و خلافت زير دست يك سري از انسانهاي خام به تباهي كشانده شود و در نتيجه حكومت اسلامي ناب پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله دستاويز حلقه آويزان شهوات گردد.


آري خداوندان عدالت و تقوي و فضيلت را به كنج خانه بستري گردند تا دسترسي انسانهاي عدالتخواه به آنان، دشوار باشد. و بي خردان و مظاهر فساد بر مردم حكومت كنند.

براستي چه قدر ننگ است و بايد بگويم: تحمل چند روزه ي حسين از حكومت يزيد چه بسيار بر او سخت گذشت و با شهادت، راحتي خود را دريافت.


پاورقي

[1] تاريخ مسعودي، ج 3، از ص 77 تا 78.

[2] سفينه البحار، ج 1، ص 582.

[3] ترجمه‏ي مقدمه‏ي ابن‏خلدون، ج 1، ص 415 و 417.

[4] الامامة والسياسة، ج 1، ص 167.

[5] تاريخ ابن‏عساکر، ج 7، ص 372.

[6] عظمت مسلمين در اسپانيا، نوشته‏ي ماک کاپ، ص 41 و 42.