بازگشت

برخورد موسي بن جعفر با صفوان


داستان صفوان بن مهران جمال بهترين گواه خواهد بود. او مي گويد: روزي بر امام موسي بن جعفر عليه السلام وارد شدم، بمن فرمود: آنچه را از تو مي دانم بسيار خوب مي پندارم ولي يك چيز از تو پسنديده نيست.

گفتم: فدايت شوم او چه چيز است؟

امام فرمود: آن هر كار غير مرضي، كرايه دادن شترهايت به هارون ستمگر مي باشد. گفتم: بخدا سوگند، از كرايه دادن به هارون خوشحال نيستم و بخاطر رغبت زياد به دنيا نيست، نمي خواهم از او صيدي كنم يا اينكه لهوي را مرتكب شوم. ولي هدف من صرفا كرايه دادن شتران است لذا بهمراه حيوانات خود نمي روم و غلامان خود را مي فرستم.

امام بمن فرمود: اي صفوان! آيا اجرت شترانت را مي خواهي!

گفتم: فدايت شوم بلي.

امام فرمود: آيا دوست داري هارون زنده ماند، با كرايه شترانت را از او بستاني؟

گفتم: آري.

امام فرمود: كسي كه حيات و زنده ماندن ستمگران را دوست دارد با آنهاست، و هر كس كه با ظالمان باشد در آتش قيامت است.

صفوان گفت: از محضر امام برخاستم و بمنزل بازگشتم، تمام شترهايم را فروختم، ماجرا به هارون رسيد، او مرا احضار كرد گفت: «يا صفوان بلغني انك بعت جمالك» بمن رسيده تو شترانت را فروختي؟ گفتم: آري، گفت: چرا فروختي؟ گفتم: دوران پيري را مي گذرانم و غلامان من نمي توانند كار مرا برسند مجبور شدم شترانم را بفروشم. هارون گفت: هيهات هيهات، من مي دانم اين كار موسي بن جعفر عليه السلام به تو اشاره كرد.

گفتم: مرا با موسي بن جعفر عليه السلام چه ارتباطي است.

او گفت: از اين سخن رها شو، پس سوگند بخدا اگر رفاقت خوبي تو نبود تو را


مي كشتم. [1] .


پاورقي

[1] وسائل، ج 12، ص 131، ح 17.