بازگشت

پيامبر كودكي را مي بوسد


در مقاتل ما نيز روايت شده: روزي پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله در كوچه ي مدينة نوجواني را بوسيد و به او مهرباني و ملاطفت بسيار نمود. اصحاب گفتند: به چه سبب در ميان اين همه بچه ها، فقط اين فرزند را بوسيدي!

پيامبر فرمود: چون ديدم او خاك قدم حسينم را مي بوسد. و جبرئيل بمن خبر داد كه اين نوجوان از ياران حسين عليه السلام و شهداء كربلا مي شود. [1] .

بعضي ها اين شخص را حبيب بن مظاهر دانسته اند، ولي مرحوم شيخ جعفري شوشتري اين احتمال را نمي پذيرد. دراين زمينه بيشتر بايد تحقيق بشود زيرا دو نقل پيرامون سن حبيب داريم اگر بنابر سن 90 سال اين احتمال مردود است ولي بنابر احتمال سن كمتر كه در برخي از مقاتل ذكر كرده است مشكلي نيست.

اين عشق و علاقه در وجود اين نوجوان از زمان طفوليت در او لانه مي زند و در روز عاشوراء هيچ تصميمي نمي تواند او را عوض كند. اين رمز اسلام در بسياري از


مكاتب دنيا ديده نمي شود. اصولا زيربناي جان فشانيها، وجود اين حقيقت «عشق» است.

ما افرادي داريم كه ابتداد به جهاد مي رفتند ولي مدتي چند از چهره ي انقلابي بودن دست مي كشيدند و دنبال ماديات مي رفتند. زيرا عشق اسلام و شهادت در وجودشان ريشه نزده بوده، و لذا براحتي از صحنه ي بازي مي گريزند.

زهير علاقه ي بسياري به امام حسين عليه السلام دارد كه در بيانات گوناگون ابراز كرد. در يكي از آن موارد اين چنين گفت: در روز سيم محرم وقتي سخنان امام حسين عليه السلام را مي شنود، بي درنگ ابراز مي كند:

سمعنا هداك الله يابن رسول الله مقالتك، لو كان الدنيا باقية و كنا فيها مخلدين لأثرنا النهوض معك علي اقامة فيها.

ما سخنان ارزشمند و گرانبهايت را شنيده ايم ولي تا زمانيكه دنيا باقي است و در دنيا زنده باشيم ما فدا شدن در راه تو را اختيار مي كنيم و از نصرت تو دريغ نمي ورزيم. [2] .

يكي از شهداء كربلا «مبن عوسجه» است، او تنها در مقابل گروه زيادي مثل شير ايستاد. عشق امام در قلب او عرصه ي كار و زار را بر دشمن تنگ نمود. گويا با سپاه چندصد نفري مي جنگيد. سرانجام كار بر او سخت شد و گرد و غبار فضا را تيره كرد. اندكي غبار فرونشست مسلم را بر زمين افتاده ديدند. امام و حبيب بالاي سر او رسيدند كه هنوز رمقي در بدن داشت.

امام به او فرمود: اي مسلم خدا تو را رحمت كند برخي از آنان بوظيفه عمل كرده اند و بهدف رسيده اند. و برخي ديگر در حال انتظار ديگران هستند. و در پيمانشان مصمم و قاطع ايستاده اند.

حبيب گفت: اگر مي دانستم بعد از تو زنده خواهم بود، دوست داشتم وصيت مي كردي تا آنچه را مي خواستي انجام دهم.

مسلم در حاليكه با دست به امام حسين عليه السلام اشاره مي كرد گفت: اوصيك بهذا أن تموت دونه.


سفارش مي كنم نسبت به فرزند پيامبر، جگرگوشه ي فاطمه و علي، از او حمايت كنيد و نگذاريد به او زخمي وارد شود و دست از ياري حسين بر ندارد تا اينكه قبل از او جان دهيد.

حبيب گفت: بخدا سوگند! وصيت تو را عمل مي كنم در همين گفتگو بود كه روح از بدنش پرواز كرد و به ملكوت أعلي پيوست.

آري، صلابت در دين، برخورداري از محبت به اسلام، رمز موفقيت اسلام و مسلمين است. وقتي آمار كشته هاي دشمن و كشته هاي ياران امام حسين عليه السلام محاسبه مي شود هر خواننده اي را به شگفتي وامي دارد. اين نبوده مگر بخاطر آن اكسير قوي، و پديده ي عشق در وجود آن سواره گان خدا.

باين حديث شريف از امام نهم عليه السلام دقت كنيد:

وقتي عرصه ي جنگ بر امام حسين تنگ گرديد و امام از هر طرف مورد هجوم دشمن قرار گرفت. نگاهي به افرادي كه با ايشان بوده اند، انداخت. ديد كاملا با لشكر دشمن متفاوتند؛ چون هر وقتي جنگ شديدي مي شد، رنگهاي آنان متغير مي شود و بدنهاي آنان مي لرزد. و دلهايشان لرزان و ترسان و هراسان است. ولي در برابر آنان با شدت، درگيري، خورشيد تابناك شهادت، از چهره ي يارانش طلوع مي كند و اعضاء و جوارح آنان هم چون پرندگان مي خواهند پرواز كنند و با آرامش خاطر بسيار مي جنگند. بعضي از ياران به برخي ديگر مي گويند:

انظروا لا يبالي بالموت

به سمت دشمن نگاه كنيد (يعني با آنان بجنگيد) و از مردن باكي نداشته باشيد. [3] .

منطق شهادت طلبي و عشق به امامشان شعاع وجود آنان را حلقه زده، و هيبتي غير قابل توصيف، در قلب دشمنان افكنده، بگونه اي كه يك نفر در برابر هزار نفر مقابله مي كند و رجزهائي كه مي خواند. از شهامت و مردانگي حديث مي گويد. از حقيقت طلبي مي سرايد. بسي موجب شگفتي است كه انسان در آغوش مرگ نوحه سرائي نكند، بلكه سرودخواني كند. گويا شهادت شكوفه مي آورد.

شكوفه ي گلها در فصل بهار، شاداب و خندان بر زمين رنگين خاك. گويا


برير بن خضير كه اهل لبخند و شوخي نيست، گل شهادت را پروانه مي خواهد. تا بر مرگ لبخند بزند. در پاسخ اعتراض عبدالرحمن مي گويد:

والله لقد علم قومي اني ما احببت الباطل شابا و لا كهلا و لكن والله اني لمستبشر بما نحن لاقون ولله ان بيننا و بين الحور العين الا ان يميل هؤلاء علينا باسيافهم. [4] .

بخدا سوگند قوم و قبيله ي من مي دانند كه من در جواني و كهنسالي دوست نداشتم با كسي مزاح كنم ولي اكنون بشارتي دارم از آينده خود، بخدا ميان ما و حورالعين جز اين نمانده كه اين لشكر، شمشيرهاي خود را به، ما حواله كنند. و من دوست دارم كه زير شمشيرهاي آنان بروم.

اگر گل در فصل بهار نخندد، پس كي بر طبيعت خوشحالي كند؟! اگر نسيم سحري هنگام سحر نوزد پس چه وقتي نوازش صحرا كند؟!

كلام برير در اين دو جمله خلاصه مي شود. فصل ملاقات با خدايم رسيده، گرچه با ضربات شمشير و نيزه و تير جان مي سپارم ولي چشم را باز مي كنم در درياي رحمت ايزدي هستم پس چرا خوشحالي نكنم.


پاورقي

[1] فوائد المشاهد، ص 229.

[2] فوائد المشاهد، ص 214.

[3] معالي السبطين، ج 1، ص 362.

[4] مقتل مقرم، ص 115.