بازگشت

قضاوت معاويه پيرامون جهل


نمونه ي دوم: مسعودي مي گويد: كار فرمانبرداري كوركورانه مردم از معاويه به جائي رسيد كه بعد از جنگ صفين يكي از سربازان كوفي با شتر خودش سفري به


سوي شام نمود. روزي كه وارد دمشق شد با سربازي از لشگريان معاويه مواجه شد كه او را در صفين ديده بود. مرد دمشقي تا مرد كوفي را ديد رو كرد و گفت، اين ناقه را كه بر آن سوار هستي مال من است كه در جنگ از من گرفتي آنرا پس بده.

مرد كوفي منكر شد كار به جايي رسيد كه شكايت را بنزد معاويه بردند تا وي حكم كند مرد دمشقي براي اثبات ادعاي خودش 50 شاهد آورد و همه بر صدق گفتار مرد شامي شهادت دادند سرانجام معاويه هم دستور داد كه شتر را به مرد دمشقي تحويل دهد مرد كوفي گفت: معاويه! اينها ادعا مي كنند كه اين ناقه است و حال اينكه اين جمل يعني شتر نر است نه شتر ماده كه ناقه باشد. ولي معاويه گفت حكم همانست كه دادم و بعدا رو كرد به مرد كوفي گفت: برو به علي عليه السلام بگو كه من با صد هزار سربازي كه بين شتر ماده و نر را تشخيص نمي دهند با شما به جنگ مي آيم. [1] .

بدون ترديد مردمي كه مشرك در اطاعت بودند نياز به انفجار قومي داشتند تا از افكار بي خردانه خود دست بردارند آن انفجار بزرگ را پيامبر قبلا بيان فرمود حسين مني و انا من حسين [2] پيغمبر صلي الله عليه و آله با اين سخن روح دين خواهي فرزند گراميش را بيان داشت و گرنه معني ندارد پيامبري كه از همه بليغتر و از همه فصيحتر است اين سخن به اين سادگي و بي پيرايه را بفرمايد همه مي دانند فرزند انسان پاره تن پدرش خواهد بود و اين امتيازي براي حسين نخواهد بود پس مفهوم حسين از من است اشاره به اينگونه مسائل مي باشد:


پاورقي

[1] اخلاق فلسفي، ج 2، ص 66.

[2] کامل الزيارت، ص 3.