بازگشت

نمونه هايي از تحريفات در شكل اين حادثه


نمونه اول

در مقدمات قضايا ايشان [قضيه اي] نقل مي كنند و من هم شنيده ام، مكرر هم شنيده ام. يكي از قضايايي كه همه ما شنيده ايم [اين است كه] راجع به روابط حضرت ابوالفضل و حضرت سيد الشهداء مي گويند: روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام در بالاي منبر بود و خطبه مي خواند. امام حسين عليه السلام فرمود: من تشنه ام، آب مي خواهم، حضرت فرمود: كسي براي فرزندم آب بياورد. اول كسي كه از جا برخاست، كودكي بود كه همان حضرت ابوالفضل العباس بود. ايشان رفتند و از مادرشان يك كاسه آب گرفتند و آمدند (آنهم با چه طول و تفصيلي). در حالي وارد شد كه [آن را] روي سرش گرفته بود و آب هم مي ريخت. اميرالمؤمنين علي عليه السلام چشمشان كه به اين منظره افتاد، اشكشان جاري شد. به آقا عرض كردند: آقا شما چرا گريه مي كنيد؟ فرمود: بله، قضاياي كربلا يادم افتاد. معلوم است كه اين گريز به كجاها منتهي مي شود.

حاجي نوري در اينجا بحث عالي اي دارد، مي گويد: شما مي گوييد علي در بالاي منبر بود و خطبه مي خواند. علي فقط در زمان خلافتش بود كه منبر مي رفت و خطبه مي خواند، پس در كوفه بوده است. خلافت حضرت امير در كوفه در چه سالي بود؟ بين سال 36 و 41. در آن وقت امام حسين در چه سني بود؟ مردي بود تقريباً 33 ساله. مي گويد: آيا اصلاً اين حرف معقول است كه يك مرد 33 ساله در حالي كه پدرش دارد مردم را موعظه مي كند، خطابه مي خواند، يكدفعه وسط خطابه بدود: آقا من تشنه ام، آب مي خواهم؟ اگر يك آدم معمولي اين كار را بكند، مي گوييد: چه آدم بي ادب بي تربيتي است! و تازه حضرت ابوالفضل در آن وقت كودك نبوده، يك جوان در حدود پانزده ساله بوده است. يك چنين جعلي، تحريفي [كردند.] حالا غير از موضوع دروغ بودنش، از نظر ارزش آيا اين شأن امام حسين را بالا مي برد يا پايين مي آورد؟ مسلم است كه پايين مي آورد. يك دروغي به امام نسبت داديم و آبروي امام را برديم، طوري حرف زديم كه امام را در سطح بي ادب ترين افراد مردم تنزل داديم كه در حالي كه پدري مثل علي دارد حرف مي زند تشنه اش مي شود، طاقت نمي آورد كه جلسه تمام شود، حرف آقا را قطع مي كند: من تشنه ام، بگوييد براي من آب بياورند!

نمونه دوم

درباره اين ماجرا كه قاصدي از قاصدهاي كوفه براي اباعبداللَّه نامه آورده بود اين طور نقل كرده اند - يعني اين طور بسته اند، تحريف و جعل كرده اند - كه آمد خدمت آقا جواب خواست، آقا فرمود: سه روز ديگر بيا از من جواب بگير. سه روز ديگر كه سراغ گرفت، گفتند آقا امروز عازم به رفتن اند. اين هم گفت: پس حالا كه آقا بيرون مي روند، من بروم جلال و كوكبه پادشاه حجاز را ببينم كه چگونه است؟ رفت ديد آقا خودشان روي يك كرسي مثلاً مرصعي نشسته اند، بني هاشم روي كرسي هاي چنين و چنان نشسته اند، بعد محمل ها و عَماري هايي آوردند، چه حريرها، چه ديباجها، چه چيزها در آنجا بود! بعد مخدرات را آوردند با چه احترامي سوار اين محمل ها كردند. اينها را مي گويند و مي گويند، بعد مي گويند اما عصر روز يازدهم اينها كه چنين محترمانه آمدند، آن وقت ديگر چه حالي داشتند!

حاجي نوري مي گويد: اين حرف ها يعني چه؟ اين تاريخ است، امام حسين در حالي كه بيرون آمد اين آيه را مي خواند: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَآلِفًا يَتَرَقَّبُ» [1] يعني خودش را در اين بيرون آمدن تشبيه مي كرد به موسي بن عمران در وقتي كه از فرعون فرار مي كرد و [از شهر] بيرون مي آمد «قَالَ عَسَي رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَآءَ السَّبِيلِ». [2] يك قافله بسيار بسيار ساده اي حركت كرده بود. مگر عظمت اباعبداللَّه به اين است كه يك كرسي مثلاً زرين برايش گذاشته باشند؟ يا عظمت خاندان او به اين است كه سوار محمل هايي شده باشند كه آنها را از ديباج و حرير پوشانده باشند، اسب هايشان چطور باشد، شترهايشان چطور باشد، نوكرهايشان چطور باشند؟ كجا بوده يك چنين چيزهايي؟

حالا من به طور نمونه بعضي از قضايايي را كه در كربلا نسبت مي دهند، عرض مي كنم.

نمونه سوم

يكي از معروف ترين قضايا كه حتي يك تاريخ به آن گواهي نمي دهد، قصه ليلا مادر حضرت علي اكبر است. البته ايشان مادري به نام ليلا داشته اند، ولي يك مورخ نگفته است كه ليلا در كربلا بوده است. اما چقدر ما روضه ليلا و علي اكبر خوانديم، روضه آمدن ليلا به بالين علي اكبر! حتي من در قم در مجلسي كه به نام آيت اللَّه بروجردي تشكيل شده بود، البته خود ايشان نبودند، همين روضه را شنيدم كه علي اكبر رفت به ميدان، حضرت به ليلا فرمود: از جدم شنيدم كه دعاي مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خيمه خلوت، موهايت را پريشان كن و در حق فرزندت دعا كن، بلكه خداوند اين فرزند را سالم به ما برگرداند!

اصلاً ليلايي در كربلا نبوده. به علاوه اين منطق منطق حسين نيست. منطق حسين در روز عاشورا منطق جانبازي است. درباره علي اكبر تمام مورخين نوشته اند كه درباره هر كس كه آمد اجازه خواست، اگر به نحوي مي شد حضرت عذري برايش ذكر كند ذكر مي كرد الا براي علي اكبر «فَاسْتَأْذَنَ أَباهُ فَأَذِنَ لَهُ» يعني تا اجازه خواست، گفت: برو.

حالا چه شعرها [خوانده مي شود:]



خيز اي بابا از اين صحرا رويم

نك به سوي خيمه ليلا رويم



مطلبي الآن يادم افتاد، آن خيلي عجيب بود. چند سال پيش در همين تهران، در منزل يكي از علماي بزرگ اين شهر، يكي از اهل منبر روضه ليلا خواند. يك چيزي من آنجا شنيدم كه به عمرم نشنيده بودم. گفت وقتي كه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان كرد، بعد نذر كرد كه اگر خدا علي اكبر را سالم به او برگرداند و در كربلا كشته نشود، از كربلا تا مدينه ريحان بكارد! (سيصد فرسخ راه است.) اين را گفت، يكمرتبه زد زير آواز: «نَذْرٌ عَلَيَّ لَإِنْ عادُوا وَ إِنْ رَجَعُوا - لأََزْرَعَنَّ طَريقَ الطَّفِّ رَيْحانًا؛ من نذر كردم كه اگر اينها برگردند، راه طف را ريحان بكارم»! اين بيشتر براي من اسباب تعجب شد كه اين شعر عربي از كجا پيدا شد؟ بعد رفتيم دنبالش گشتيم، ديديم اين طفي كه در اين شعر آمده كربلا نيست، «طف» آن سرزميني بوده كه ليلا [معشوق] مجنون عامري، همين عاشق معروف، در آن سرزمين سكونت مي كرده و اين شعر از مجنون است براي ليلي، و اين آدم اين شعر را براي ليلاي مادر علي اكبر و براي كربلا مي خواند. آخر اگر يك مسيحي با يك يهودي با يك آدم لا مذهب در آنجا باشد، او كه نمي فهمد كه اينها را اين بابا از خودش جعل كرده؛ مي گويد تاريخ اينها چه مزخرفاتي دارد! العياذ باللَّه اينها زن هايشان شعور نداشتند؟ «نذر مي كنم از كربلا تا مدينه ريحان بكارم» يعني چه؟

نمونه چهارم

از اين بالاتر، مي گويند: در همان گرماگرم روز عاشورا كه مي دانيم مجال نماز خواندن هم نبود و امام نماز خوف خواند [3] ، امام فرمود حجله عروسي راه بيندازد، من مي خواهم عروسي قاسم را با يكي از دخترهايم، لااقل شبيهش هم شده، در اينجا ببينم. (حالا قاسم يك بچه سيزده ساله است.) چرا؟ آخر آرزو دارم، آرزو را كه نمي توانم به گور ببرم. شما را به خدا ببينيد، يك حرفي است كه اگر به زن دهاتي بگويي، به او برمي خورد. گاهي از يك افراد خيلي سطح پايين [مي شنويم كه] من آرزو دارم عروسي پسرم را ببينم، عروسي دخترم را ببينم. حالا در يك چنين گرماگرم زد و خورد كه مجال نماز خوندن نيست، مي گويند حضرت فرمود كه من در همين جا مي خواهم دخترم را براي پسر برادرم عقد كنم و يك شكل عروسي هم شده است در اينجا راه بيندازم. يكي از چيزهايي كه از تعزيه خواني هاي قديم ما هرگز جدا نمي شد، عروسي قاسم بود، قاسم نوكدخدا، يعني نوداماد، قاسم نوداماد؛ در صورتي كه اين قضيه در هيچ كتابي از كتاب هاي تاريخي معتبر وجود ندارد.

اين مرد عالم، حاجي نوري، مي گويد: اول كسي كه اين [قضيه] را در كتابش نوشته است، ملاحسين كاشفي بوده در كتابي به نام روضة الشهداء و اصل قضيه دروغ و صددرصد دروغ است. سبحان اللَّه! گفت:



بس كه ببستند بر او برگ و ساز

گر تو ببيني نشناسيش باز



اگر سيدالشهداءعليه السلام بيايد و ببيند (او در عالم معنا كه مي بيند، اگر در عالم ظاهر هم بيايد ببيند) چه مي بيند؟ مي بيند ما براي او اصحاب و ياراني ذكر كرده ايم كه او اصلاً يك چنين اصحاب و ياراني نداشته است. مثلاً در كتاب مُحرِق القلوب - كه اتفاقاً نويسنده اش عالم و فقيه بزرگي است ولي در اين موضوعات اطلاع نداشته - نوشته است: يكي از اصحابي كه در روز عاشورا از زير زمين جوشيد هاشم مرقال بود و يك نيزه هجده ذرعي هم دستش بود. آخر يك كسي هم گفته بود سنان ابن أنس كه به قول بعضي سر امام حسين را بريد (بيشتر هم مي گويند او سر حضرت را بريد) نيزه اي داشت كه شصت ذرع بود. گفتند آخر نيزه شصت ذرعي كه نمي شود! گفت خدا از بهشت برايش فرستاده بود! محرق القلوب نوشته است كه هاشم بن عتبه مرقال با نيزه هجده ذرعي پيدا شد. در حالي كه اين هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امير بوده و در بيست سال پيش كشته شده بود. براي امام حسين ياراني ذكر مي كنيم كه نداشته است.

چند نمونه ديگر

زعفر جني جزء ياران امام حسين است؛ دشمناني ذكر مي كنند كه [امام چنين ياري] نداشته است. در كتاب اسرار الشهاده نوشته است كه در كربلا يك ميليون و ششصد هزار نفر لشكر عمر سعد بود. آخر اينها از كجا پيدا شدند؟ اينها هم همه از كوفه بودند. مگر چنين چيزي مي شود؟ در آن كتاب نوشته است امام حسين در روز عاشورا سيصد هزار نفر را با دست خودش كشت. با بمبي كه روي هيروشيما انداختند، تازه شصت هزار نفر كشته شد. من چند روز پيش حساب كردم كه اگر فرض كنيم كه شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يك نفر كشته شود، سيصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت مي خواهد. ديدند كه جور درنمي آيد، چه بكنند؟ گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بود. [همچنين نوشته است] حضرت ابوالفضل بيست و پنج هزار نفر را كشت. حساب كردم شش ساعت و پنجاه و چند دقيقه و چند ثانيه وقت مي خواهد اگر در هر ثانيه يك نفر كشته شده باشد.

پس باور كنيم حرف اين مرد بزرگ حاجي نوري را كه مي گويد: امروز اگر كسي بخواهد بگريد، اگر كسي بخواهد ذكر مصيبت كند، بر مصائب جديده اباعبداللَّه بايد بگريد، بر اين دروغ هايي كه به اباعبداللَّه عليه السلام نسبت داده مي شود. اينها كه عرض مي كنم نمونه هاي كوچكي است.

اربعين مي رسد، همه مردم اين روضه را گوش مي كنند كه اسرا از شام كه برمي گشتند، آمدند به كربلا و در آنجا با جابر ملاقات كردند، امام زين العابدين با جابر ملاقات كرد، در صورتي كه اين مطلب جز در كتاب لهوف كه آن هم خود سيد بن طاووس در كتاب هاي ديگرش آن را تكذيب كرده و لااقل تأييد نكرده است، در هيچ كتابي نيست و هيچ دليل عقلي هم قبول نمي كند. ولي مگر مي شود اين را از مردم گرفت. در اربعين تنها موضوعي كه مطرح است موضوع زيارت امام حسين است چون اولين زائرش جابر بوده است و در اين روز، زيارت امام حسين سنّت شده است.

اربعين جز موضوع زيارت امام حسين هيچ چيز ديگري ندارد، موضوع تجديد عزاي اهل بيت نيست، موضوع آمدن اهل بيت به كربلا نيست، اصلاً راه شام از كربلا نيست، راه شام به مدينه از خود شام جدا مي شود. باز هم اگر بخواهم نمونه ذكر كنم هنوز نمونه هايي دارد. اگر جلسه بعد وقت كردم باز از اين نمونه ها عرض مي كنم؛ اگر ديدم مجالي نيست، مي پردازم به تحريف هاي معنوي، ديگر تحريف هاي لفظي را كوتاه مي كنم.


پاورقي

[1] سوره قصص، آيه 21.

[2] سوره قصص، آيه 22.

[3] حتي دو نفر از اصحاب آمدند خودشان را براي امام سپر قرار دادند که امام بتوانند اين دو رکعت نماز خوف را بخوانند. (نماز خوف يعني همين نماز فريضه را به صورت قصر مي‏خوانند.) قطعاً امام با عجله هم مي‏خوانده‏اند. تا امام اين دو رکعت نماز را خواندند، اين دو نفر در اثر تيرهاي پياپي که مي‏آمد، از پا درآمدند. مجالي براي نماز خواندن به اينها نمي‏دادند.