بازگشت

خروش شهامت


«ترجمه خطبه حضرت زينب در كوفه »



روز ورود كاروان دل پر آذر

در كوفه ، غوغايي به پا شد همچو محشر



خلقي ، ملول و دسته اي سر در گريبان

جمعي غضب آلود و برخي شاد و خندان



ناگاه ، از آن سوي ، سر زد با سواران

نستوه زن ، فرزانه ، زينب با اسيران



بر اشتري بنشسته ، در زنجير بسته

شير امامت ، عابد بيدار و خسته



در آسمان ، خونين سر نام آوران بود

خورشيدها بر نيزه اهريمنان بود



سر كاروان زينب ، خروشي بي صدا بود

يك كاروان پيغام زخم كربلا بود



زينب نگو فرياد زهراي زمانه

بانگ بلندي كربلاي جاودانه



زينب به دوران پدر در كوفه جاداشت

بس حلقه تفسير و احكام خدا داشت



باور نمي كردند روزش تار گردد

اين گونه دل خون وارد بازار گردد



زينب ، نگو قهر نبي ، در روز ميدان

زينب نگو خشم علي ، در روزگاران



چون نرّه شيري از كنام محمل خود

غريد به آه جگر سوز دل خود



محفل مهيا گشت با تدبير زينب

غوغا فرو بنشست با تسخير زينب



در سينه ها خفتند فرياد نفس ها

اندر گلو ماندند آواي جرس ها



بنهاده پا بر مركب گفتار، زينب

شد حمله ور بر مردم بي عار زينب



گفتا پس از حمد و ثناي حي ّ سرمد

بادا درود حق به بابايم محمد (ص)



اي مردمان كوفه ، اي نامرد مردم

اي بي حميّت ، اي جفاكيشان ره ، گم



اي بي وَفايان بدور از هر نجابت

دنياپرستان دَدِ بي استقامت



روباه وَش ، خفاش آسا سر نموديد

قلب جهان را تيره ، پرآذر نموديد



چشمانتان همواره ، تر بادا به عالم

ايام تان ، تاريك تر بادا به عالم



هم چو زني بارنج و زحمت ، رشته رشته

بعد از دمي آن رشته را باز هشته



چونان كنيزان ، عشوه ها در كار داري

نيرنگ ها سرمايه بازار داريد



ظاهر فريبا و درون چون دخمه گور

يا سبزه اي در شوره زار پست و منفور



سنگين عذابي ، جاودان در پيش داريد

اندر كمين خشم خداي خويش داريد



همواره اشك و آه و ماتم با شما باد

در زندگاني ، سفره غم با شما باد



كشتيد فرزند امام المرسلين را

پرپر همه آلاله هاي باغ دين را



تاريخ را پرفتنه و آشوب كرديد

عيساي كوي عشق را مصلوب كرديد



دانيد، از كين قلب حق را چاك كرديد؟

خون ها به قلب سيد لولاك كرديد؟



ناموس او را پرده ها يك جا دريدند

ميثاق ها بشكسته پيمان ها بريديد



گر خون ببارد زآسمان زين غم عجب نيست

بشكافتي گر كوه ها يك دم عجب نيست



نابود بادا جمع تان نابود بادا

كردارتان بي سود و دل ، پردود بادا



فردا چه خواهي گفت در پيش پيمبر

جويا شود زين كار ناهنجار يكسر



گويد كه در خون از چه نورديدگانم

پرپر همه ، گل هاي پاك بوستانم



اندر اسارت ، دل پريشان دخترانم

اين بود پاداش من و رنج گرانم ؟



برقي درخشيدست آوايي برآمد

گويا كه خورشيدِ رخ ِ پيغمبر آمد



آواي صوت دلرباي آسماني

بربود، زينب را به يكدم ناگهاني



آري ، سرخورشيد دامان پيمبر

كز روي «نَي » آمد پَي ِ ديدار خواهر



اي ماه من ، رخسار پاكت پرغبار است

برگو حسينم ، اين چه وضع و روزگار است



القصه ، با آن خطبه پرشور و غرّا

بذر قيام و حركت فردا مهيا



فرمود زين العابدين دل پر از خون

بس باشد و بس ، عمه اين آواي بي چون



درياي بيداري زهر سو موج ها زد

طوفان غيرت سر به فرق اوج ها زد



مردم همه در انفعال و شرمساري

اشك ندامت از دو چشمان بود جاري



آيندگان را درس ها از مكتب توست

بس روشنايي ، حاصل سنگين شب توست