بازگشت

زينب در قتلگاه




آه ! از دمي كه زينب بي يار و داغدار

آمد به قتل گاه ، پريشان و بي قرار



پژمرده ديد لاله ، بسي در دل چمن

افسرده ديد غنچه بسي قلب لاله زار



گفت : اي فتاده ، بي كفن ، اي پاره پاره تن

آيا حسين من تويي ، مظلوم روزگار



جانم فداي پيكر خونين و بي سرت

جانم فداي حَلق كريم تو اي نگار



پس جسم بي سرش به سما برگرفت و گفت

از ماست هديه اي به رَه ِ انورت نثار



رو كرد سوي يثرب و با اشك و آه گفت

اين ، «موضع السيوف ِ» تو با زخم بي شمار



ناگاه دختري زحسين عزيز گفت

اين نعش كيست عمه چنين اوفتاده زار



گفتار او، غمين دل زينب كباب كرد

چشمان آفتاب سما را پرآب كرد