فلسفه قيام
تا ديده بست حضرت دلدار، آخرين
ابليس بر جهيد به صد رنگ از كمين
از هر كرانه ، جيش ِ هريمن زجاي خاست
وَاندر سقيفه ، فتنه ، سخن گفت آتشين
شد جايگاه مِهر، مَقام اهريمنان
چون مَسند شريعت ، در دست مُفسدين
بي راهه ساز، مُرشد و بي مايه ، رهنما
ناي شُريح ، زاده مرجانه را مُعين
منكَر، عزيز و حضرت معروف ، شد ذليل
مقلوب گشت ، منطق اسلام راستين
مي رفت تا كه پيكر قرآن فَتَد زپا
كم سو فروغ بعثت آن عشق آهنين
مي رفت تا كه خلق به زنجيرها، دچار
بخت هُبَل دميده و عَزّي صفا نشين
ناگاه برجهيد ز جا آن امام نورزد با عصاي خون ، سرِ فرعون پر غرور