بازگشت

ادبيات عاشورايي بر مذاق عارفان


«جذبه » شاعر در وداع سالار شهيدان «آن مقتداي اولياء و سالار اصفيا با عقيله بني هاشم ، عصمت صغري ، زينب كبري چنين سرود:



ذولجناح سدره پيما همچو باد

سوي معراج شهادت رونهاد



آفتاب حسن در اشراق بود

شاه مست از جام استغراق بود



گشته عاري از لباس ممكنات

محو فاني بود در انوار ذات



روح آزادي رها از جسم بود

وان مسّما عاري از هر اسم بود



شاعر، به بيان ِ گفت و شنود اين دو برادر و خواهر وارسته از تعلقات پرداخته ، و در ستايش زينب كبري ، از بهترين مضامين شعري بهره جست :



گفت زينب خواهر غمديده ام

راحت جان و فروغ ديده ام



اي تو در اوج معارف شاهباز

وي به ميدان حقايق يكه تاز



اي تو بنت العزّواي ام ّ الشرف

وي گرامي دخت سلطان نجف



اي مقام قدر تو فوق عقول

عصمت حق دخت زهراي بتول



از همين جا با ما همراهي كنيد، تا از مقتداي اين شاعران در وادي عشق و عرفان ؛ مرغ دلمان را به پرواز در آوريم و از «گنجينه اسرار» عمان ساماني جرعه اي بنوشم :



پا نهاد از روي همت در ركاب

كرد با اسب از سر شفقت ، خطاب



اي سماوي جلوه قدسي خرام

اي ز مبدأ تا معادت ، نيم گام



رو به كوي دوست ، منهاج من است

ديده واكن وقت معراج من است



بُد به شب معراج آن گيتي فروز

اي عجب ! معراج من باشد به روز



تو براق آسماني پيماي من

روز عاشورا، شب اسراي من



در بيان تجلي جمال بي مثال حسيني از روي معني در آئينه وجود زينب خاتون «سلام الله عليها» از راه شهود به طور اجمال گويد:



قابل اسرار ديد آن سينه را

مستعد جلوه ، آن آيينه را



معني اندر لوح صورت ، نقش بست

آنچه از جان خواست اندر دل نشست



آفتابي كرد در زينب ظهور

ذره اي زآن ، آتش وادي طور



شد عيان در طور جانش رايتي

خَرَّ موسي صعقا زآن آيتي



عين زينب ديد زينب را به عين

بلكه با عين حسين عين حسين



گفت گو كردند با هم متصل

اين به آن و آن به اين ، از راه دل



ديگر اين جا گفت گو را راه نيست

پرده افكندند و كس آگاه نيست



بزم ألست و عرفات بلا

بار گشاييد كه اين جايگاه



خيمه زند شاهد سرّ اِلاه



بار گشاييد به فرمان عشق

كعبه همين جاست در ايمان عشق



بار گشاييد كه شام فراق

رفت و درآمد سحر اشتياق



بار گشاييد كه شهيدان عشق

نيست جز اينجا صف ميدان عشق



كرب و بلا قبله اهل صفاست

بارگه عز شهيد وفاست



كرب و بلا عرش الهي بود

بر شرفش عرش گواهي دهد



كرب و بلا مدفن اهل ولاست

بزم اَلست و عرفات بلاست



كرب و بلا وادي سينا ستي

بارقه طور تجلاستي



مهبط جبريل امين كربلاست

كعبه ارباب يقين كربلاست



كلبه احزان من دارد نوايت يا حسين

طور سيناي دلم نقش لوايت يا حسين



شرحه شرحه قلب من را غم احاطه مي كند

چون كه خوانم مَقتلي از كربلايت يا حسين







در مسلخ عشق بي مثالان رفتند

چون سرور و سالار شهيدان رفتند



آن لاله رخان فاني در ره دوست

پيران و جوان و نوجوان رفتندكعبه كوي وفا



رخشنده گوهر صدف مصطفي ، حسين

تابنده اختر فلك مرتضي ، حسين



قرباني مناي تمناي وصل دوست

ذبح عظيم كعبه كوي وفا حسين



لنگر ز دست داده طوفاني ستم كشتي

به خون نشسته موج فنا حسين



سلطان كشور الم و شاه ملك

غم سالار كاروان ديار بلا حسين



دلبند مصطفي و جگر گوشه علي

روح و روان حضرت خير النساء حسين



مردان حق كه فاني مطلق به حق شدند

از عرصه حدوث قَدم تا قِدم زدند



عشاق را ز شور مخالف چه ترس و بيم ؟

كاندر ره حسين حجازي قدم زدند



خوشبخت آن گروه كه در دشت كربلا

پا در ره سلوك شه محتشم زدند



در زير سايه علَم ِ او ز روي عِلم

يكسر عَلَم به عرصه ملك عدم زدند



اندر وفاي وعده قالوا بلي ، قلم

بر حرف «لا» ز گفتن حرف نعم زدند