بازگشت

آب و عطش


سالار شهيدان حضرت حسين بن علي (ع) فرمود:«اَما تَرون الي ماء الفرات يَموُح ُكأنَّه ُ بطون الحيتان ِ، يَشرَبَه ُ اليهودُي و النّصاري ، و آل الرّسول (ص) يموُتون َ عطشاً».

آيا مي بينيد كه چگونه آب فرات موج مي زند، گويي سينه و شكم ماهيان است ، و اين آب را يهود و نصاري مي آشامند، ولي فرزندان پيامبر (ص) از تشنگي هلاك مي شوند.

وقتي آن حضرت (ع) در عاشورا به تفصيل خودش را معرفي كرد، تا عكس العمل كوفيان را ببيند، در پاسخ حضرت (ع) چنين گفتند: ماهمه اينها را (فضائلي را كه برشمردي ) مي دانيم ، ولي تو را رها نخواهيم كرد تا طعم مرگ را بالب تشنه بچشي .(و نحن غير تار كيك حتّي تذوق الموت عطشاً)

سروده شاعر عرب «خالد بن معدان » در ترسيم چهره ناجوانمردانه جنود ابليس (لشكريان يزيد) خواندني است :



جاؤوا برأسك يابن بنت محمد

مُتَرَمَّلاً بِدِمائِه ِ تَرميلاً



و كأنّما بك ياابن َ بِنت ِ محمد

قتلوا جِهاراً عامدين رسولاً



فتلوك عطشاناً ولَمّا يَرقبوا

في قتلك التّأويل َ والاتّنزياً



و بُكيرَّون َ بِأن قُتِلت َ وَ اِنّما

قَتَلوا بك َ التكبيرَ و التَّهليلاً



«اي پسر دختر پيغمبر، سر بريده تو را غلتيده به خون آوردند. و گويي با اين كارشان ،پيامبري (يا پيامبر اكرم (ص) ب ) را آشكارا و عمداً كشتند.

تو را با لب تشنه به قتل رساندند و در اين باره ، به ظاهر و باطن قرآن - كه به رعايت حق اهل بيت (ع) سفارش مي كند - توجهي نكردند.

آنان قتل تو را كار بزرگي مي پندارند، و توجه ندارند كه با كشتن تو، صداي تكبير و تهليل (لا اله الله ) را كشتند.»



بخواب اي نو گل پژمان پرپر

بخواب اي غنچه افسرده اصغر



نترس اي كودك ششماهه من

كه اين جا خفته هم قاسم هم اكبر



مگر باز از اعطش مي سوزي اي گل

كه از خون گلولب مي كني تر



غرقه در خون شه بطحا و امام حرم است

ماه اندوه و غم است



داد جان تشنه لب از كين به لب آب فرات

كشتي اهل نجات



ضَيف ُ ألَم بِأرض ٍ وِردُها شَرَع ُ قَضي بِها

وَ هُوَ ظامي القَلب ِ حائِمه ُ



لَهفي عَلي ماجِدٍ أربَت أنا مِلُه

عَلَي السّحاب ِ غَدا سُقياه ُ خاتِمُه ُ



«جان عالم به فداي مهماني كه وارد شد در زمين كربلا، و مهمانداري كردند او را به آبي كه بر همه كس مباح بود، حتي جانوران صحرا از آن مي خوردند، روي او و عيالش بستند و شهيد كردند، او را در حالتي كه تشنه بود و جگرش از شدت عطش مي سوخت .»

«اندوه من بر بزرگواري است كه ريخت انگشت هاي آن بزرگوار، آب را براَبر؛ يعني آب ابر، از دست آن جناب است . و گرديد آخر الامر آبخور آن حضرت ، يا باراني كه از آن سيراب شود انگشتري وي .»



از آب هم مضايقه كردند كوفيان

خوش داشتند حرمت مهمان كربلا



فرزند نبي حسين مظلوم

دلبند علي جهان ادراك



جان داده به زير خنجر تيز

با حنجر خشك و چشم نمناك



لب تشنه ساغر شهادت

دل خسته تير قوم بي باك



در حيرتم كه آب مگر آبرو نداشت

گر آبروي داشت چرا روبه او انداخت



جان فداي آن كه ز راه وفا نمود

جان را براي دوست به قربان و تشنه بود



خوبي به خلق كرد و بدي ديد در عوض

از جان گذشت آن شه خوبان و تشنه بود



زن و كودك پريشان از غم او

وجوديَم ، نبودنَم غم او



لب شط ّ فرات و لب بسوزد

عطش لبهاي شه بر هم بدوزد