بازگشت

مقدمه


حمد بي پايان و سپاس فراوان ذات احديت خداوند تبارك و تعالي را، خداي مهرباني كه نعمت اسلام عزيز و پيروي از احكام نوراني را به ما عنايت فرمود. و هزاران سلام و صلوات به ارواح پاك انبياء و اوليا و شهدا از آدم تاخاتم ، از صفي الله تاحبيب الله وولي الله ، جان هاي پاك و مشتاقي كه لحظه اي در راه هدايت خلق كوتاهي نكردند. سلام و صلوات حق تعالي و همه ملائكه و كروبيان به روح مطهر سومين خورشيد آسمان امامت ، سيد و سالار شهيدان ، بزرگ مؤسس دانشگاه كربلا به عشق و ايثار و شهادت امام احرار و آزادگان ، قبله دردمندان حضرت اباعبداللّه الحسين (ع) و بر اولاد و اصحاب باوفايش ؛ سر آغاز هر دگرگوني و انقلابي در اجتماع يا در تاريخ و هم چنين در ادبيات ،همواره از كارهاي بزرگ و تحولات اساسي و زير بنايي سر چشمه مي گيرد. چه كاري و چه تحولي از رويداد روز دهم عاشوراي سال 61 ه در طول تاريخ بشريت مهم تر و عظيم تر مي باشد؟ كاري كه حسين (ع) كرد و جانبازي و ايثاري كه او در راه ايمان و عقيده راستين خود به خداوند نشان داد تا اسلام و قرآن جاويد بماند، همتا و مانندي در تاريخ بشريت ندارد.

در فراز و نشيب هاي تاريخ جوامع بشري ، چه بسا اشخاصي كه در راه خدا و در راه ايمان و عقيده خود كشته شدند و چه بسا افرادي كه با ميل و رغبت براي حفظ اصول انسانيت و آيين پاك زندگي از لذات مادي و دنيوي چشم پوشيدند و پرهيزكاري و ايمان و رهروي در طريق حق را بر خوشي هاي زود گذر زندگي ترجيح دادند، ولي هيچ كدام «حسين بن علي (ع)» نشدند. از اين روي و چه به حق و درست ، از فرداي فاجعه عاشوراي حسيني ، انقلاب و دگرگوني هاي عظيمي در مردم و جامعه ، در دل ها و در افكار، در اعمال و گفتار آغاز گرديد.

جامعه اي كه در حالت آرامش قبل از طوفان به سر مي برد و به نداي حق طلبي و حقيقت گويي بزرگ مرد آزادي و حرّيت جواب مثبت داد و حماسه «عاشورا» چون مشعلي فروزان آتش بي پايان بر هستي ستمگران و ظالمان كاخ نشين زد. به طوري كه نهضت و قيامي در اجتماع بر عليه ستمگران آن واقعه و بر عليه هر ستمگري به وجود آمد كه درفاصله اي بس كوتاه ، عاملان آن به شديدترين صورت ممكن به مجازات اعمال خودرسيدند. از آن مهم تر اثري بود كه اين حماسه و انقلاب در دگرگوني ادب و شعر فارسي وعربي باقي گذاشت كه مي توان آن را مبدأ و سر آغاز رستاخيزي در ادبيات ايران و عرب دانست .

آنچه بعد از گذشت نزديك به چهارده قرن از حماسه جاويد حسين (ع) پيام قيام و جانبازي امام حسين (ع) و اولاد و اصحاب آن بزرگوار بدون هيچ كم و كاستي به نسل امروز رسانده است ، زبان ادبيات و شعر است .

حماسه و قيام امام حسين (ع) به دو صورت ماندگار شد: يكي ، مورخان و تاريخ نگاران كه اين حماسه را به وسيله تاريخ به گوش ما رسانده اند. هر چه مطالعه تاريخ سازنده و مفيد است ، اما به اندازه شعر و ادبيات ماندگار و اثربخش نيست ، چه بسا بيتي شعر اثرش از يك كتاب تاريخي بيشتر باشد. زبان شعر، زبان احساسات پاك دروني هر انسان است و اين اخلاص هر چه بيشتر باشد اثر بخشي آن نيز بيشتر خواهد بود.

بنابراين : نام حسين (ع) شعار انقلاب بر عليه ظلم و ستم گرديد و شاعران انقلابي بزرگ همچون ، كميت اسدي ، دعبل خزاعي ، ابو فراس حمداني و...ظهور كردند كه با اشعار انقلابي و تكان دهنده خود موجبات از هم گسيختگي و زبوني دستگاه هاي خلافت به ناحق بني اميه و بني عباس را فراهم آوردند. به طوري كه بيان رسا و دليرانه و انقلابي اين گويندگان بزرگ از هر چيزي براي حكمرانان ستمگر و ظالم زمان غير قابل تحمل تر بود و اين امر تا جايي ادامه يافت كه بردن نام حسين (ع) و ياد او از طرف حكومت وقت ،ممنوع اعلام گرديد و جرمي بزرگ محسوب مي شد.

در طول تاريخ از هنگام ولادت حضرت امام حسين (ع) تا امروز، شاعران بزرگي در مدح و منقبت و رثاي آن حضرت اشعاري سروده اند. در كتاب هاي متعدد نقل شده كه جبرئيل به هنگام جنبانيدن گهواره امام حسين (ع) شعر ذيل را مي خواند:

«ان في الجنه نهراً من لبن لعلي ولزهراء و حسين و حسن

كل من كان محباً لهم يدخل الجنه من غير حزن يعني در بهشت نهري است از شير كه از آن علي و فاطمه و حسين و حسن : است هركسي دوست اين خاندان باشد، بدون اندوه وارد بهشت خواهد شد.

آري ، جبرئيل به عنوان اولين شاعر در مدح و منقبت حسين (ع) شعر مي گويد و پيامبر عظيم الشأن اسلام نيز بارها در منقبت امام حسين با زباني زيبا و ادبي شهادت امام حسين (ع) و گريه بر آن حضرت را ياد آور شده ، هم چنين حضرت علي (ع) وفاطمه (س).

از لحظه اي كه فاطمه زهرا(س ) به حسين (ع) حامله شد، حزن و اندوه او را فراگرفت و در روز ولادت با نزول جبرئيل و بيان داشتن داستان شهادت آن امام معصوم ،فاطمه زهرا و رسول خدا و علي مرتضي (ع) به سوگواري و عزاداري سالار شهيدان پرداختند. فاطمه زهرا (س ) بارها اين شعر را مي خواند:

«و احسينا ذبيحاً من قفاه » «و احسيناه قتيلاً بالدما»

مردي اعرابي وارد مدينه شد و از كريم ترين مردم سؤال كرد؛ امام حسين (ع) را به او معرفي كردند. وارد مسجد شد و آن بزرگوار را در حال نماز يافت ، پشت سر آن بزرگوار ايستاد و اين شعر را خواند.

«لم يخب الا من رجاك و من ...»

آن كه به تو اميدوار شده ، نا اميد نگشته و كسي كه بر در خانه آمده و دق الباب كرده ،به اميد بخشش آمده است ، تو بخشنده و مورد اعتمادي ، پدرت كشنده فاسقان بود. اگر هدايت جد و پدرت نبود، آتش جهنم ما را فرا مي گرفت . امام حسين (ع) نمازش را سلام داد و به قنبر فرمود: آيا از مال حجاز چيزي باقي مانده است ؟ گفت : بله ، چهار هزار دينار باقي مانده . فرمودند: آن را بياور كه نيازمند حقيقي آن آمده است .

قنبر دينارها را آورد. امام دو برد خود را از تن در آورده و دينارها را در آن پيچيد و دست مباركشان را از شكاف در، خارج كردند و به خاطر كم بودن دينارها از اعرابي خجالت كشيدند و اين شعر را سرودند: «خذها فاني اليك معتذر...»

بگير اين مقدار دينار را، من به خاطر كمي آن از تو عذر مي خواهم و بدان كه من به تو مهربانم . اگر در آينده وسيله فراهم شد، ثروت سرشاري بر تو ريزش خواهد كرد. ليكن مردم زمان بيگانه پرستند و اينك دست ما خالي است . اعرابي دينارها را گرفته و هاي هاي گريه كرد: امام فرمود شايد آنچه عطا كردم به تو كم است ، اعرابي گفت : نه ، وليكن گريه من براي اين است كه چرا اين دست هاي با سخاوت زير خاك خواهند رفت .

بيان اين داستان حاكي از روح پاك و آسماني امام حسين (ع) است . آري ، «شعر»زبان احساسات پاك و الهي است . يكي از دلايلي كه موجب شد قيام امام حسين (ع) بعداز گذشت چهارده قرن ، هم چنان پويا و زنده باشد توجه و تأكيد ائمه اطهار به شعر گفتن درباره امام حسين و قيام كربلا بود.

ابو عماره منشله شاعر مي گويد: روزي به حضور امام صادق (ع) مشرف شدم ، امام به من فرمودند: چند شعر در مرثيه امام حسين بخوان . من به شعر خواندن مشغول شدم ،امام گريستند: تا آن جا كه صداي گريه از خانه آن حضرت بلند شد. حضرت فرمودند: با آن روشي كه بين خودتان مرسوم است و مي خوانيد و نوحه سرايي مي كنيد بخوان ؛ وقتي كه با آهنگ و صداي بلند شعر خواندم . امام خيلي گريه كردند و صداي گريه بانوان و خانواده آن حضرت نيز از پشت پرده بلند شد. هنگامي كه ختم كردم ، امام فرمودند: هر كس در مرثيه امام حسين (ع) شعر بخواند و پنجاه نفر را بگرياند، حتماً اهل بهشت خواهد بود و هر كس سي نفر يا بيست نفر، ده نفر، پنج نفر و يك نفر را بگرياند و نيز هر كس مرثيه بخواند و خود به تنهايي بگريد و يا خود را شبيه گريه كنندگان بدارد، بهشت بر او واجب مي گردد.

يكي از چهره هاي ادبيات عرب «فرزدق » است . ملا عبداللّه افندي در «رياض العلماء» گويد: ابو فراس شاعر معاصر جرير، معروف به فرزدق ، شاعري شيعي و امام است .او همان كسي است كه قصيده اي در فضل امام علي ابن الحسين (ع) انشا كرد. اصحاب رجال ، او را در شمار ياران امام آورده و از او به نيكي ياد كرده اند؛ گرچه اين توفيق را نداشت كه در قيام حماسي امام حسين (ع) ايشان را ياري كند و در ملاقاتش با امام حسين (ع) در جواب سؤال امام درباره مردم عراق گفت : «دل هايشان با تو و شمشيرهايشان درخدمت بني اميه است .» اما بعد با دفاع به جاي خود از امام سجاد (ع) ارادت و محبت خودرا به ساحت ائمه اطهار (ع) نشان داد. مورخان نقل كرده اند كه به روزگار وليد بن عبدالمطلب مرواني ولي عهد و برادرش هشام بن عبد الملك به قصد زيارت خانه خدا واردمكه شد و براي طواف ، گام در مسجد الحرام نهاد. چون خواست كه حجر الاسود را استلام كند، فشار جمعيت مانع از اين كار شد. ناگزير برگشت و بر منبري كه برايش نصب كرده بودند نشست . بزرگان شام جملگي در اطرافش به تماشاي مطاف پرداختند. ناگهان امام سجاد (ع) كه سيمايش از همه زيباتر و لباسش از همه مردان پاكيزه تر بود، از افق مسجد بدرخشيد و به مطاف آمد. چون نزديك حجرالاسود آمد، موج جمعيت در برابر هيبت و عظمتش كنار رفت . حضرت دست به حجرالاسود بسود و به طواف پرداخت . تماشاي اين منظره ، موجي از خشم در دل هشام بر انگيخت . آتش حسد در درونش شعله كشيد. يكي از بزرگان شام با حيرت گفت : اين كيست كه اين گونه مردم از او تجليل مي كنند؟ هشام درحالي كه امام را نيكو مي شناخت ، به تجاهل پاسخ داد و گفت او را نمي شناسم !

روح حساس فرزدق از اين حق كشي بيازرد، و آتش غيرت از درونش شعله كشيد، و حربه سخن و تازيانه شعر به هوا رفت ، و در جواب آن مرد، آن چكامه بلند را بسرود، و سيل سخن را از منبع دل به قدرت ايمان سرازير كرد. چون شعر به پايان رسيد، هشام به او گفت : چرا تاكنون در مدح ما چنين شعري نسرودي . فرزدق جواب داد: جدي به مانند جد او، و پدري هم شأن پدر او، و مادري به پاكيزگي گوهر مادر او بيار، تا تو را نيز چون او بستايم .

هشام پس از اين واقعه نام فرزدق را از دفتر جوايز سترد و در سرزمين «عشفان » بين مكه و مدينه او را به زندان انداخت . چون خبر به امام سجاد (ع) رسيد، دوازده هزاردرهم ، به رسم صله ، براي او فرستاد. فرزدق نستاند و گفت : «من تو را به خاطر خداي متعال ستودم ، نه براي بخشش » امام پيام فرستاد كه : «ما اهل بيت چون چيزي به كسي بخشيم ، از او باز نخواهيم گرفت ».

مي دانيم كه ستايش از پيامبر و آل ، جز صدق و اخلاص او به اين خاندان از چيز ديگر حكايت نمي كند. زيرا اگر حسان بن ثابت به روزگاري مي زيست كه شعر و شاعري و سخن از پيامبر و خاندانش گفتن ، كمتر درد سر داشت ، ولي روزگار فرزدق سوداي آن زمان و موقعيت بود. سخن از خاندان پيامبر و علي جز محروميت و زندان و شكنجه چيزي به دنبال نداشت ، و جز بر خشم و كين بني اميه به شاعر نمي افزود و اين جاست كه شجاعت و صداقت شاعري چون او به خوبي آشكار مي شود و تازيانه سخن به هوا مي رود و در آن جا كه طاغوت بر منبر تكبر، به تجاهل مي پردازد محكم بر سرش فرود آيد، آن چنان محكم ،كه فرصت واكنش را از او مي گيرد. و اين همه نيست ، مگر به ايمان و تعهد و مسؤليت . و كيست كه نداند چرا دعبل چهل سال چوبه دارش را به دوش مي كشد، عمروبن حمق سرش بر نيزه مي رود، ميثم تمار بر بالاي درخت مثله مي شود، حجر در «مرج عذراء» به خون مي غلطد، كميت بن زيد اسدي را به شمشير شكم مي درند، فرزدق به زندان مي رود، و زيدبن علي هفت سال بر بالاي دار مي ماند، و عمار ياسر اين پير نود ساله اين بيدار دل (ابو يقضان ) در صفين به دست گروه ياقي شهيد مي شود. آري ، كيست كه نداند شهادت اينان بيش از همه ، حجتي است بر درستي و حقانيت مكتب اسلام و اكنون پس از چهارده قرن ، پس از مناديان آزادي ، فرزند برومند آن سلاله پاك ، شورشگر پر خروش ، سرخيل مستضعفان تاريخ ، ورائد كاروان نجات و هدايت ، آن قائد قيام گر قم ، امام خميني ـ روحي فداه ـ بارگران اين مبارزه چهارده قرنه را در خط توحيد به دوش مي كشيد و درود بر روح او باد!

از جمله ، شاعراني كه با اشعار خود عشق و محبت خود را به ساحت مقدس اهل بيت عصمت و طهارت به اثبات رسانيده و با شعر و كلام خود از مريم مقدس اسلام دفاع نموده اند، مي توان به دعبل بن علي الخزاعي اشاره نمود، دعبل كه به سال 148هجري چشم به جهان گشود و پس از عمري طولاني در 98 سالگي به قتل رسيد. در علل مرگ او سخن بسيار رفته است ، ولي اجمال اين كه يكي از حاكمان كه از نيش زبان تند او تا اعماق جان رنجيده بود، سر انجام تصميم به قتل وي مي گيرد و اين بار، ديگر بخت بادعبل يار نيست و او در چنگال مرگ گرفتار مي آيد. ولي طرفه آن كه اين پيرمرد با بيش از 98 سال ، هنوز شور و نشاط و تندي معهودش را محفوظ داشته بوده است . در هر حال ، اگر چه حوادث جالب حيات او جزء مهم ترين عواملي است كه ضرورت پژوهش در شخصيت او را مي نماياند، ولي نبايد از نظر دور داشت كه اين بعد ادبي است كه اين شخصيت راماندني و حافظه تاريخ را با نقش او مزين ساخته است . در اين كه او اديبي بارع بوده است ،هيچ شكي نيست ، چه نگاهي ريز نگر و زيبايي و لطافت ابيات او را مي نماياند، اين استحسان اشعار او مخصوص طائفه خاص و محدودي از مردمان نيست ؛ بلكه محبت و عنايت به اين اشعار همگاني و عميم است . سخن شناسان نيز كه از ريزنگري هاي ويژه برخوردارند و به قضاياي ادبي جز با ديدي انتقادي نمي نگرند، خود در اعتراف به هم وزني و هماهنگي اين ابيات ، گوي سبقت را از ديگران ربوده اند و هم ايشانند كه مكتب و رساله هاي خود را به صحنه هاي گويايي از استشهاد به اشعار او مبدل ساخته اند. معاني الفاظ ، واژه شناسي ، معاني بيان ، بلاغت و فصاحت ، همگي عرصه هايي هستند كه ابيات دعبل هنرمندانه در آنها نقش آفريني مي كنند و اين ادبا هستند كه با ذوق و سليقه هنري خويش و با دقت فراوان اين هنرمند را گزيده اند. اين ابيات از چنان سلاستي برخوردارند كه خواننده را در نخستين برخورد به سوي خود مي خوانند و گويي همگي جملات هم وزن و مقفايي اند كه همه كس در برابرشان به فهم و درك مي ايستد. اين ، در حالي است كه اندك غور و تأملي عمق و ژرفناكي آنها را مي نماياند، و گاه چنين به نظر مي رسد كه معاني بلند اين اشعار از حيث سرايش و درك از حيطه هاي ادراكي بشر خارجند و اين پديده اي ادعايي نيست ؛ بلكه خاصان درگاه الهي و پرده نشينان عصمت و طهارت بر آن اذعان دارند. او قصيده «تائيه » خود را بر امام علي بن موسي الرضا (ع) انشاد مي كند و چون به اين بيت مي رسد:



خروج امام لامحالة خارج

يقوم علي اسم اللّه والبركات



امام مي گريند و تصريح مي كنند: «اي دعبل ! هر آينه روح القدس است كه به زبان تو سخن مي گويد» بلي ، دعبل قهرمان و يكه تاز عرصه شعر است . او كسي است كه نه تنها در سياق ادبي اشعار تحولي عظيم پديد مي آورد، بلكه در جاي گزين سازي معاني در قوالب شعر، مبدع سبكي ممتاز و ويژه است . پيشروي او در تمامي زمينه ها مشخصه بارز او است . خصلتي كه ديگران در برابر او ناچار به خضوع مي كند و جز اذعان لفظي و عملي به فضيلت او، راه ديگري برايش باقي نمي گذارد. قبله پيمايان شعر و ادب به تقدم تصريح مي كنند و از مبالغه در اين باب ، هراسي به خود راه نمي دهند.

«ابن مهرويه » از پدرش نقل مي كند: «شعر، با دعبل به پايان رسيد»

و «بختري » گويد:

«در هر آينه دعبل ـ در نزد من ـ از مسلم بن وليد شاعرتر است » چون افراد پرسيدند كه برهانت بر اين ادعا چيست ؟ گفت : «چرا كه كلام دعبل از عربيت بيشتري نسبت به شعر مسلم بن وليد برخوردار است و سبك اصيل عربي نزديك تر.» بختري دراين مدعا، هيچ گاه ترديدي نيز به خود راه نداد.

«مأمون » خليفه مقتدر عباسي ـ كه اتفاقاً به فضل و ادب هم شهرت داشت ـ نيز از اين حقيقت غافل نبود و بر اساس روايتي ،هنگامي كه در نزد او سخن از شعراي بني خزاعه مي رود، او هيچ يك از ايشان را همآورددعبل نمي داند.

اين شاعر عالي قدر، نه تنها از طبعي روان و نبوغي منحصر به فرد برخوردار است ، بلكه از «جاحظ » نقل كرده اند كه گفت ، از دعبل شنيدم كه گفت : در طول شصت سال گذشته بر من روزي نگذشت كه در آن شعري نگفتم » و اين دليلي واضح برممارست و پشتكار اوست .