بازگشت

برادر، آب!






آنكه را بود مهر مادر، آب

ديده مي دوخت تشنه لب، بر آب



كربلا بود و جنگ و هرم عطش

داشت آنجا بهاي گوهر، آب!



چنگ مي زد رباب بر دل ريش:

كه خدا! كي رسد به اصغر، آب؟!



مانده حيران درين ميان چكند؟

از كجا مي شود ميسر، آب؟!



برد او را پدر به عرصه ي رزم

تا دهد جاي شير مادر، آب



وه! كه سيراب شد ز جرعه ي تير

نرسيد آه! بر لبش گر آب!



ديد تا كودكان تشنه، حسين

گفت از سوز جان: برادر! آب



اي بهين آبيار گلشن عشق!

بهر اين غنچه ها بياور آب



رفت آن مير عشق سوي فرات

تا كه بنهاد پاي جان، بر آب



كفي از آب برگرفت و، شگفت

ديد تصوير كودكان در آب!






تشنه لب بود و، لب بر آب نزد

تا بنوشد ز حوض كوثر، آب



خواست تا نوشد از فرات، اما

بر دلش زد شرر چو آذر، آب!



مشگ را پر ز آب كرد و شتافت

تا دهد باغ را سراسر، آب



تيرها سوي او روانه شدند

گاه در چشم رفت و گه، در آب!



تا تهي مشگ شد از آب، افسوس

گشت از شرم پورحيدر، آب!