بازگشت

عمر سرمدي






اي حسين! اي سرور آزادگان

اي پناه جمله ي افتادگان






اي شده سرمشق جانبازان همه

مايه ي فخر سرافرازان همه



دل ز جان برداشتن آسان نبود

كس بجز تو مرد اين ميدان نبود



چو جهان، آشفته از بيداد شد

ناله ي آزردگان، فرياد شد



خرمن آزادگي بر باد رفت

مردمان را مردمي از ياد رفت



روزگار حق پرستان تيره شد

حق كشي بر حق پرستي چيره شد



چون به سر شور شهادت داشتي

مرگ را عمر ابد انگاشتي



جنگ تو، پيكار نيكي با بديست

مرگ در اين جنگ، عمر سرمديست



هر كه در اين عرصه جانبازي كند

گر ز پا افتد، سرافرازي كند



زنده ماندن گر به شرط بندگيست

مردن آزادمردان، زندگيست



بردگي را، نيستي از هست تست

پرچم آزادگي در دست تست



گرچه در ظاهر شكستت داده اند

جام پيروزي بدستت داده اند






گر جهان چندي به كام ظالمست

كفر، محكومست و ايمان، حاكمست



پيش چشمت، پاره هاي جان تو

جان فدا كردند با فرمان تو



اشتياق مرگ چون بيشي گرفت

هر يكي بر ديگري پيشي گرفت



تا بنوشد زودتر اين نوش را

مي گشود از بهر مرگ آغوش را



ديدي از بس يكه تازي مي كنند

گوئيا با مرگ، بازي مي كنند



چون حيات جاودان مي خواستند

مرگ خونين را به جان مي خواستند



گرچه بيمي در تو از ماتم نبود

مرگ فرزند و برادر، كم نبود



چون به قدرت خم نمي شد پشت تو

لاجرم كوبنده تر شد مشت تو



عشق تو، يك عشق پنهاني نبود

جز درخشان مهر يزداني نبود



خويشتن را شعله آسا سوختي

تا چراغ عشق را افروختي



تا دلي در ماتم تو سوخته ست

اين چراغ ايزدي، افروخته ست