بازگشت

موج خون






نكوتر بتاب امشب اي روي ماه

كه روشن كني روي اين بزمگاه



بسا شمع رخشنده ي تابناك

زباد حوادث فرو مرده پاك



حريفان به يكديگر آميخته

صراحي شكسته، قدح ريخته



به يك سوي، ساقي برفته ز دست

ز سوي دگر مطرب افتاده مست



بتاب امشب اي مه! كه افلاكيان

ببينند جانبازي خاكيان






مگر نوح بيند كزين موج خون

چسان كشتي آورد بايد برون؟!



ببيند خليل خداوندگار

ز قرباني خود شود شرمسار!



كند جامه موسي به تن، چاك چاك

عصا بشكند بر سر آب و خاك



مسيحا ببيند گر اين رستخير

صليب و سلب را كند ريز ريز



محمد سر از غرفه آرد برون

ببيند جگرگوشه اش غرق خون