بازگشت

اين عاشق شيدا كه بود






باز امشب مسب مست افتاده ام

بيخبر از هر چه هست افتاده ام



ياد جانان، غافلم از خويش كرد

فارغم، از عقل دورانديش كرد



آشنا، جانم چو با جانانه شد

در جهان با غير او، بيگانه شد



هوشيارا! منعم از مستي مكن

پيش مستان، صحبت هستي مكن






هيچ داني عشق و مستي ساده نيست؟

مستي عاشق ز سكر باده نيست؟



خواب عاشق پيشه، بيداري بود

مستي او، عين هوشياري بود



كيست جز عاشق ز سامان بگذرد؟

در ره جانانه از جان، بگذرد؟



سر فرود آرد به پيش راي دوست

افسر و سر، افگند در پاي دوست



دمبدم خواهد فناي خويش را

در فنا جويد، بقاي خويش را



جز حسين، اين عاشق شيدا كه بود؟

غير او، بر اين سر و سودا، كه بود؟



با سر خونين و جسم چاك چاك

سر نهاد آن عاشق شيدا، به خاك



با تبسم گفت: جانا! اين سرم

اين سر و، اين پاره پاره پيكرم



اين علي اكبر و، اين اصغرم

اين علمدار سپاه، اين لشكرم



هر چه بودم در رهت بي واهمه

ديده پوشيدم خدايا! از همه



عاشقان، اينگونه سودا مي كنند

تا به جانان، راه پيدا مي كنند